می گویند : " مردی را غلامی بود . روزی او را فرستاد تا گوشتی بخرد و از آن خورشی سازد و به او وعده داد که اگر چنین کند ، غلام را آزاد سازد . غلام چنین کرد ، اما مرد آنروز خورش را خورد و گوشتش را گذاشت . فردا به غلام گفت : اگر از این گوشت ( که از دیروز مانده بود ) ، آبگوشتی بسازی ، تو را آزاد می سازم . غلام چنین کرد ، اما مرد از آبگوشت ، گوشتش را باقی گذاشت ، برای فردا . القصه هر روز کار غلام پخت غذایی با این گوشت مانده از روزهای قبل بود ، به امید آزادی . یکروز غلام نزد آقا آمد و گفت ، آقا قربانت گردم . من از خیر آزادی خود گذشتم ، این گوشت فلک زده را آزاد کن. "
پدر ما را "ژیان"ی است ، وامانده از عهد قدیم . با یک باطری ِ از بیخ سولفاته . یک دستگاه شارژر هم گذاشته است گوشه ی خانه . هر روز این باطری را شارژ می کند . بعد برمی داریم ، می آریم می بندیم روی ژیان . باطری بدبخت یکی دو "اِهِن اوهون" می کند ، ولی بیچاره دیگر تاب روشن کردن ِ ماشین ( ببخشید ژیان ) را ندارد . بعد من باید تنها ، یا همراه یکی از پسرعموهایم ، این ژیان را هُل بدهیم ، از این طرف به آن طرف . دیروز به حضرت پدر گفتم : "بابا جان ما را که رها نمی کنی ، اقلا این باطری بدبخت فلک زده را رها کن . بیچاره را دیگر عمر به پایان رسیده . به جنازه اش هم رحم نمی کنی؟" .
اینجا نمی دانم چه جوری شد که ، به یاد شعر مرحوم ملک الشعرای بهار افتادم ، که البته دوستان آنرا اندکی واگردانده اند : " من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید --- قفسم برده به باغی و درش باز کنید"
برگردیم به سراغ ژیان ، موجودی عجیب که تنها در اقلیم پر برکت "اصفهان" نسل مبارکش از انقراض در امان مانده است .
حکایت این ژیان ، هم حکایتی سخت عجیب است . به قول یکی از بچه ها ، "اول آبرویت را از بیخ می برد و بعد خودت را ... تازه اگر ببرد . " بسیار گفته اند ، در شباهت "ژیان" و "شلوار زیر" ( یا به قول خودمان زیر شلواری ) و برایش ذکر مصائب کرده اند و اشک و ناله نموده اند . لیک دل ِ سخت ِ مردمان ِ این قوم ( همان اصفهانیون ) ، یک لحظه از این موجود بی آزار ( ارواح ِ شکمش ... ، خودم که به خونش تشنه ام ، این سفّاک ِ ظالم را ) ، غفلت نورزیده است و مهرشان از برایش یک لحظه نجنبیده است .
علاوه بر روایات بسیاری که در "مُهمَل التواریخ الایام" از برای ژیان و در منقبت و مصیبت آن ذکر کرده اند ، چندین روایت خاصّه از برای این "ژیان ما" سروده اند . من چون بر برخی ، اعتماد نداشتم ، تنها آنچه به چشم خویش دیدم در تذکره می آورم . باری ...
آن شمس الراکبین ، و انیس المستضعفین ، سید ابناء السبیل و وارٍث اَنهار السلسبیل . اعلم الزاهدین و افضل الساکتین ، اصل میراث نعمت الله ، ژیان ِ حَج فضل الله . خداوند درجات عالیش را متعالی کناد . در فضیلت و منقبتش همین بس که بارها مَرکب ِ بیش از 12 نفر گشته و حمّالی ِ محموله های 500 کیلویی سیمان و سنگ و ... کرده است . بسا نزدیک است ، که در این "زُهد ورزیها" و "رنج کشی ها " به درجه ی "معراج ِ تامّه" نائل آید .
خوب دوستان ! از شوخی که به درآییم . این هم یکی از اَشکال ِ بروز مدرنیته وعقیم ماندن آن در جوامع سنتی است . تحلیلش چون خیلی عجیب و غریب می شود ، بماند با خودتان .
وسلام علی من دَرَک احوال الهالّین ( هُل دهندگان )
محسن عزيز با سلام و درود
پاسخحذفطنز زيبايي بود هر چند خورشت صحيح است و اگر قرار باشد شكسته بنويسم بايد از ابتدا به انتها به شكستهنويسي وفادار بمانيم و اگر اهل درستنويسي هستيم از اول تا به آخر نوشته، آن را پاس بداريم.
اما در مورد نوشتهي پيشين:
محسن جان
هنر يك نويسندهي وبلاگ (وبنگار) اين است كه انديشههاي عميق را با جملات و عباراتي موجز و كوتاه بيان كند. اگر مقصود نوشتن يادداشت است كه اين نوع نوشته، وبژگيهاي خاص خود را دارد. اگر منظور نوشتن مقاله است كه مقاله طبق تعريفش حداقل و حداكثري از كلمه و حرف را در بر ميگيرد كه نه با نوشتن وبلاگي در تناقض است نه قواره وبلاگ براي آن كوتاه است.
موجز نويسي به همراه رساندن و فهماندن منظور و محور نوشتار هنر يك نويسنده است. اين خطاست كه وبلاگ را ناتوان از بيان انديشهي خود بدانيم و نوشتهاي نامسنجم را به بهانهي كوتاهنويسي در معرض ديد خوانندگان قرار دهيم. با ممارست و تمرين فراوان ميتوان هم موضوع را شكافت هم كوتاه نوشت و هم در وبلاگ منتشرش كرد.
پايا و پويا باشيد.
مسعود برجیان عزیز
پاسخحذفدر مورد نظراتت اولا بسیار متشکرم که به دقت به بررسی مطالب می پردازی .
در مورد خورش و خورشت ، من در لغت نامه ی درج ( که سی دی مجموع چند لغت نامه است ) هر دو واژه را جستجو کردم ، هر دو به یک معنا آمده بود .
در مورد موجز نویسی هم اتفاقا من از وبلاگ شکایتی ندارم . شکایت من از ذهن خودم است که هنوز با نوشتن وبلاگی خود را وفق نداده است . همانگونه که گفتی راهش ممارست است و جای تمرینش همین جاست . امیدوارم به تدریج ذهنم به این طرز اندیشیدن عادت کند .