چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵

موشِ گرسنه

«موشی احساس کرد که گرسنه است. نزدیک لانه‌ی خود، پشه‌ای را دید. نزدیک‌تر رفت و گفت: "پشه‌ی عزیز! من بسیار گرسنه شده‌ام. متأسفم اما باید..." و در همین لحظه پشه را خورد؛ امّا باز هم گرسنگی او را رها نمی‌کرد. جلوتر که رفت، مگسی را دید. او را نیز بلعید، ولی گرسنگی، باز هم به‌جا بود. جلوتر، زنبوری را نیز بلعید. به قورباغه‌ای رسید. گفت: "من پشه، مگس و زنبوری را خورده‌ام، امّا همچنان به‌شدّت گرسنه‌ام. متأسّفم امّا باید..." او را نیز بلعید. خرگوشی را نیز در آن حوالی بلعید. یک گربه را نیز خورد، امّا همچنان گرسنه بود. جلوتر یک روباه و یک شغال را نیز خورد. احساس کرد که خیلی بزرگ شده، امّا همچنان گرسنه بود. گرگ طعمه‌ی بعدی او بود. باز امّا، سیرشدنی در کار نبود. موش شیری را نیز خورد...» امّا موشی گرسنه‌تر از "موشِ گرسنه" در زیرزمین خانه‌ی ما، پیش از این که من کتاب حاوی داستان آن را ببینم، باقی صفحه‌ی قصه‌ی "موش گرسنه" را خورده بود.

یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵

گذر از آستانه

حتماً نوشته‌ی مجید زهری را در واکنش به دفاع پیام یزدانجو از ارزشی بودن "کله‌ی زیدانی" خوانده‌اید. من نه می‌خواهم در این میان وارد شوم و نه می‌توانم. با این نوشته نیز اصلاً در صدد نقد آنچه مجید می‌گوید نیستم. توجیهی است که برای خود دارم و به مدد آن "پیش خودم" استدلال مجید را نمی‌پذیرم. گمان هم نمی‌کنم که برای همه بتواند موجّه و قابل قبول باشد. ذکرش هم به این دلیل است که درونیات خود را بیرون بریزم. نه دفاع است و نه حمله، نه نقد است و نه نظر.

فارغ از اشکالات ریز و درشتی که او به دفاع پیام از عمل زیدان مطرح می‌سازد، مجید سه دلیل اصلی در برابر آنچه پیام می‌گوید، مطرح می‌کند:
نخست آنکه هر عملی که بی‌توجه به قواعد اجتماعی-اخلاقی اجتماع و بر ضد آن‌ها صورت گیرد، «غیر اخلاقی» محسوب می‌شود. و با هیچ منطقی نمی‌توان آن را اخلاقی نامید.
با وجود اینکه هر یک از دلایل دوم و سوم را به تنهایی می‌توان یک دلیل محسوب کرد، اما چون هر دو از یک طریق بر مدعای پیام خدشه وارد می‌کند، می‌توان آن‌ها را تؤامان در یک دسته قرار داد و همراه یکدیگر بررسی نمود:
2) "خود" اصیل یک فرد، کاملاً تعلق به او ندارد و از آنجا که "ساختار فکری انسان مجموعه‌ای‌ست توأمان اکتسابی و ارثی"، نمی‌توان گفت که این "خود" کاملاً اصیل و به تمامی متعلق به خود انسان است.
3) "انسانی" بودن به خودی خود ارزش نیست، زیرا گند و کثافت هم تولید دست بشر است و انسانیت شامل این گند و کثافت‌ها نیز می‌شود.
باقی گفتار مجید را می‌توانیم تا حدودی ذیل این سه موضوع بگنجانیم.
دلیل اوّل را شاید بشود کنار زد، اما در دلیل دوم و سوم تأمل فراوانی لازم است. من نیز در این نوشتار بیش‌تر روی دلیل اول تمرکز می‌کنم و به آن می‌اندیشم. توضیح اینکه، همه‌ی مدعاهای این نوشته، زمانی درست خواهد بود که دلیل دوم و سوم مجید را از پیش نادرست فرض کنیم یا اینکه شکل تغییریافته‌ای از آن‌ها را بپذیریم، که به وضوح نمی‌توان باآسودگی این پیش‌فرض را داشت. ایجاد تردید در دلایل دوم و سوم، نیازمند ادّله‌ی فراوانی است که از حوصله‌ی وبلاگ‌نویس جماعت خارج است.

ابژکتیو/سوبژکتیو
نخستین مسئله‌ای که از نظر من در بررسی این دو نظر متضاد اهمیت دارد، این است که بدانیم، این دو به واقع از دو سوی مختلف به قضیه می‌نگرند. پیام مسئله را از دید فردی –انفسی، سوبژکتیو- باز می‌نگرد و مجید آن را به لحاظ اجتماعی –آفاقی، ابژکتیو- مورد مداقه قرار می‌دهد و لاجرم با نتایج پیام مشکل دارد. نشانه‌‌های بارز این دو دید، در دو نوشته، کاملاً مشهود است. پیام دست آخر به این نتیجه می‌رسد که "زندگی در این زمانه مثل زیدان کم دارد"؛ در طول نوشته‌ی خود به جز پاراگراف‌های ابتدائی که مقدمه‌ی بحث را تشکیل می‌دهند، پیام می‌خواهد، عمل زیدان را به عنوان نشانه‌ای از وجود او بکاود. انگار همه‌ی اطراف زیدان یکسره فراموش می‌شوند. تمرکز بر روی زیدان است و در این تصویرسازی جامعه، دیگران، تار می‌شوند، تا تمرکز مستقلاً روی فرد صورت گیرد.
اما در سوی دیگر مجید بسیار بیش از آنکه چنین دغدغه‌ای داشته باشد، بازتاب‌های اجتماعی مسئله را می‌نگرد. نمی‌توان نیات انسانی را کشف کرد، لاجرم باید آن‌ها را در بررسی به کناری نهاد.

قوانین اجتماعی مقدس نیستند
قوانین اجتماعی را این خود افراد اجتماع هستند که می‌سازند، تغییر می‌دهند و متحول می‌سازند. نمی‌توان به صورت اصلی مبرهن گفت: "هر عملی بر طبق آنچه اجتماع اخلاقی می‌پندارد، صورت پذیرد، اخلاقی و جز آن غیر اخلاقی است." چرا؟ چون این قوانین اجتماعی تابوهای مقدس نیستند و نباید باشند. آن‌ها را مجموعه‌ی پسندهای انسانی تشکیل داده است. انسانی که آن را اشتباه می‌بیند، سعی می‌کند بر آن خدشه‌ای وارد سازد، شاید مقدمه‌ای باشد بر اینکه این قاعده تغییر یابد. بسته به حوادث بعدی در نهایت یا قاعده تغییر می‌کند، یا نمی‌کند و اگر تغییر کند، عمل او به عنوان مقدمه‌ی این تغییر، دیگر غیراخلاقی محسوب نمی‌شود. در چنین موقعیتی قضاوت اخلاقی بودن یک عمل، ساده نیست. شورشیانی که به زندان باستیل حمله و آن را فتح کردند، امروز قهرمانان اخلاقی‌اند، اما شاید در آن موقعیت "مشتی لات و اراذل" بیش نبودند.
موقعیت زیدان و عمل او از این لحاظ صاحب اهمیت است، که حرکت او قاعده‌ی اخلاقی-اجتماعی را متزلزل ساخته است و همیشگی-همه‌جایی بودن آن را زیر سؤال برده است. حتا اگر این حادثه نتواند آن حکم را تغییر دهد و اثری هم از آن باقی نماند هم، باز به آسانی نمی‌توانیم، حکم قطعی غیر اخلاقی بودن آن را صادر کنیم.
اگر این‌چنین بود، قوانین از ابتدای زندگی بشر پایدار و ثابت مانده بودند و هر عملی بر خلاف آن‌ها همیشه-همه‌جا و در همه حال غیر اخلاقی محسوب می‌شد، ردخور هم نداشت. و ما هم امروز در چارچوب همان مجموعه قوانین اولیه زندگی می‌کردیم.

آستانه‌
می‌دانم که خواهید گفت، چنین سخنی، دست هر کسی را باز می‌گذارد که هر چه دل‌اش می‌خواهد انجام دهد و از نظر خود آن را اخلاقی محسوب کند. جامعه را به هرج و مرج می‌کشاند و چیزی از قانون باقی نمی‌گذارد.
بگذارید کمی واضح‌تر به مسئله بپردازیم. ما انسان‌های یک اجتماع هستیم، اما هر یک قوانین اخلاقی خود را برای زندگی داریم. قوانین اجتماعی را باید بپذیریم تا ثبات و دوام جامعه برقرار باشد. اما برای پذیرش قوانین اجتماعی یک حد آستانه وجود دارد: تا جایی که عمل ما نزد خودمان از آستانه‌ی اخلاقی بودن‌مان عدول نکند.
در موقعیتی شبیه به موقعیت زیدان ما با انتخاب دو امکان رودررو هستیم. یا باید از "آستانه‌ی اخلاقی بودن" عبور کنیم و آن را بشکنیم و یا احترام به قواعد اجتماعی را رها کنیم و خودمان باشیم. در صورت گزینش راه دوم، "خود" را از دست می‌دهیم. با توصیه به گزینش راه اول، شاید ابهت قانون اجتماعی را خدشه‌دار کنیم، به بی‌نظمی جامعه دامن بزنیم و اجتماع را با بحران روبه‌رو سازیم، اما "من"های افراد را حفظ کرده‌ایم. عدول از این آستانه بسی خطرناک‌تر از عدول از یک قانون اجتماعی است. این که این "خود" ما را چه کسی ساخته، چگونه ساخته شده و خوب است یا بد، مهم نیست. مهم این است که آیا ما به خود اجازه می‌دهیم، در جایی که رای همگانی، به آستانه‌ی اخلاقی درونی‌مان، خدشه وارد می‌سازد، آن را بشکنیم؟

چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۵

تایپ‌یست



یکی از استادهای‌مان می‌گفت که از تایپ‌یستِ کتابِ خود پرسیده، که تحصیلات دانشگاهی هم دارد و بعد فهمیده که تایپ‌یست‌اش، فارغ‌التحصیل مهندسی برق از دانشگاه امیرکبیر است. چند روزی است، به این فکر می‌کنم که بسیاری از کارهایی که ما دون شأن خود حساب می‌کنیم، یا به عبارتی وقت خود را ارزشمندتر از آن می‌دانیم که به آن بپردازیم، در واقع آنقدرها هم بد نیستند.
شش‌هفت ماه پیش خانه‌ی پسرخاله‌جانمان رفتیم و در آنجا چند فقره‌ای مقاله و ترجمه از او دیدیم که در گوشه‌ای خاک می‌خورد. پسرخاله‌جانمان لیسانس مترجمی دارد و فوق‌لیسانس "ادیان و عرفان تطبیقی". بیش‌تر این مقالات هم ترجمه‌هایی درباره‌ی "عرفان"، "تجربه‌ی عرفانی" یا "مقولاتی مثل "بنیادگرایی"، "عشق" و... در ادیان مختلف بود، که احتمالاً می‌دانید چقدر مورد علاقه‌ی من است. من خیلی ناراحت شدم از اینکه این مقالات در آنجا خاک می‌خورد و به همین دلیل آن‌ها را به خانه‌ی خودمان آوردم.
یکی از این مقالات را تایپ کرده‌ام. ترجمه‌ی "تاریخ اندیشه‌ی عرفانی" از دائرة‌المعارف فلسفه‌ی راتلج. ضمن تایپ البته تطبیق هم می‌دادم و یکی‌دو جا اشکالات کوچکی در ترجمه را اصلاح کردم. به قول این همسایه‌ی وبلاگی‌مان الان که به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم چیزی از من کم نشده است، ضمن اینکه حین تایپ کردن، دقتی خاص به آن داشته‌‌ام. دقتی که تنها در خواندن "قرآن" یا "کتاب مقدس" می‌توانم داشته باشم. بعد از اتمام تایپ البته دادیم به این سید بزرگوار که شاید در روزنامه‌شان بچاپندش؛ امّا گفتند نمی‌شود، چون خیلی حجیم است. راست هم می‌گفتند و باید پیش از پیشنهاد، من این امر را در نظر می‌گرفتم. حال و حوصله‌ی این که به جای دیگری بدهم هم نداشتم. کسی که علاقه‌مند باشد می‌تواند از اینجا دانلودش کند.

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

معمای زی‌زو

هنوز هم معلوم نیست، ماتراتزی چه گفته که زیدان اینچنین خشمگین شده است. برخی رسانه‌ها اعلام کرده‌اند که یک کارشناس لب‌خوانی از روی فیلم بازی تشخیص داده که ماتراتزی علاوه بر فحش‌های ناموسی‌ای که به زیدان داده، او را تروریست نیز خطاب کرده است. اما خود ماتراتزی قویاً این مسئله را رد کرده.

زیدان از گفتن ماوقع احتراز کرده و تنها به نزدیکان خود گفته که ماتراتزی حرف بسیار زشتی به او زده است. ممکن است زیدان در هفته‌ی آینده بگوید که او چه گفته است. در این حال ماتراتزی هم از گفتن اینکه در آن ماجرا چه گذشته است، سر باز می‌زند. فقط استفاده از لفظ تروریست را انکار کرده و گفته تا حال این لفظ را نشنیده است. او می‌گوید "همه در تلویزیون دیده‌اند که چه اتفاقی رخ داد."
با همه‌ی این احوال ماجرا به پایان رسیده و جام را ایتالیا برده؛ فوتبال برای زی‌زو با یک ناکامی تلخ و شاید بدترین خاطره‌ی ممکن به پایان رسیده است. فارغ از این که ماتراتزی چه گفته، عمل‌ زیدان را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان توجیه کرد. خصوصاً اینکه ضربه‌ی او ممکن بود، همانطور که نصیرزاده (کارشناس داوری شبکه 3) گفت، موجب آسیب‌دیدگی جدی ماتراتزی و حتا سکته‌ی او شود.
نه استقبال از عمل زیدان جالب توجه است و نه "Street Fighter" نامیدن او و نادیده گرفتن تمام سابقه‌‌اش. زیدان در تمام طول بازیگری بازیکن آرامی بوده و تنها یکی‌دو بار از کوره در رفته است؛ چیزی که در مورد بازیکنان دیگر خیلی بیش از این رخ داده است. به هر حال او هم مثل دیگران انسان است و نمی‌توان از او انتظار داشت که هر شرایطی را تحمل کند. شاید خود او بیش از هر کس دیگری، از این رفتار خود ناراحت باشد، اما مواقعی هست که آدم به‌هرحال از کوره در می‌رود و نمی‌فهمد که دارد چه می‌کند.

چند لینک به برخی مطالبی که در این باره نوشته شده، که بعضی از آن‌ها را از طریق آشپزباشی عزیز یافته‌ام:
زیزو در ویکی‌پدیا، ویکی‌پدیا اخبار مربوط به حرکت زیدان را کاملاً پیگیری کرده است. مراجع: 13 تا 18 آن، اطلاعات خوبی درباره‌ی مسئله‌ی اخراج زیدان بازگو کرده است.
قهرمانی ایتالیا تحت‌الشعاع اخراج زیدان از علیرضا مجیدی.
زیدان قربانی خشونت جسمی خود یا خشونت کلامی دیگران از مسرت امیرابراهیمی.

پ.ن: من از این جامعه‌ی فرانسوی خوش‌ام می‌آید. برخوردشان با زیدان خیلی مناسب بود. ژاک سیراک او را نابغه‌ی فوتبال و محبوب ملت فرانسه نامیده و نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که محبوبیت او میان مردم فرانسه کم نشده است. به هر حال او امشب درباره‌ی اینکه چه اتفاقی افتاده خواهد گفت. ببینیم چه شده.

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

جنبش اوپن سورس

یک چیز بلند بالایی درباره‌ی "انقلاب اوپن سورس" و "جنبش نرم‌افزار آزاد" نوشته بودم. دیدم در اون قامت، کسی نمی‌خوندش. حتا خودم اگه جای دیگه‌ای می‌دیدمش یا نمی‌خوندم، یا اواسط خوندن کسل می‌شدم و ولش می‌کردم. به همین خاطر خیلی کوتاهش کردم و سعی کردم بیش‌تر لینک بدم تا توضیح، که حکیمان گفته‌اند: "یک لینک ناقابل به از هزار توضیح باطل"
درباره‌ی این اوپن‌سورس و غیره و ذلک، یک فیلم تقریباً مستند به نام "انقلاب اوپن سورس" ساخته‌اند، که اینجا می‌تونید دانلودش کنید. زارتی نزنید دانلود بشه، 578 مگابایته. بگذارید، از یه جای دولتی و با یه خط پر سرعت دانلودش کنید. (مثل من که تو دانشگاه دانلودش کردم، استفاده‌ی بهینه از امکانات دولت فخیمه!) برای من که از خوندن صد تا کتاب و مقاله مؤثرتر بود. حتماً ببینیدش، حتا اگه هیچ علاقه‌ای نه به نرم‌افزار دارین و نه به اوپن سورس. شاید بشه گفت: این تحولات، ارائه‌‌ای از یک نوع "راه و رسم جنبیدن و تغییر جهان پیرامونی، به شکلی‌یه که، به‌تر از اینی که هست، باشه. اون هم با مَنِشی عاقلانه و تیزهوشانه".
اگه دیگه خیلی علاقه دارین که ته‌وتوی قضیه رو در بیارین، کتاب "نرم‌افزار آزاد، جامعه‌ی آزادریچارد استالمن (فیلسوف برنامه‌نویس نسل ما - مقدمه‌ی کتاب رو ببینید) هم جالبه. یک مقاله هم از "اریک ریموند" هست، به نام "کلیسا و بازار" (که البته بعدها تبدیل به کتاب شده)، که نقش مهمی در این تحولات داشته. فقط بدونین که از نظر ریموند، تحولات نرم‌افزار‌های closed مثل تحولات کلیساست و تحولات نرم‌افزارهای اوپن سورس مثل تحولات بازار، پرجنب‌وجوش، سریع و در ارتباط پیوسته با مشتری.
کپی‌لفت که در برابر قانون کپی‌رایت از آزادی توزیع مستندات سایبر دفاع می‌کنه، مولود این جنبشه. این هم سرود نرم‌افزار آزاد، که بخش آخر همون فیلمه. آهنگش از خود ریچارد استالمنه و از روی یک ملودی بلغاری.
پ. ن.: ترجمه‌ی قسمت "کپی‌لفت چیست؟" کتاب استالمن از جادی و ویکیپدیا، اوپن‌سورس و باقی قضایای خورشید خانوم هم مطالب جالبی در این زمینه دارند.

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

مسیحیت در برابر مدرنیته؟

«دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه‌لحظه جای دیگر پا نهاد»
فخرالدین عراقی

تاکنون غالب کسانی که به تحلیل روند تاریخی مدرنیته (و یا مسائلی که تحلیل آن‌ها کم‌وبیش با تاریخ مدرنیته در ارتباط بوده‌است) پرداخته‌اند، این پیش‌فرض را، به عنوان اصلی مسلم، مد نظر داشته‌اند، که «در دوره‌ی رنسانس، تمدن غرب به قیمت عدول از مسیحیت و مبارزه با آن، راه را برای عصر روشنگری و تفکر مدرن فراهم نمود.» علاوه بر این بسیاری از تحلیل‌های دیروزین و امروزین، که به ظاهر ربط چندانی با مسئله‌ی مسیحیت و مدرنیته ندارند نیز، چنین پیش‌فرضی را در طرح نظریه‌های خود، به‌سان یکی از اصول موضوعه‌ی مورد توافق عمومی، در آستین دارند. اما «آیا مسیحیت، به‌واقع، در تضاد با مدرنیته و مؤلفه‌های آن، روند تاریخی خود را طی نموده است؟»

خواب پطرس حواری
گفته شده که در عهد جدید، تفکر یونانی مغایر با مسیحیت قلمداد شده و به عبارتی عقل‌گرایی یونانی در تعالیم مسیحیت نفی گردیده است.
اما در عهد جدید، آنچه مرا وادار می‌کند خلاف این را بپذیرم، یکی خواب پطرس حواری است و دیگری بخش‌هایی از رساله‌های پولس رسول، که برخی از آن‌ها اصلی‌ترین آموزه‌های مسیحیت هستند و در عین حال نه‌تنها تنافری با مدرنیته ندارند، بلکه گویا راه ورود آن به تفکرند.
خواب پطرس حواری، راه را برای ورود اندیشه‌ی یونانی باز می‌کند. و تعالیم پولس رسول که ایمان را به جای شریعت در مرکز توجه فرد مسیحی قرار می‌دهد، عملاً اجازه‌ی حضور قوانین عرفی یونانی را، در کنار قوانین شرعی یهودی، صادر می‌کند و به آن‌ها رسمیت می‌بخشد.
چنانکه می‌دانیم نهضت پروتستان نیز، بر بازگشت به اصولی تأکید دارد، که به زعم سران این نهضت به رغم برخورداری از اهمیت، در قرون وسطا نادیده گرفته شده‌اند. با اهمیت یافتن این بخش‌هاست که زمینه برای ظهور مدرنیته فراهم می‌شود.

ضد مسیح
از این جهت من بر این اعتقادم که در طول تاریخ مسیحیت، همواره دو دیدگاه (عقل‌گرا و مخالف عقل) حضور داشته‌اند. گرچه گاهی یک دیدگاه چنان کمرنگ می‌شده، که تا حد نابودی پیش می‌رفته است؛ اما هیچ‌گاه هیچ‌یک از این دو دیدگاه خود را ضدمسیح نمی‌دانسته است و حقانیت خود را همیشه از مسیح اخذ می‌کرده است.

قرون وسطا، قرونی کاملاً‌ تاریک؟
بدین لحاظ قرون وسطا که همواره قرونی تاریک و دهشت‌زا قلمداد می‌شود، از این لحاظ که هیچ‌گاه نتوانسته دیدگاه عقل‌گرا را نابود کند و در هر حال ریشه‌ی اندیشه‌ی نو در میانه‌ی آن پی‌ریزی شده است، قرونی کاملاً تاریک نیست.

دین، مجموعه‌ای از آموزه‌ها
در نهایت من معتقدم هر دین مجموعه‌ای از آموزه‌هاست، که گرچه اصولی ثابت را هموراه در خود دارد، که عدول از آن‌ها به عدول از دین می‌انجامد، اما بعضی موارد بسیار اصولی نیز وجود دارد، که در نظر اول دین نسبت به آن‌ها بلااقتضاء است، یا مخالف آن‌هاست، اما شاید نظری دیگر در دین عکس برداشت‌های اول و دوم را نتیجه دهد.

نماینده‌ی دین
اما در هر دوره، این نمایندگان دین هستند، که دیدگاه اصلی دین را مشخص می‌نمایند و تکیه به پشتوانه‌ی دین، هنوز هم قوی‌ترین بنیان برای دفاع از یک نظر است. به نظر من به همین دلیل بود که نظریه‌ی دکتر سروش، که در نگاه اول با همه‌ی آموزه‌ها مخالف به نظر می‌رسید، توانست از اعتبار برخوردار شود. زیرا او از جایگاه نماینده‌ی دین سخن می‌گفت، بدان لحاظ که این نمایندگی برای دفاع از دین در ابتدای انقلاب به او تفویض شده بود.

سخن آخر
من می‌دانم که با مطالعات اندکی که من در این زمینه داشته‌ام، نتیجه‌هایی که گرفته‌ام چندان قابل اعتنا نیستند؛ ولی این نوشته را می‌نویسم که یادگاری بماند از طرز اندیشیدن این روزهای‌ام. احتمال اینکه شش ماه دیگر به این نوشته و نتیجه‌گیری‌های عجولانه‌اش بخندم، خیلی زیاد است. بنابراین حدس می‌زنم که شما هم مثل خودم این نوشته را زیاد جدی نمی‌گیرید، چون صدور چنین فتاوایی نه به قیافه‌ی من می‌خورد و نه به آموخته‌های من.

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

حوصله

خواندن نوشته‌ی داریوش محمدپور درباره‌ی مطلبی از سعید حنایی کاشانی، مرا به فکر فرو برد، و وادارم نمود، سخنی را که مدت‌هاست می‌خواهم بگویم، بالاخره بگویم. هر چند احتمالاً این سخن، حرف تازه‌ای نخواهد بود و به قول حامد همه‌ی ما آن را پیش از این می‌دانسته‌ایم. من تنها بدین جهت به تکرار سخنی که بسیار گفته شده می‌پردازم، که آن را مشکلی جدی و عمیق در میان اطرافیان خود احساس می‌‌کنم و اغلب خود را نیز در آن گرفتار می‌بینم.

خواننده‌ی مُنصِف، پدرانه می‌خواند
اغلب ما در حین خواندن یک متن، به دنبال گرفتن نتیجه‌ای هستیم، که قضاوت نهایی ما را درباره‌ی درستی یا نادرستی گفته‌ی نویسنده مشخص می‌کند. این گرفتن نتیجه، زمانی که نویسنده یکی از طرفین یک نزاع باشد، در ذهن ما اهمیت بیش‌تری می‌یابد و اغلب شیوه‌ی اندیشیدن ما درباره‌ی نوشته را شکل دیگری می‌دهد.
اما خواننده‌ی منصف، خواننده‌ای است که در خواندن نوشته سعی کند، تا حد امکان جوش‌وخروش‌های ذهن خود را، که قضاوت درباره‌ی نوشته را تحت تأثیر قرار می‌دهد، کنترل کند و آن‌ها را در گرفتن نتیجه‌ی نهایی تأثیر ندهد. فراموش نکنیم که حتا زمانی که کسی 99 گوسفند دارد و خواهان تک گوسفند برادر خود نیز هست هم، این امکان وجود دارد که حق با او باشد.

داوری باید موضعی باشد
این یک اصل است که ما در قضاوت خود درباره‌ی نوشته‌ی دیگری یا گفته‌ی او باید تا حد امکان موضعی رفتار کنیم و تنها آن موضع را مدنظر قرار دهیم. البته این بدان معنا نیست، که اصلاً و اساساً فارغ از این باشیم که نویسنده‌ی نوشته کیست. اینکه نویسنده‌ی یک نوشته چه کسی است، در تعبیر و تفسیر ما از نوشته‌ی او اثرگذار است و قطعاً هم باید باشد و اتفاقاً هر چه بیش‌تر اثرگذار باشد به‌تر است، بدین معنی که فهم دقیق‌تری از نوشته‌ی او به دست ما می‌دهد. اما آنچه مورد نظر است، این است که پس از اینکه نوشته را در چارچوب گفتمانی نویسنده‌ی آن تفسیر نمودیم، درباره‌ی درستی یا نادرستی آن، باید تاحدامکان، تصمیم‌گیری فارغ از اینکه او کیست و چه شخصیتی دارد و تبحرش در چه حد است و... انجام گیرد.

طعنه‌های نهفته
یک بار در سال 1380 بچه‌های بسیجی دانشگاه در واکنش به انتقادات محسن سازگارا از رهبر انقلاب، تحصن کردند و از او خواستند که به آن‌ها پاسخ گوید. وقتی او به دانشگاه آمد، یکی از سؤالاتی که از او پرسیدند این بود که "چرا در کنار این گفتن عیب‌ها، حُسن‌های رهبر انقلاب را ذکر نکرده است. سازگارا در پاسخ گفت: اولاً که وقتی من بالای نوشته نام آن را "انتقاداتی به عملکرد رهبر انقلاب" می‌گذارم، تکلیف خواننده را مشخص کرده‌ام و خواننده نباید در نوشته دنبال ذکر حُسن‌ها بگردد. و در ثانی در این مملکت آن قدر ذاکران حُسن ایشان هستند که نوبت به من نرسد.
نقدِ یک سخن، آشکارا نزاع با آن است و با فکر مولّد آن. بنابراین به آسانی می‌توان با دید سخت‌گیرانه در آن، از میان آن طعنه و عیب‌جویی بیرون کشید. چنانکه حتا اگر نویسنده آشکارا هم زبان به طعن نگشوده باشد و در حد عُرف ادب و احترام کافی را نیز مراعات نموده باشد نیز، چشم‌های ما بسیاری اوقات آن را بی طعنه‌های نهفته نمی‌یابند. پس هر نوشته‌ی منصفانه‌ای را، با نظر باژگونه می‌توان طعن‌آلود قلمداد نمود.

در مورد آن نوشته
در نوشته‌ی صاحب ارض ملکوت، مثلاً این دقّت صورت نگرفته که خود آشوری نیز در برابر "permissive" معادل "روادار" یا "روادارنده" را نیز در کنار "آسانگیر" پیشنهاد نموده و حداقل در این مورد، کاشانی و آشوری هم‌عقیده‌اند.
اما درباره‌ی واژه‌ی "tolerance" که به دلایل فراوان برای همه‌ی ما چگونگی ترجمه‌ی آن اهمیت دارد، دلایل و شواهد هستند که حکم را تعیین می‌کنند. طرفین مراجع خود را (که باعث شده هر یک از آن‌ها معنی خاصی را برای این واژه پیشنهاد کنند)، آورده‌اند و در ترجمه به ناچار استدلال از روی همین شواهد و قرائن است که باید صورت گیرد. مگر در مورد تعیین معنای واژه‌ها به جز توسل به مراجع زبان مبدأ و جست‌وجو در آن‌ها و آوردن آن شواهد، نوع دیگری از استدلال هم وجود دارد؟ چگونه استدلالی توضیح قانع‌کننده و اثبات مدعا محسوب می‌گردد؟ و در این استدلال چه چیزی باید آورد که عبث نباشد؟

در نهایت
در آخر اینکه، مطالعه‌ی همراه با داوریِ از پیش مشخص، امکان درگیر شدن با نوشته را از ما می‌گیرد. من نمی‌گویم که متن را باید با پرهیز از پیش‌داوری خواند؛ زیرا غیرممکن است، زمانی که شما نوشته‌ای از یک نفر می‌خوانید، شخصیت فکری او را در ذهن خود ترسیم نکنید و با توجه به آن درباره‌ی معنای واژگان او تصمیم نگیرید. اما در ضمن می‌شود، اندکی صبوری پیشه کرد و در این قضاوت، بخش اخلاقی ذهن را درگیر نساخت و تنها با توجه به معنای آن متن (در دایره‌ی فکری نویسنده‌اش) درباره‌ی میزان درستی (فازی) آن داوری نمود. این امر حداقل امکان دقت و تأمل بیش‌تری را به ما می‌دهد.
درباره‌ی ترجمه نیز من معتقدم، تقریباً به همان اندازه که در ترجمه‌ی یک واژه به زبان مبدأ توجه می‌شود، باید زبان مقصد نیز مورد تأمل و تفحص قرار گیرد و گاهی این یکی تعیین‌کننده‌تر است.