سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴

جهان والاتر از عدالت است

خرد هر کجا گنجی آرد پدید / ز نام خدا سازد آنرا کلید
ساعتی پیش به برنامه رامین جهانبگلو گوش می کردم . باز مرا آورد به آنجا که از آن باز آمده بودم . به اندیشه ی آزادی ، به مولانا ، به ساختار خرد ، آنچه در آن اندیشیده بودم ، به جان جهان و اینک به کیریشنا مورتی .
خود آی ... ای نو گل من ....
اسب چموش من دگر اینک فتاده است / انگار آفتاب ز نور ایستاده است .
برخیز و باز سوی ملک ره نگون نما / انگار شوق وصل ز سر اوفتاده است .
وصلم به پیش و بعد و جدا از خیال خویش / این درد روزهاست که در دل نهاده است .
گر جان رها نگردد از این زهر جانخراش/ جان را حصار تنگ جهنم گشاده است .
در هر حال امشب را خیالی نیست ، اندکی ضرب فوق مرا گرفت ، بالاخره معلوم شد که قرعه مرا بر مهندسی نرم افزار شبانه اصفهان گذر انداخته است . و قرعه روزگار هماره نیکوست . گرامیش می دارم ، که هماره گرامیست . جهان والاتر از عدل پدید آمده است .

دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۴

بلاگستان و پدر خوانده

صحبتهای اخیر وبلاگ نویسان و خصوصا مطلب (و کامنتهای زیر مطلب) "حسین درخشان پدر وبلاگهای فارسی بوده و خواهد بود" در وبلاگ "ف.م. سخن " آدم را به یاد اوایل انقلاب می اندازد .
اوایل شعار ها پر بود از درود و مرگ . در آن فضای انقلابی هم هیچکس نمی پرسید: "چرا این همه درود و مرگ ؟"
کم کم از درود ها کاسته شد و به مرگها افزوده .
و در نهایت یک درود باقی ماند ، درودی که علت آن از باب " من لم یشکر المخلوق ، لم یشکر الخالق " و تشکر از خداوند به خاطر اعطای این نعمت استثنایی ، یعنی حضور و بروز فردی چون امام در میان ایرانیان ، بیان می گردید . نگرانی پسر امام از حضور شعار دیگری کنار این شعار (1) باعث شد که تک شعار باقیمانده در کنار این درود نیز حذف گردد و پدیده امام را به عنوان یک چهره استثنایی ، تا حد معصومیت بالا ببرد . به گونه ای که کتاب "صحیفه نور" ایشان را می خواستند منبع قانون قرار دهند و قضایای دیگر که گفتن آنها سودی ندارد .
به هر جهت می خواستم بگویم که همه این قضایا بدان خاطر بود ، که افرادی حاضر نبودند ، زحمات امام را برای انقلاب نادیده بگیرند و تشکر خاص را از ایشان به عمل نیاورند . گرچه امام را نقشی بس بزرگ در بروز پدیده انقلاب اسلامی بود ، لیکن تشکر خاص از ایشان و تاکید بیش از حد بر نقش آن عزیز ، باعث بسیاری حوادث شد که اثرات آن تا امروز باقیست. در باب علل و عوامل بروز این مسائل ، سخن بسیار است . (3)
در دنیای وبلاگ هم گرچه زحمات آقای "درخشان" بسیار ارجمند و قابل تقدیر است ، اما تشکر خاص از ایشان و تاکید بیش از حد بر این نقش می تواند ، با وبلاگ همان کند که در بالا آمد . قطع بدانید که هر فرد دیگری که در این عرصه تلاش کرده ( چه اندک و چه فراوان ) با چنین رویکردی خستگی زحماتش بر تنش می ماند . "فرد ها گم می شوند و قدرت توزیع شده کم اثر خواهد شد ." ضمن آنکه نظرات یک شخص به عنوان جمع نظرات بلاگ شهر و رویکرد کلی آن محسوب خواهد شد و بهانه ای برای یک گیر کردن و یک کاسه کردن همه . (2)
------------------------------------
پی نوشت :
1) نامه حجه الاسلام سید احمد خمینی به آیت الله منتظری ، 18/8/1364 ، قسمت شماره 2
متن نامه در پیوست شماره 73 کتاب خاطرات آیت الله منتظری آمده است .
2) اصلا و ابدا قصدم این نیست که در دعواهای این چند روز اخیر وارد شوم و از دوستان خواهش جدی دارم که آن مسئله ها را به این مطلب ربط ندهند و دنبال ضمیر مرجع و غیره و ذلک نگردند . من در این جر و بحثها تا آنجا که توانسته ام تا کنون داخل نشده ام ، ضمن آنکه برخلاف بقیه دوستان آنچنان آنها را مضر قلمداد نمی کنم . دوستی ها به جای خود و دفاع از آنچه آدمی باور دارد به جای خود . همیشه این سخن ارسطو را به یاد داشته باشیم ، که در مورد افلاطون گفت : " افلاطون ، استاد عزیز من است ، او را از پدر خویش نیز بیشتر دوست دارم ، اما حقیقت از افلاطون هم برای من عزیزتر است . "
3) یک روز سخن عطاء الله مهاجرانی را در مجله ای می خواندم که در آنجا اشاره کرده بود به اینکه ، این مردم ما خودشان هستند که باعث بروز چنین روندی در نزد حاکمان می شوند . و به عنوان یک مثال یاد آور شده بود که در اوایل انقلاب امام خمینی در جمعی از خبر نگاران از اینکه همواره خبر اول را به سخنان ایشان اختصاص می دهند اعتراض نمود . یکی دو هفته این روند قطع شد ، اما پس از آن باز هم به همان شکل اول بازگشت . عزیزان ! این خود ما هستیم که فردیت ها را با چنین رویکردهایی متزلزل می کنیم .

یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴

مهدویت ، دموکراسی و سیبستان

پس از مدتها بالاخره امروز فرصتی دست داد که مقاله مهدویت ، دموکراسی و سالاد دکتر سروش آقای جامی در سیبستان را بخوانم . و طبق معمول نقدانه ها در همان حین خواندن به من فشار آوردند که بنگارمشان ، اما با فشار به خود تا انتهای مطلب و خواندن همه پیامهای زیر آن صبر کردم . با آنکه مدتها از نقل مطلب گذشته ، ولی مناسب دیدم که مطالبی را در این باره بنگارم ، باشد که در نظر آید .
1 ) آنچه باعث گردیده چنین نقدی بر دکتر سروش وارد شود ، در نظر من دو عامل عمده دارد ، نخست شیوه سنتی بیان خود دکتر سروش و همان حیرت افکنی که در مقاله های قبلی از آن سخن به میان آوردم . ودیگر عدم تفکیک شیوه استدلال عقل گرای قدیم و عقل گرای جدید ، در منطق نقد و انتقادهای ما ، که دارد به یک معضل جدی در همه بحثها مبدل می شود . از اینها که بگذریم در متن سخنان آقای جامی سخنانی تامل برانگیز بیان گردیده ، که شاید اضافه نمودن نکاتی بتواند در ایضاح سخن دکتر سروش موثر باشد .

2) اساسی ترین بحثی که من می خواهم مطرح کنم و بر روی آن پا می فشرم که تا تعیین نشود همه استدلالهای ما بیهوده خواهد بود ، این است که ما باید تعیین کنیم ، که در مورد دو چیز ، دین و مدرنیته ، بر کدامیک تکیه داریم و می خواهیم با تکیه بر آن تنها از محاسن دیگری بهره گیریم .
آنچه واضح است اینکه ما در دنیای مدرن زیست می کنیم ولی درجه مدرن شدن ما تعیین کننده نسبتی است که باید در ترجیح این دو بر یکدیگر در نظر گیریم . همانگونه که خود دکتر سروش در "فربه تر از ایده ئولوژی" بدان اشاره دارد . زیست در دنیای مدرن شامل همه ما نمی شود . اما از آنجا که به اذعان "آیت الله جوادی آملی" ، همه ما سکولار زندگی می کنیم ، به نظر می رسد که در دوره اخیر مدرنیته چنان بر زندگی ما تاثیر گذار شده ، که وجوهی اجتناب ناپذیر در زندگی ما یافته است .
با این تفکیک باید بیاییم و ببینیم که برای ما کدامیک مقدم است ؟ دین یا مدرنیته .
اینجاست که اگر یکی را به عنوان تکیه گاه قبول کردیم ناگزیریم ابتدا تکلیف خود را با وجوه اجتناب ناپذیر و اجتناب پذیر آن مشخص کنیم و بعد به سراغ بهره گیری از دیگری برویم .
نکته آنجاست که در صورت مقدم گرفتن هر یک از این دو وجوهی که در دومی اجتناب ناپذیر می نمایند ، به ناچار آنگاه که در تناقض با اولی قرار گیرند ، اجتناب پذیر خواهند شد .
بدین صورت اگر مدرنیته را مقدم بگیریم ، به دلیل اجتناب ناپذیری عقل گرایی ، قداست زدایی و دیگر ویژگیهای اجتناب ناپذیر آن ، مجبوریم از بسیاری اعتقادات دینی دست بشوییم ، هر چند تا اینک انها را جزء لاینفک دین می دانسته ایم .
و چنانچه دین را هم مقدم بگیریم ، مجبوریم به همین ترتیب از الزامات مدرنیته درگذریم .
ادامه....

شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۴

جشن سالگرد و دعوای بلاگی

در حالی به چهارمین سال تولد وبلاگ در ایران قدم می گذاریم ، که این چند روز اخیر توی بلاگستان بلبشوئی برپاست ، که نگو و نپرس . معروفترین بلاگرها ، چنان تازیانه سخن رو بر هم می نوازند ، که انگار تا حالا قدرتی رو که در خود احساس می کردند ، بروز ندادند و الان رو موقعی می دونند ، که باید چشم دیگران رو به واقعیات روشن کنند و به همه نشون بدهند که طرف مقابل رو تا حالا فقط تحمل می کردند و هیچ ارزشی برای حرفاش قائل نیستند .
در این حال همگی هم بر برگزاری جشن سالگرد وبلاگ نویسی توافق دارند و خیلی سعی می کنند که یه جوری زودتر این مسائل رو تموم کنند ، تا این جشن آبرومندانه برگزار بشه . پیشنهاد میشه که بلاگرها به هم نون قرض بدهند و شروع کنند به تعریف از هم ، تا این جوری مشکلات فراموش بشه و بعد هم در سایه حوادث مختلف و موضوعات بعدی این جریانات از حافظه ها پاک بشه و بره .
بعدها هم کی پیدا میشه که بیاد و بخواد این مسائل رو بررسی کنه و کامنت های آرشیو های مردم رو نگاه کنه ؟ همه چیز پوشیده خواهد موند و آبروی بلاگستان محفوظ و شان و جایگاهش رفیع .
مثل همه ی چیزهایی که در زندگی روزمره ماها می بینید . اینجا هم همون طوریه ، نه ؟ زندگی ؛ دعوا ؛ آشتی و دیگر هیچ .
میشه مثل همه حوادث تاریخی ما ، که الان هیچی ازش نداریم .
نمی دونم چرا هر جا دعوا میشه ، همه از همدیگه می خواند که همه چی رو فراموش کنند و دیگه ادامه ندهند ؟
می دونید ، شخصا فکر می کنم که این کار یه جور تقلب روانشناسی توی کار مغزه . روانشناسا هم غالبا توصیه می کنند که هر چه سریعتر دعوا رو خاتمه بدی و به چیزهای خوب فکر کنی. ( کتاب هوش هیجانی (emotional intelligence ) ، به عنوان نمونه ) می دونین اینجوری از برخی خواص مغز میشه استفاده کرد و همه چیز رو به شکل خوب خودش برگردوند .
اما به نظر من به عکس ، باید این جریانات رو یه جایی به عنوان قسمتی از تاریخچه وبلاگ ثبت کنیم . به قول گل آقا ، "راه حل مسئله ، پاک کردنش نیست . " باید اونرو بازخوانی کرد ، مشکلاتش رو سنجید و برای آینده به کار گرفت . اینکه همه نون به هم قرض بدهیند مشکلی رو حل نخواهد کرد . باید دید که چگونه این مشکلات به وجود اومد ، چه جوری شد که طرز تفکرها به یکباره اینقدر متفاوت شد و چرا فضا به این سمت چرخید . اینها برای همه ما که فقط گوشه های کوچیک و نا مفهومی از این جریانات رو دیدیم ، درسی بزرگ خواهد بود . برای ادامه زندگی در "وبلاگ آباد" .

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴

سروش را گفتی دگر باید 2

یکی از تاثیر گذارترین جنبه های مدرنیته بر علوم مغرب زمین ، تجربه گرایی (Empiricism) است ، که آنگونه که قبلا ذکر کردم اول بار ، با متد علمی استقرایی فرانسیس بیکن ، به عرصه علوم پا گذاشت و در اندک زمانی چنان تاثیری بر علوم به جا نهاد ، که حتی علم ، علم تجربی نمایاند و غیر خود را از عرصه علوم بیرون خواند و اینک science که منظور همان علم تجربی است ، به معنای عام علوم نیز اشاره می کند .
آثار تجربه گرایی در نوشتار عالمان مغرب زمین به خوبی نمایان است . حتی آنگاه که کار به عرصه علوم انسانی و تحلیلهای فیلسوفانه می رسد نیز به خوبی اثر تفکر تجربه گرا در روند دستیابی به مقصود و نتیجه گیری دیده می شود .
آنچه خصوصیت بارزی برای علم تجربی به شمار می رود ، آنست که هدفش حیرت زدایی است و اگر به این مقصود نرسد ، لااقل در همه قدمهایش پیداست که چنین هدفی را تعقیب می کند . و تا آنجا که تلاش خویش را در زدودن حیرتی ، راضی کننده نبیند ، از پای نمی ایستد و به تحقیق دست می زند ، که ابزار اصلی علم تجربی همین تحقیق است . بدین منظور در نمود تحقیقات خود ، آنرا تا جزییات پیش می برد و چنان به ایضاح مقصود می پردازد که تا آنجا که ممکن است ، هیچ ابهامی در خواننده باقی نماند .
اما باز می گردیم به متن دکتر سروش و مطلبی که در این باره می آید ، را که تقریبا می توانیم به عمده ای از متفکرین ایران عزیزمان تعمیم دهیم ، آنکه به گمان من ، شیوه تفکر ما هنوز در شکل و قالب قدیمی عقل گرا ( rational) یونانی ، که میراث اندیشمندان مسلمان بزرگ فلسفه اسلامی است ، تفکر می کنیم .
اگر به گذشته خود بازگردیم ، می بینیم که قالب گفته های اندیشمندان گذشته ما در قالب (concept) یا مفاهیم انتزاعی قرار می گیرند ، که در رده ی سوم ، مفاهیم علم تجربی قرار دارد . ( رده اول متد ، و رده دوم متدولوژی و رده سوم concept ) می شود . بدون آنکه هیچ متدی در کار باشد و یا متدولوژیی مورد بحث قرار گیرد . بدین صورت است که احکام کلی صادر می شوند ، بدون آنکه بحثی در مورد شیوه رسیدن به صحت و سقم آنها صورت گیرد . فرآورده ی این چنین روند تفکری می شود ، پند نامه ها و نصیحت نامه ها و ... .
این شکل بیان ها علاوه بر اینکه گاه با هم در تناقض قرار می گیرند و بدین دلیل که راه یافتنشان از نظر پنهان است ، به هیچ طریقی اختلافشان قابل حل نخواهد بود ، گاه خود آنچنان مبهم می شوند ، که هر گونه برداشتی را از خود ممکن می سازند .
از آنجا که فکر می کنم بحث قدری ابهام برانگیز شد ، سعی می کنم در مطلب سوم ، به ایضاح همین مطلب بپردازم . بنابراین فکر نکنید که نویسنده خودش هم نفهمیده چه گفته و اندکی صبر داشته باشید .
---------------------------------------------
پی نوشت :

1) سروش را گفتی دگر باید 1

پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۴

سروش را گفتی دگر باید 1

اگر بر کتاب فربه تر از ایده ئولوژی 1 نظری افکنده باشید ، حتما دیده اید که در پایان کتاب ، دکتر سروش در مقاله آخر یعنی "پارادوکس ایدئولوژی مدرنیسم" ، این پارادوکس را مطرح می سازد و به بیان نسبت پست مدرنیسم و مدرنیسم می پردازد ، در نهایت بحث و در دو سه خط آخر به یکباره ، درمان چنین تناقضی را آنهم برای خواصی که به نسبیت گرائی گرفتار شده اند ، در پناه بردن به دامان اولیا و بهره گیری از مواریث عرفانی که جنبه فوق عقلانی دارند ، تشخیص می دهد . 2
و پس از آن ما را به خدا می سپارد و کتاب را تمام می کند . بدون آنکه جلد دومی در کار باشد .
بدون آنکه توضیحی داده شود ، که مختصات عرفانی که می پندارد چیست و چگونه باید از آن بهره جست ؟
نمی دانم اینک دکتر سروش به چه می اندیشند و آیا خود با این چنین اندیشه ای به توافق رسیده اند یا خیر . اما گذشته از این تصور می کنم ، آنچه دکتر سروش بدین صورت بیان می دارد ، یک اندیشه یا تفکر فیلسوانه و عالمانه نیست ، به تعبیری دیگر یک پروسه علمی را در بیان خود دنبال نمی کند . به داستانی می ماند که نویسنده در اوج داستان ، آنرا تمام می کند و باقی قضایا را به خود خواننده وامی گذارد . و این چنین است که از آن پس سخن دکتر سروش نیز ، همانند دین حیرت افکن می شود .
-------------------------------------------
پی نوشت:
1) فربه تر از ایدئولوژی ، سروش عبدالکریم ، موسسه فرهنگی صراط ، 1372
2) همان ، صفحه 378 ، نقل به مضمون

آقا اجازه هست؟

اولین روزی است که نوشتن در بلاگ اسپوت را تجربه می کنم . وبلاگم خیلی شبیه سه تا از دوستان دیگه شده و این به خاطر علاقه من به قالب وبلاگ اونهاست . از اقای کورش عنبری که قالب رو در اختیار من گذاشتند تشکر می کنم و همچنین از آقایان زهری و درویش پور و برجیان که وبلاگم شبیه اونهاست کسب اجازه می کنم . آقا اجازه هست؟

در مورد داستان فرنی و زوئی

داستان فرنی و زوئی را پارسال اوایل تابستان خواندم . درست در همان اوان آشنایی با پروژه معنویت ملکیان و چه تصادف عجیب و جالبی بود .
پیش از آن دو کتاب "ناتور دشت" ( که به همراه شرحها و نقدهایی بر کتابهای سالینجر در کتابی گرد آمده بود ) و "بلند بالاتر از هر بلند بالائی" را از سالینجر ، خوانده بودم . به همین دلیل با نثر سالینجر آشنا بودم و می دانستم که در این کتاب حداکثر در داستانی از دو سه روز زندگی شخص اول داستان ، شخصیت او واشکافی می شود . یکی از دوستان می گفت که تخصص سالینجر در آفرینش ( و وانمایی ) شخصیت یک فرد است .
به هر رو ، در داستان فرنی و زوئی ، بخش اول (فرنی) در واقع مقدمه ای است برای بخش دوم (زوئی) که در آن جلوه هایی از شخصیت فرنی باز گشوده می شود . اضطرابها و دغدغه های او ، ==. بعد در قسمت دوم درونمایه اصلی داستان آن اواخر و در واپسین صحنه ها رخنمایی می کند . همانند آنچه در "ناتوردشت" می بینیم .