پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

تفاسیر اشتباه از آمار

وقتی در سال های کودکی جایی می خواندم که سه نوع دروغ داریم: دروغ, دروغ شاخ دار و آمار، اصلا نمی توانستم به خودم بقبولانم. الان هم نمی توانم، اما کم کم دام می فهمم که منظور گوینده ی این سخن چه بوده است. این خود آمار نیست که دروغ هایی بزرگتر از دروغ شاخ دار را تولید می کند، تفاسیر به دست آمده از داده های آماری، زمانی که افراد بخواهند جور دیگری جلوه شان دهند، به راحتی به چشم مردمان ناآشنا صحیح می آیند و این مشکلی است که اغلب وجود دارد.
یادداشتی که اینجا نوشته شده و خود از اشتباه بودن اخبار و آمار ابراز نگرانی می کند، در بر دارنده ی یک مغالطه ی آماری فوق العاده بزرگ است.
مسئله ای که در بخش آخر نوشته، مهم ترین بخش نوشته، نتیجه گیری اش آمده است.
نوشته شده:
"نکته‌ی اول این بخش همان آمار کاملا اشتباه است که اگر یک حساب سرانگشتی کنید، می‌بینید که باز هم در این بین درصدهای زیادی گم و یا اضافه شده است! اما نکته‌ی دوم و مهم این بخش از خبر دو قسمت پررنگ است که در تناقض با یکدیگر هستند. در خبر آمده است که ۵۸ درصد از والدین نظارت زیاد و شدیدی بر فرزندان خود دارند و از سوی دیگر ۵۱ درصد آنها فرزندانشان را بدحجاب نمی‌دانند. علاوه بر آن باز هم می‌بینیم که علاوه بر نظرسنجی که سازمان جوانان در مورد بدحجابی منتشر کرده بود، گزارش ناجا (که البته با توجه به آمار ارائه شده یک گزارش کاملا اشتباه است) هم بر این نکته تاکید می‌کند که بدحجابی از دید اکثریت افراد جامعه‌ی آماریشان (تهران) مسئله‌ای نیست. این یعنی چه؟ یعنی آنکه بدحجابی در جامعه‌ی ایران یک ناهنجاری نیست."
ما نتایج یک سری داده های آماری را تا کجا می توانیم تعمیم بدهیم؟ داده های آماری چندین خصوصیت مهم باید داشته باشند، تا نتایجشان قابل تعمیم باشد. نمونه ها باید تصادفی باشند (که در این مورد نیستند، افراد پاسخگو، همگی دستگیر شدگان تهرانی هستند.) نتایج، تنها قابل تعمیم به دستگیر شدگان تهرانی است. نه به کل جامعه ی ایران و نه حتا به کل تهرانی ها.
برای آنکه بتوان از داده های آماری نتیجه ی خاصی گرفت چندین و چند شرط مهم وجود دارد که همه ی آن ها که آمار خوانده اند با آن آشنا هستند. تعداد نمونه ها، پراکندگی نمونه ها و بسیاری شرایط دیگر، که خصوصاً در مطالعات روانشناسی و علوم اجتماعی به دلیل عدم قطعیت بالایی که در محیط آزمایش وجود دارد، باید در نظر گرفته شوند و به دقت بدان ها پرداخته شود تا نتایج قابل بررسی باشد.
اگر این مسائل را در نظر نگیریم و فقط به این فکر باشیم که یکجوری از داده ها نتیجه ی دلخواهمان را بگیریم، نتیجه همین چیزی می شود که می بینیم.

اینجا هم مفصل به این مسئله پرداخته شده است و در واقع من به همان مسئله پرداخته ام، با تاکید بیشتر بر اصل مسئله ی آمار.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

به‌کارگیری درست واژگان

خانم شادی صدر در مقاله‌ای که در اینجا از ایشان آورده شده‌ است، این نکته‌ی مهم را خاطر نشان ساخته‌اند که بخش مهمی از تبعیض‌هایی که در جامعه‌ی ایران در مورد زنان وجود دارد، از بطن تفکر افراد خود این جامعه برخاسته است. برخی از خوانندگان پای همان مطلب و حامد قدوسی در پستی جداگانه متذکر شده‌اند که این تعمیم زیادی کلی است و گفتن اینکه مثلاً «به من نگویید که می‌توان در ایران پسری تازه به سن بلوغ رسیده بود و بزرگ و بالغ شد، بی آنکه به زنان متلک گفت؛ بی‌اغراق، این بخشی از روند بزرگ‌شدن برای مردان در ایران است. تجربه‌ای که بدون آن، مرد ایرانی، مرد نمی‌شود.» شاید برای بسیاری از خوانندگان پذیرفتنی نباشد. چنانکه فی‌المثل با این استدلال امثال ما هیچگاه مرد نشده‌ایم.
با این حال به نظر من، قصد خانم صدر از گفتن این جمله و جملات مشابه آن، اشاره به شیوع خارج از تصور این رفتارها و نهادینه بودن این افکار در ذهن بسیاری از افراد جامعه‌ی ما بوده است؛ که البته در این مورد می‌توان گفت با تجربه‌ای که همه‌ی ما از زیستن در جامعه‌ی اطراف‌مان و افرادی که دیده‌ایم داریم، چندان هم دور از واقعیت نیست.
با این حال من در اینجا می‌خواهم مطلب دیگری را پیگیر باشم. در گفتار خانم صدر خط مهمی بین «ما فمینیست‌ها» و «شما مردان» کشیده شده است. نکته‌ای که مدت‌هاست من در این زمینه می‌خواهم متذکر شوم این مسئله است که در ایران تصورات بسیار سطحی‌ای از فمینیسم و چه‌ای و چرایی آن وجود دارد.
این البته در مورد بسیاری مسائل دیگر هم هست. در مورد بسیاری از واژگان، بسیاری از مفاهیم، و بسیاری از مسائل تصوراتی که اغلب در مجامعی که من با آن‌ها در ارتباط هستم مطرح می‌شوند، یا آنچه در رسانه‌های فارسی‌زبانی از آن‌ها نمود می‌دهند، تفاوت چشم‌گیری با آنچه در کتاب‌ها و مجلات غیرلاتین می‌خوانم دارند. یکبار آقایی که فوق‌لیسانس علوم سیاسی داشت، تحقیقی برای درس من آورده بود، درباره‌ی «جنگ سایبر». در سمینارش مدام واژه‌ی «پست‌مدرن» را استفاده می‌کرد. نابه‌جا البته استفاده می‌کرد و مدام این امر مرا آزار می‌داد. یکی از بچه‌های کلاس پرسید که منظور ایشان از پست مدرن چیست؟ گفتم در نظر ایشان مدرن یعنی نو و پست‌مدرن یعنی خیلی نو. شما زیاد به واژه‌ای که به‌کار می‌برند توجه نکنید، منظور ایشان هیچ ربطی به واژه‌ای که استفاده می‌کنند ندارد.
در مورد واژه‌ی فمینیسم اما این بداستفاده کردن‌ها شدیداً دارند گسترش می‌یابند. در شرکت که می‌روی، می‌بینی دخترهای زیادی تاکید دارند که از این واژه استفاده کنند در حالی‌که واقعاً نمی‌دانند چه معنایی از این واژه برمی‌آید. یکبار سمیناری درباره‌ی فمینیسم در دانشگاه اصفهان برگزار شده بود؛ الهه کولایی و استاد دیگری به بحث در این باره پرداختند. صحبت‌های آن‌ها به وضوح نشان می‌داد که درک درستی از فمینیسم ندارند و درک‌شان از این واژه تنها نشات گرفته از صحبت‌هایی است که این طرف و آن طرف شنیده‌اند و مقالات کوتاه و سطحی‌ای که اینجا و آنجا خوانده‌اند.
واقعیت این است که فمینیسم، به قول «ریچارد داوکینز»، سهم زیادی در آگاهی‌افزایی در بسیاری از علوم انسانی داشته است* و دارد. یک تحول بزرگ، که مسیری که نشان می‌دهد، می‌تواند در شناخت امور، بسیار راهگشا باشد. فمینیسم، نشان می‌دهد که بسیاری از اموری که طبیعی دیده می‌شوند، در واقع امر طبیعی نیستند و این ادراک، افق دید افراد را می‌تواند بسیار بالاتر از سطح کنونی‌اش ببرد.
اما آنچه من اغلب به عنوان فمینیسم از دوستانم می‌شنوم، مسائل اغلب کلیشه‌ای ایست که نفع آنی طرف مونث را در برمی‌گیرد. در اوقات فراوانی من دیده‌ام که دفاع از آنچه به قول این دوستان فمینیستی خوانده می‌شود، بیش‌تر در خلاف جهتی است که دید فمینیستی به مسئله آن را ایجاب می‌کند.
در این مورد، اتفاق افتاده و در بسیاری از موارد پیش از این هم اتفاق افتاده که به‌کارگیری نادرست یک واژه در زبان ما، آن را از جایگاه درست خود، به جایگاهی دیگر کشانده و به مرور زمان فهماندن منظور را بسیار دشوار ساخته است. متورم ساختن واژه‌ها و دمیدن مفاهیمی که در برخوردهای الابختکی با واژه‌ها از آن‌ها دریافته‌ایم، به مرور زمان می‌تواند فهم مطلب را درباره‌ی یک زمینه، سخت و در نتیجه دستیابی به افق‌های دید جدیدتر را دست‌نیافتنی سازد.
* این مطلب را ریچارد داوکینز در کتاب «پندار خدا» که ترجمه‌ای از آن در وب وجود دارد، خاطر نشان نموده است.

دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

صبح که بلند شدید می‌بینید که ایران سوئیس شده است

1) سال‌ها پیش، یعنی تقریباً موقع ورود امام، به یکی از اقوام نزدیک مانی ب خبر داده بودند که آمدن امام از پاریس نزدیک است و به زودی ایشان به ایران خواهد آمد. اظهار نظر آن آقا آن موقع در نوع خودش خیلی جالب بوده است. گفته بود: اگر آقای خمینی 30 میلیون آدم از پاریس با خودش به جای ما اینجا بیاورد (آن موقع جمعیت ایران حدوداً 30 میلیون نفر بوده) اوضاع و احوال اینجا درست می‌شود وگرنه اگر قرار باشد ما باشیم، آقای خمینی بیاید هم ما همینیم که هستیم.
با دیدن این پست مانی و این سخن که صبح که بلند شدید می‌بینید ایران سوییس شده، به یاد آن حرف افتادم. .

2) امروز که توی تاکسی نشسته بودم، اسکناسی که در آوردم، دیدم رویش مهری خورده بود به خط طغرا به نام امام علی. به رنگ آبی. اولین چیزی که یادم افتاد اعتراض‌های اسکناسی بود. حتا اعتراضات روی اسکناس هم تحمل نشد، گفتند اگر اسکناسی اعتراضی باشد، از ارزش ساقط است. چه روش هایی ملت کشف کردند این مدت برای نشان دادن اعتراض. گزیدن گزینه‌ی آخر برنامه‌ی نود. زدن تخم مرغ سبز به تابلوها. اعتراض‌ به هر شکلی که می‌شد ابراز شد. به چه زبانی می‌شد اعتراض نشان داده شود و نشان داده نشد؟ امروز چه قدر نشانه وجود دارد که باید از آن دوری کرد تا به جرم اعتراض دستگیر نشوی. جرم؟ اعتراض.
3) به نظرتان ما چه می‌توانیم بکنیم. گیرم که اوباما تهدید کرده باشد. واقعاً آیا کاری هست که ما در این وضعیت بتوانیم بکنیم؟
وقتی هیچ نقشی در هیچ کجا نداریم. به بارزترین وجه ممکن به همه نشان داده‌ایم که چه می‌خواهیم. به چه زبانی باید گفت که مردان سیاست در دو طرف بفهمند چه خبر است. آیا تعبیر آنچه در ایران گذشت این است که ما کباب‌مان را خورده‌ایم و درباره‌ی تضاد عرفی دیپلماسی و لمپنیسم بحث کرده‌ایم؟

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹

منتقدین تکنوکرات؟

این نوشتار به تدریج تکمیل خواهد شد.

این نوشته‌ی حامد قدوسی، پاسخی است به نقدی که میثم، درباره‌ی نوشته‌ی قبلی او نوشته است. یک نگاه به نوشته‌ها نشان می‌دهد که بحث مدام دارد رو به پیچیده‌ترشدن، نامفهوم شدن و گنگ‌تر شدن پیش می‌رود. بحثی که اگر ادامه یابد، هر آن احتمالش هست به هر سویی برود و به مفاهیم نامرتبط دیگری کشیده شود و باز پیچیده‌تر از قبل گردد. اما مسائل جالبی در این نوشته‌ها طرح شده‌اند که مرور آن‌ها خالی از لطف نیست.
اگر درست مضمون نوشته‌ی اول را دریافته‌ باشم، این نوشته، مدعی است افرادی وجود دارند که با وجود آن‌که مواضع انتقادی نسبت به قدرت و حاکمیت دارند، از طرف قدرت تحمل می‌شوند و با وجود محدودیت‌های فراوان بالاخره جایی برای بیان انتقادهای خود پیدا می‌کنند. برخورد حاکمیت با آن‌ها شدت‌اش عموماً از شدت برخورد با کسانی که نقدهای سیاسی‌تر (با هیاهوی بیش‌تری) مطرح می‌کنند که در مواجهه‌ی مستقیم با قدرت حاکمیت است، از شدت کم‌تری برخوردار است.
مثال حامد از این دسته، شامل 4 نفر است. سید جواد طباطبایی، صادق زیباکلام، موسی غنی‌نژاد و مصطفا ملکیان. او در ادامه این افراد را با سلسله‌ای از روشنفکران مرتبط می‌سازد که در قدرت حضور داشته‌اند و با حضور در قدرت دست به کارهای اساسی در این مملکت زده‌اند: امیر کبیر و سپهسالار، تا کرباسچی.
یکی از موارد پیچیده‌کننده‌ی بحث در همین ابتدا وجود دارد. 4 نفری که برشمرده‌ شده‌اند، لااقل از آن لحاظ که مورد تحمل حاکمیت باشند هیچ سنخیتی با هم ندارند. دو نفرشان در لیست سیاه صداوسیما قرار دارند. ولی در مورد یکی صداوسیما تا همین اواخر غالباً پذیرای او به عنوان منتقد بود و از حضور او استقبال می‌کرد. موضع حاکمان هم در قبال آن‌ها یکسان نبوده است. از طرفی انتقادات آن‌ها نیز اصلاً همخوان و از یک سنخ نیست. صادق زیبا‌کلام بیش‌تر از موضع علوم سیاسی می‌نگرد و انتقادات‌اش عموماً در حوزه‌ی سیاست می گنجند. موسی‌غنی نژاد انتقادات‌اش بیش‌تر معطوف به مسائل اقتصادی است و مسائل معرفت‌شناختی این زمینه. جواد طباطبایی منتقد روشنفکری دینی است. مصطفا ملکیان، بیش از هر چیز، انتقاداتی به معرفت‌شناسی دینی ارائه کرده.
به همین دلیل مواضع حاکمان در قبال این‌ها هیچ‌گاه یکسان نبوده است. به نظر تنها نقطه‌ی اشتراک این افراد این است که اساسی‌ترین جریان‌های انتقادی اخیر را راه‌ انداخته‌اند. بعد این‌ها در کنار امیرکبیر، سپهسالارو ... تا کرباسچی قرار می‌گیرند که در مقاطعی بخشی از قدرت را در دست گرفته‌اند و از طرفی با روشنفکران در ارتباط بوده‌اند. چه تشابهی بین این دو دسته وجود دارد. چهار نفری که شمرده شده‌اند، هیچ‌گاه در عرصه‌ی قدرت حضور نداشته‌اند.

نوشته‌ی دوم (نقد میثم بر نوشته‌ی نخست حامد)، اما بیش‌تر در ادامه‌ی نوشته‌ی قبلی میثم است. میثم در آن نوشته به منتقدینی می‌تازد که برای حفظ موقعیت خود انتقاداتی الکی را مظرح می‌کنند، بدون آن‌که مشکل اصلی را مطرح سازند. برای ادامه‌ی نان خوردن خود، به‌جای ان‌که انتقاد اصلی را که متوجه حوزه‌ی قدرت است مطرح کنند، به مسائل سطحی ای می‌پردازند که با اصلاح آن‌ها قطعاً تغییر اصیل و حائز اهمیتی به وجود نمی‌آید. مسئله‌ای که وجود دارد این است که لااقل 4 نفری که حامد برشمرده جزو این دسته قرار نمی گیرند. آن‌ها مشکل اساسی را چیزی می‌دانند که مستقیماً با حاکمیت در ارتباط نیست، به همین دلیل حاکمیت اجازه‌ی بیان نظرات‌شان را تاحدی به آن‌ها می‌دهد. آن‌ها به نقد یک مسئله‌ی کوچک نمی پردازند. مدعی هستند که در پی حل اساسی‌ترین مشکل، علت‌العلل مشکلات، یا تنها مشکل از نظر خودشان هستند، اما مشکل اصلی مد نظر آن‌ها پیوند وثیقی با ایجاد تغییر اساسی در حاکمیت ندارد.