یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۲

فلسفه، جاسوس نیست

در دوران دانشجویی، یک‌بار در سال هشتاد و سه، در سمیناری شرکت کردم که از طرف یکی از انجمن‌های اسلامی دانشگاه ترتیب داده شده بود. موضوع آن، عرفان و درویشی بود. در ابتدای کار، مسئول آن انجمن اسلامی، فیلمی درباره‌ی درویش‌های ایران را به نمایش گذاشت که متعلق به ده سال قبل از آن تاریخ و اوایل دهه‌ی هفتاد بود. فیلم را وزارت اطلاعات ساخته بود و به بررسی سه فرقه‌ی نوربخشیه، قادریه، و مجذوب‌علی‌شاه می‌پرداخت.
پس از اتمام فیلم، یک عالِم روحانی که از طرف آن انجمن برای سخن‌رانی دعوت شده بود، به بررسی عرفان و تقابل آن با اسلام پرداخت. یعنی در ابتدای سخن‌رانی‌اش، وعده داد که چنین کند. از اهل حق و سلطان اسحاق آغاز کرد و تقابل‌های اندیشه‌‌ی غالب در این فرقه را با تشیع برشمرد. سپس به سراغ فرقه‌های درویشی رفت و آن‌ها را کوفت. بعد به سراغ عطار رفت و او را مورد نکوهش قرار داد و ضد تشیع و دین دانست. بعد حلاج را. سهروردی را. حبیب عجمی و برخی دیگر از ذکرشدگان در تذکره‌ی اولیا را. بعد مولوی را. بعد شاه نعمت الله ولی را. بعد حافظ را. تیغ او چنان گران بود که حتا برگزارکنندگان مراسم هم از برش بیش‌تر آن ‌هراسناک شده بودند.
آن روحانی بزرگوار، این سلسله‌ها را مخالفان اصلی اسلام و تشیع می‌دانست و خواستار هجمه و مبارزه‌ی همه‌جانبه با افکار و اندیشه‌های همه‌ی آن‌ها بود. این مقدمه را عرض کردم، تا خطری را که از هنجارشدن برخی گفته‌ها حس می‌کنم را بیان کنم.
روزنامه‌ی کیهان در تاریخ 3/5/1392 در مطلبی با عنوان «خانه را جست‌وجو کنید!»، از افرادی به عنوان جاسوس سیا و اینتلیجنت سرویس نام می‌برد که جزو مشهورترین فیلسوفان و اندیشمندان عصر حاضر هستند. احساس خطر من وقتی فزونی گرفت که ده روز بعد، محمدکاظم انبارلویی در روزنامه‌ی رسالت، به تکرار این گفته‌ها پرداخت. من امید بسیار دارم که این گفته‌ها و نوشته‌ها، با شناخت کافی، از وسعت بُعدی که چنین برداشتی ممکن است به خود بگیرد، سنجش کامل ابعاد این امر، و تنها براساس مقصودهای سیاسی نوشته شده باشد.
 از این نظر می‌گویم وسعتِ بُعدِ چنین اندیشه‌ای و نتیجه‌هایی که به بار خواهد آورد گسترده است که ماهیتی شبیه به طرز فکر آن روحانی بزرگوار که در بالا ذکرش آمد دارد و حتا عمق و عقبه‌اش از آن هم بیش‌تر است. با انکار طرز فکر و جاسوسانه خواندن نحله‌های فلسفه‌ی تحلیلی، فلسفه‌ی عملگرایی، مکتب فرانکفورت، و دیگر مکتب‌هایی که کسانی که در مطلب روزنامه‌ی کیهان و رسالت بر شمرده‌ شده‌اند، پرچم‌دار آن هستند، راهی جز این نمی‌ماند که کم‌کم عقبه‌ی آن‌ها نیز جاسوس امریکا و انگلیس شمرده شوند.
چون این تفکرها و مکتب‌ها نتیجه‌ی منطقی آن عقبه هستند و انتشار افکار و اندیشه‌هایشان خدمت به امریکا و انگلیس به شمار آید. با دنبال کردن این عقبه و محو آن، کم‌کم کل علوم انسانی و طبیعی، و علم تجربی از اساس انکار خواهد شد. ارغنون جدید، کتابی جاسوسانه به شمار خواهد آمد که سر فرانسیس بیکن در راستای منویات دولت انگلیس آن را نگاشته و علم جدید را برای تسلط انگلیس و غرب پایه‌گذاری کرده است. در مرحله‌ی بعد قانون جاذبه و اُهم هم به دلیل ماهیت غربی‌شان انکار می‌شوند و کتاب‌های علوم دوره‌های ابتدایی و راهنمایی نیز در انتها به کل جمع و سوزانده می‌شوند تا اساس تسلط غرب بر ما برچیده شود.
چیزی که می‌گویم، موهوم و تمسخرآمیز نیست. بلکه چیزی است که در انتهای این طرز نگرش به غرب و اندیشه‌ی غربی، به سرعت قابل وصول و دستیابی است. وقتی اندیشمندی که پرچم‌دار اصلی یک مکتب بزرگ جامعه‌شناختی است و در هر کتاب جامعه‌شناسی، فصلی مهم را به بررسی اندیشه‌های او اختصاص می‌دهند، را می‌شود جاسوس خواند؛ به طور قطع باکی از جاسوس خواندن ویتگنشتاین و راسل و جاسوسانه خواندن افکار و اندیشه‌های آنان وجود ندارد.آن وقت در ادامه جرج ادوارد مور و دیوید هیوم نیز به این چوب زده می‌شوند. در این شکل جاسوس خواندن اندیشمندان، تردیدی باقی نخواهد ماند که کانت و دکارت، لایبنیتز و اسپینوزا هم اساس کارشان جاسوسی بوده است و همکاری با سازمان‌های جاسوسی غرب.
من هیچ‌گاه اهل سیاست نبوده‌ام و توانایی اظهار نظر سیاسی را در خود نمی‌بینم. سال‌هاست که از محیط‌های سیاسی فاصله دارم. باور جدی دارم که اظهار نظر سیاسی، باید براساس تجربه و منطقی که در آن فضا حاکم است انجام گیرد و چون دانش و تجربه‌ای در این زمینه ندارم، خود را مجاز به قضاوت در زمینه‌ی سخنان بیان شده نمی‌بینم.
گمانم بر این است که این بزرگان با توجه به منطق حاکم بر فضای سیاست، سخنانی به این شکل بیان می‌کنند و احتمال زیادی وجود دارد که حزب و طرف مقابل خود را به خوبی بشناسند و این سخنان را برای مقابله‌ی لفظی با سخنان طرف مقابل بیان کرده باشند. به همین جهت ارزش زیادی برای بیان شدن اندیشه‌ها و عقیده‌های این بزرگواران قائلم و به آزاد بودن قلم آن‌ها که پشتیبان امنیت ماست، حرمت می‌نهم.
تذکر من، فقط از این جهت است که در این میانه، عرصه‌ی اندیشه به سیاست پیوند نخورد و با چوب سیاست، اندیشه قلع و قمح نشود. برای ما زشت است ادامه‌دهنده‌ی راه کسانی باشیم که اندیشمندان زمان خود را حکم تکفیر می‌دادند و به مدد قدرت سیاسی خود، آن‌ها را اعدام و یا از زندگی ساقط می‌کردند. سرنوشت ملاصدرا و سهروردی که اکنون مدافع جدی اندیشه‌های آن‌ها هستیم و اصل اندیشه‌ی کنونی تشیع را شکل می‌دهند را همه می‌دانیم. آن‌ها گرفتار فتوای تکفیر شدند. امروز اما فکر و اندیشه‌ی آن‌ها فراگیر است و تکفیرکنندگان در عرصه‌ی اندیشه محو شده‌اند.
جاسوسانه خواندن فلسفه‌ی تحلیلی و مکتب فرانکفورت، فقط و فقط ما را بدنام خواهد کرد و زندگی رزومره‌ی ما را به ضعف و ناتوانی خواهد کشید و زندگی روزمره‌ی ما را دچار نقصان و درد و رنج خواهد نمود.
از همه‌ی عزیزانی که این متن را می‌خوانند، مشفقانه می‌خواهم، برای چند دقیقه به تعداد و اسامی کتاب‌های یورگن هابرماس و ریچارد رورتی نگاهی بیندازند و در درون خود قضاوت کنند که چه‌گونه یک مقام بلندپایه‌ی سیا یا اینتلیجنت سرویس، که براساس قاعده، تمام مدت مشغول ماموریت‌های امنیتی است، می‌تواند این حجم مقاله و کتاب را تالیف کند و انصاف دهند که چه نسبتی میان این تالیف‌ها و سخن‌رانی‌ها و دغدغه‌های نویسنده‌ی آن‌ها، با کارهای امینتی و اطلاعاتی وجود دارد.