دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۲

حجاب

توی سایت‌های اصولگرا و اصلاح‌طلب، تقریباً هر جا بحث حجاب می‌شود، حرف بسیاری از افراد این است که این روش‌ها (گشت ارشاد، گشت نسبت، امربه‌معروف و...) پرهزینه و ناکارآمد هستند و تعجب این است که آن‌ها بی‌خیال نمی‌شوند و هنوز این روش‌ها را ادامه می‌دهند. توصیه می‌کنم این مقاله (+) را بخوانید.
شاید بعد از خواندن آن، شما هم مثل من به این باور برسید که برعکس تصور رایج، این روش‌ها بسیار کم‌هزینه و کارآمد هستند. چه اگر ناکارآمد بودند، در همان ابتدا متوقف می‌شدند. به طور قطع کارآمد هستند که بی‌وقفه ادامه دارند.رضا شاه با سیاست‌های کشف حجاب خود به راحتی توانست باور به پوشاندن صورت را که سال‌های سال در ایران رایج بود برچیند (تنها با سیاستی که ده سال ادامه داشت). امروز دیگر هیچ کسی در ایران از پوشاندن صورت حرف نمی‌زند و اگر حرف بزند، حرف‌ش خریداری ندارد.
سیاست‌های حجاب اجباری هم توانسته‌اند فرهنگ پوشش در ایران را بسیار تغییر دهند و زنان ساکن ایران را از همه‌ی بلاد اسلامی متمایز سازند. مثلاً پوشیدن دامن که در بسیاری از بلاد اسلامی مصداق حجاب است، در ایران بی‌حجابی قلمداد می‌شود. برای این سیاست‌ها تقریباً هیچ هزینه‌ی خاصی صورت نگرفته و بسیاری افراد، در جامعه، خود مروج آن شده‌اند. به همین دلیل، خیلی خوب توانسته پیشرفت کند و به حالت نرمال مبدل شود.
سیاست‌های سخت‌گیرانه، باعث شده‌اند کسی جرات قدم گذاشتن برخلاف آن‌ها را به خود ندهد و هیچ کجا حق طبیعی خود را برای خودش قائل نباشد. این اجباری نمودن حجاب، به کسانی که در قدیم جناح راست و جدیداً اصولگرا نامیده می‌شوند، دست بالا را در عرصه‌ی سیاست و حکومت‌داری می‌دهد. این‌گونه، همیشه آن‌ها برگ برنده‌ای را در دست دارند و می‌توانند مخالفین خود را مخالف دین بنامند و از دکان دین برای سیاست و قدرت خودشان خرج کنند. با این برگ برنده، افراد تحقیر و شخصیت‌شان خُرد می‌شود. همه‌جا احساس بی‌پناهی می‌کنند و همیشه احساس گناه را با خود دارند. احساس گناهی که به آن ها ضعف و به اصولگرا قدرت هدیه می‌دهد

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۲

عجیب بود

امشب توی اخبار 20:30 شاهد یکی از عجیب‌ترین رویدادها بودم. مصاحبه‌ای در مورد حمله‌ی امریکا به سوریه از مردم گرفته شده بود و نظراتی متفاوت ارائه می‌شد. برخی می‌گفتند حمله می‌کند و برخی می‌گفتند حمله نمی‌کند. خیلی صحنه‌ی عجیبی بود.
روال  معمول نبود.

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۲

بی‌بندوباری

سال‌های آخر دبیرستان ما، دوران اوج دولت اصلاحات بود. یادم می‌آید سر کلاس شیمی پیش‌دانشگاهی یک جلسه بحث مفصلی در مورد درست نبودن کار حکومت کردیم. آقای معلم شیمی از ما خواست نیازهایی که به خاطر آن‌ها از حکومت ابراز نارضایتی می‌کنیم را تشریح کنیم. من گفتم آزادی. گفت راست می‌گویی آزادی. اما تو آزادی چی را می‌خواهی؟ آزادی از چی؟ آزادی برای چی؟و این سوالی بود که من آن موقع پاسخی برای آن نداشتم. با وجود آن‌همه مطلب خواندن از این ور و آن ور، هیچ به این فکر نکرده بودم که، «آزادی برای چی می‌خواهم، برای چه کاری؟» پرسش دیگر آقا معلم این بود که آزادی به معنی بی‌بند‌وباری می‌خواهید؟ و جواب ما این بود که نه. منظور ما از آزادی بی‌بندوباری نیست.پس چه می‌خواهید؟نمی‌دانیم.
یکی از مشکلات بزرگ بسیاری از جوان‌های اصلاح‌طلب آن‌ دوره، به نظر من، همین بود. آن‌ها می‌دانستند که چیزهایی توی این مملکت پیش نمی‌رود. اما نمی‌دانستند منظورشان از آزادی چیست و چنین شعاری دقیقاً چه دردی از آن‌ها را دوا می کند. این بود که در راه آزادی، قدمی از قدم برنمی‌داشتیم. چون، از اساس، نمی‌دانستیم مقصد کجاست.
امروز اما، من، حس می‌کنم که خوب می‌دانم آزادی یعنی چه؟ چه مشکلاتی را دوا می‌کند و وسعت حل کردن مشکلاتش تا کجا را در بر خواهد گرفت.
چند قسم آزادی پایه را برمی‌شمرم:
آزادی این‌که چه بپوشم و چه نپوشم.
آزادی این‌که چه بخورم و چه نخورم.
آزادی این‌که چه بخوانم و چه نخوانم.
آزادی این‌که چه ببینم و چه نبینم.
آزادی این‌که چه بشنوم و چه نشنوم.
آزادی این‌که چه بخرم و چه نخرم.
آزادی این‌که چه بفروشم و چه نفروشم.
آزادی این‌که چه کاری انجام بدهم و چه کاری انجام ندهم
و چندین و چند قسم دیگر آزادی.
همان‌گونه که می بینید، در کشور ما، ما تقریباً در هیچ یک از موارد فوق آزاد نیستیم. قوانینی وجود دارد که محدودیت‌هایی فوق‌العاده بر هر یک از این قسم آزادی‌ها از طرف حکومت و جامعه مقرر می‌کند. اگر از اصلاح‌طلب‌ها در آن سال‌ها می‌پرسیدید مقصودتان از آزادی، برداشتن کدام‌یک از این قید و بندهای قانونی، حکومتی و یا اجتماعی است، پاسخ‌شان به طور معمول و پس از آوردن نمونه‌ها، هیچ‌کدام بود. آن‌ها هیچ یک نمی‌پذیرفتند این‌که یک حکومت، شهروندانش را ملزم کند چیزی را نبینند یا نخوانند یا نشنوند، عین زورگویی و تحقیر آن‌هاست. هرگز نمی‌پذیرفتند، با این قوانین، حکومت در واقع افراد جامعه را کودکانی فاقد شعور لازم فرض کرده‌، که خود نمی‌توانند تشخیص دهند که، چه ببینند و چه نبینند، چه بخوانند و چه نخوانند، چه بشنوند و چه نشنوند.
بسیاری از اصلاح‌طلبان معتقد به سانسور، معتقد به محدودیت ماهواره، معتقد به مقررات پوشش، معتقد به گزینش و معتقد به نرخ‌گذاری دولتی بودند. هنوز هم تعداد معتقدین به لزوم وجود این مقررات در بین ما کم نیستند.
به گمان من، آزادی برخلاف آن‌چه، آن‌ها سال‌ها جا انداختند، دقیقاً به معنای بی‌بندوباری است. یعنی عدم وجود «بند» و «بار» در ساحت‌های رفتار انسانی. یعنی این‌که ما (حکومت)، شهروندان را عاقل فرض کنیم و برای عقل آن‌ها احترام قائل باشیم و کنترل این‌که، چه ببینند، چه بخوانند، چه بشنوند، چه بخورند، چه بپوشند، چه انجام دهند و امثال این‌ها را به خود آن‌ها بسپاریم. یعنی وقتی می‌دانیم، ماهواره وسیله‌ای دارد به نام کنترل، که خود فرد می‌داند آن را روی چه کانالی قرار دهد و خود فرد این کنترل را بر روی حس بصری خود دارد که چه چیز را ببیند و چه چیز را نبیند، خودمان را در تعیین آن‌که او چه ببیند، شایسته‌تر از خود او ندانیم.

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۲

دردسری به نام هلال شیعی

این روزها تقریبا در هر محفلی بحث حمله‌ی امریکا به سوریه مطرح می‌شود. تردید زیادی پیرامون ابعاد مختلف مسئله وجود دارد و حق دخالت بشردوستانه، که امریکا، به واسطه‌ی آن خود را محق می‌داند در این میانه مداخله کند بسیار مورد بحث و مناقشه قرار گرفته است.
هدف از این بحث‌ها هم اغلب اقناع افکار، در جلوگیری از وقوع جنگی دیگر است و این بحث‌ها از این منظر اهمیتی این‌چنین یافته.در مورد حق دخالت بشردوستانه، یک گفت‌و‌گوی بسیار خوب در برنامه‌ی پرگار بی‌بی‌سی فارسی سه سال پیش انجام شده که در آن این بحث از ابعاد مختلف، مورد بررسی قرار گرفته است (+).
آرش نراقی هم زمانی به این موضوع پرداخته بود و آن را از منظر فلسفه‌ی اخلاق مورد مطالعه قرار داده بود (+). بعضی اوقات عقل سلیم واقعاً حکم به دخالت می‌کند. مثل نسل کشی توتسی‌ها در رواندا و بوروندی که یک میلیون کشته در نزدیک به صد روز به جای گذاشت و هیچ ابرقدرتی هم در آن دخالت نکرد.
مشکل اینجاست که اکثر کشورها دخالت خشونت‌بار را بیش‌تر تحت تاثیر جو رسانه ای انجام می‌دهند و در چند سال اخیر، نفوذ رسانه مدام نفوذ خشونت را به ارمغان آورده است. به همین دلیل جزدر مواردی معدود، این دخالت‌ها به خشونت‌های گسترده‌تر منجر شده و وضعیت را از قبل بدتر کرده است.
با این وجود به نظر من پرداختن به این بحث کم‌اهمیت‌تر از پرداختن به نقشی است که به نظر من، ما ایرانیان ناآگاهانه در قضیه‌ی سوریه به وجود آورنده‌ی آن بوده‌ایم. چند روز پیش، مناظره‌ای از دکتر صادق زیباکلام می‌دیدم که سال گذشته با الجزیره‌ی انگلیسی انجام داده بود (+). بحث به این‌جا کشید که چرا اعراب خلیج فارس، در طول همه‌ی این سال‌ها از دشمنان ایران حمایت کرده‌اند. در دوران جنگ، پشتیبانی کامل از صدام، که دشمن بالقوه‌ی آن‌ها حساب می‌شد، کردند و بیش‌ترین ضربه‌ها را به ما زدند. پاسخ طرف کویتی، بسیار واضح بود: شما می‌خواستید انقلاب خود را صادر کنید و این ما را به شدت می‌ترساند.
بحثی بی‌پایه که ما در درون کشور به آن بال و پر دادیم و با آن از همسایگان خود دشمنانی متحد ساختیم. دلیل اصلی حمایت‌های گسترده‌ی کشورهای عربی، ترکیه، و دیگران از حمله به سوریه، بحث هلال شیعی و محور مقاومت است که بارها و بارها در رسانه‌های ما تکرار شده است.
بزرگ‌ترین موردی که همسایگان ما و کشورهای دیگر را علیه سوریه متحد کرده، مقابله با فرضیه‌ی هلال شیعی با شروع از ضعیف‌ترین قسمت آن است. هراس از پا گرفتن اخلافات قومیتی و مذهبی و به راه افتادن جنگ‌های مذهبی گسترده، ترکیه را واداشته در برابر حکومت سکولار بشار اسد، به فرقه‌های خشن سلفی راضی شود، تا خطری به اسم محور مقاومت و هلال شیعی را در جنوب کشورش احساس نکند. کشورهای اهل سنت با این شدت و حدت از حمله به سوریه پشتیبانی می‌کنند و این کار ناعاقلانه را که به خوبی معلوم است عاقبت دودش به چشم خودشان بیش‌تر خواهد رفت را به هر شکلی توجیه می‌کنند. ترس آن‌ها، از هلال شیعی، آن‌ها را به این بی‌عقلی و عاقبت نیندیشی انداخته است.
سوال من این است که پرو بال دادن به این هلال، چه منفعتی برای ما دارد؟ آیا عاقلانه‌تر نیست، به همه‌ی همسایگان صریحاً اعلام کنیم ما طرفدار حق هستیم و در طرفداری از حق توجهی به نژاد، قوم و مذهب نداریم. آیا به‌تر نیست برای همگان روشن سازیم، حمایت ما از این کشورها از روی حق طلبی ماست و نه به جهت پر و بال دادن به هلال شیعی؟ آیا به‌تر نیست به کشورهایی که اکثر جمعیت‌شان را اهل سنت تشکیل می‌دهند،‌ ثابت کنیم، در قاموس ما شیعه بودن و سنی بودن هیچ اهمیتی ندارد و با ظلم و ستم به هر نحوی مخالفیم؟ آیا بهتر نیست با فرونشاندن ترس آن‌ها، آن‌ها را از قدم نهادن در بزرگ‌ترین بی‌عقلی تاریخ بشریت باز داریم؟