دیشب شبکهی چهار یک فیلم پخش کرد، به نام "نامِ گل سرخ"، یا به عبارتی "the name of the rose".
و باز هم تفسیر فیلم را که دیدم، یک خاکبرسر به خودم گفتم. آخر این چه طرز دیدنی است که برداشتهای کاملاً متفاوتی را برای من ایجاد میکند و اصلاً آن چیزهای اساسی را که این مفسرین دیدهاند، نمیبیند؟
قدیمها فوتبال هم که میدیدم، بچهها مدام مسخرهام میکردند. تقریباً وقتی تمام میشد، احساس میکردم هیچ چیزی ندیدهام، آنقدر غرق "دیدن" شده بودهام، که اصلاً نتوانستهام درست صحنهی گل را در خاطرم بسازم. وقتی فوتبال تمام میشد، اصلاً یادم نبود که مثلاً گل دوم را با سر زدند یا با پا! یا اصلاً گل دومی هم در کار بود؟ خلاصه این اخلاق (که نمیدانم از کی به ارثش بردهام، که مستقیم فحشش بدهم) با من در فیلم دیدن هم باقی مانده. بعدِ فیلم، تفسیرهای آن، یکباره انگار مرا، از خوابِ نازِ تفسیرهایی که در طول فیلم در ذهن خود داشتهام، بیدار میکند. خدایا! پس چرا من این را ندیده ام و آن طوری دیدهاماش؟ پس من چی میدیدهام؟ چطور این جوری میدیدهام؟
من دهها تکرار دیدهام، در آن فیلم از نشان دادن همان چیزهایی که مدتهاست، انگار در دل داشتهام. همان چیزهایی که اگر مجالش را میداشتم، به همان طرزی که این آقا گفته، آن را نشان میدادم و البته با آن منظوری که خود میپندارم، که یکسره با پندار دیگران متفاوت است.
آنها مثلاً در "مصائب مسیح" ضدیت با یهود میدیدهاند، در "ماتریکس" جلوههای ویژهاش را و بعد خدمتش را به آرمان یهود، در آخرین "وسوسهی مسیح"، ضدیت با پیامبری مسیح و تشکیک در پیامبری او و مثلاً در همین فیلم آنها بیشتر وجه کارآگاهانه را غالب میبینند.
یا مثلاً "نارنیا" را که دیدم، یا "ایثار"، یا "آبی"، یا "خط باریک قرمز" را.
اگر یک فیلم و دو فیلم بود، مشکلی نداشتم، ولی تعداد فیلمهایی کهدر برابر آنها چنین احساسی دارم، کم نبودهاند. حتا همین فیلم "دیشب باباتو دیدم آیدا"یی که همین چند روز پیش گفتم، مرا یاد "آبی"ِ کشلوفسکی میاندازد.
عاقلانه که فکر میکنم، میبینم چه ربطی دارد؟ کجاش به هم میخورد؟ اینها دیگر چه توهماتی است؟
خوب که نگاه میکنم، میبینم که راست میگوید آن مفسر. من اشتباه میدیدهام، حتا خود کارگردان و نویسنده هم میآیند و تأیید میکنند که حرف مفسر، همان منظور اصلی آنها از ساختن فیلم بوده؛ ولی دست آخر ته دلم اصلاً قبولدار نمیشوم. و در آن منتها اعماق ذهنم باور خودم را، به عنوان باوری اصیل حفظ میکنم. «این فیلم نشاندهندهی همان چیزی است، که من در آن دیدهام.» گر چه اگر کسی هم از من دربارهاش بپرسد، همان را میگویم که از دیگران دربارهاش شنیدهام و سخن غالب را تأیید می کنم.
حتا تفاسیر دیگران را کمعمق و مسخره نمیبینم، اما مال خودم را متعلق به دنیایی دیگر مییابم. دنیایی که فرسنگها از فکر و ذکر آنها فاصله دارد. انگار یک فیلم برای من تاریخی است که از نظرم میگذرد و به حکم حضور در آن، من دید خودم را، تاریخِ متعلق به خودم میسازم.
خب شما هم گاهی این حس را در خود دیدهاید، همه گاهی این حس را دارند. نه؟
ولی نمیدانم چرا کماکان فکر میکنم، و از بازتابهایی که در دیگران میبینم، این طور برداشت میکنم، که در این مسئله و در یک مسئلهی دیگر (که آن عامل اساسی تحریک من است) با بقیه کاملاً فرق دارم.
و یک مشکل بزرگتر این است که، برخلاف بقیه که، میتوانند لااقل تصویری نیمهشفاف، از دیدههای خود در مواجهه با هنر را، ارائه دهند و تفسیری موجه از دیدار خود فراهم سازند، زبانم در گفتار از آنچه در متن یک اثر دیدهام، بند میآید.
کلمات دیوارهای ضخیمی میشوند که هیچگاه اجازهی عبور به چون منی نمیدهند. این موضوع را شبی که یکی از دوستان از من خواست تفسیری از یک شعر حافظ ارائه کنم، به خوبی احساس کردم. هرچند بار اولم نبود، که از گفتن آنچه از شعر حافظ برمن میرود، ناتوان بودم. اما پیش از آن همیشه با توسل به طنز از زیر این بار در میرفتم، و سخنی ملاحت انگیز میگفتم که در ضمن ملاحت نشانگر آن باشد که آگاهم. اما آنجا مجال فرار به طنز نبود. هیچ چیزی دربارهی آن شعر نمیتوانستم بگویم. زبانم بند آمده بود. به خودِ حافظ (که به هم ارادت داشته و داریم) گفتم، تو که همیشه برای من راهی میگشایی در سخن، اینک نیز گشایندهی راهِ من باش. اما ندایی نیامد. لاجرم، اسیر و خاموش شدم. و آن عرب پاک نهاد گفت: «آبروی فارسها را بُردی. یعنی یک کلمه هم نمیتوانی بگویی؟»
و من در دل به یاد آن صحنهی فیلم «آخرین وسوسه» افتادم، که مسیح به مادر و دخترعموی خود مینگرد و از دور میخواهد که این طفلی را که در دام اشتباه افتاده ببخشند. وحی ازو بریده و خود او با آن همه کشش و به تبع آن، آن همه بینش، هیچ هویتی برای خویش ندارد. همهی اطمینان به خود را باخته است. دانسته که اصلاً آنچه میپنداشته نیست و جهان پیرامون، با وجود خدا و ملکوت پابرجایش، یکسره در تضاد با تجسم وپنداشتهای پیشین اوست. این نخستین باری است که به خود میاندیشد. این اولین باری است که معنای مرگ را میفهمد.
از همهی اینها جدا، تأسف و تأثر بیشترم این چند روز، برای این است که هر چقدر میخواهم به خودم بقبولانم که در این قضیهی افشاگری الپر، اوست که همانگونه که همه میگویند، مقصر است و عقل و منطق هم همین را میگوید و اگر آن را در یک متن تاریخی میخواندم، همان قضاوت منطقی را داشتم؛ اما در دل در متن الپر صدقی را میبینم که اگرچه احتمالاً دروغ است، اما از جنسی است که من دوستاش دارم. و در پاسخ علی افشاری تزویری را میبینم، که اگر چه به احتمال فراوان صدق است، اما هرگز دوستاش نداشته و ندارم. گر چه دادگاه روزگار و از آن مهمتر دادگاه حقیقت، به احتمال زیاد الپر را محکوم میکند و علی افشاری سربلند از آن بیرون میآید؛ اما اگر به من در برگزیدن یکی از این دو چهره برای خود امکان میدادند، و پیشاپیش میگفتند که حقیقت نیز آن است که علی افشاری میگوید، باز هم الپر انتخاب من بود، حتا با وجود آن که، در این صورت، در حضور خداوند گناهکار بودم. این داستانی است که مدتهاست به آن فکر میکنم. اگر این فرآیند ادامه یابد، میترسم از آن که همهی عقلانیتم زایل شود. اگر تا حالا نشده باشد. و به ناچار راهی دیوانخانه شوم.
دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵
جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵
یک اظهار نظر
خبرگزاری بازتاب مطلبی را به نقل از کتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران آورده است، با نام "دادن نسبتهای ناروا به پيامبر". در این متن ایراداتی بر کتاب "تاریخ اسلام کمبریج" از طرف نویسندهی مقاله وارد گردیده است.
در جایی نویسندهی مقاله اینچنین میآورد: "آشکار است که مونتگمری وات (نویسندهی بخش محمد این کتاب) يک مستشرق نامسلمان است و کسي از او انتظار ندارد که مثل يک مسلمان بينديشد. اما مهمتر و آشکارتر آن است که چگونه ممکن است که 34 صفحه مطلب، در بارهی اين مقطع مهم تاريخي به فارسي ترجمه شود و نه تنها به اغلاط تاريخی واضح و آشکار آن توجهی داده نشود (که نمونههايی را خواهيد ديد) بلکه به مواردی که اساس و اصول اسلام و وحی را زير سؤال میبرد، پاسخی داده نشود. اين اشکالات به قدری واضح و روشن است که حتی کسانی که آشنايی مختصری با سيرهی نبوی دارند میتوانند به بسياری از آن مباحث واقف و آگاه شوند. بنای نويسندهی اين سطور هم پرداختن به همهی آن موارد از اغلاط تاريخی يا نگرههای نادرست و تحليلهای عوضی نيست، بلکه فقط اشارتی به برخی از موارد مشهود و آشکار است، با اظهار تأسف از اين که يک ناشر وابسته به يک مرکز تبليغات دينی چگونه به خود اجازه میدهد به نشر چيزی بپردازد که وحی را محل ترديد قرار میدهد و اينچنين در پيش چشمان مردمی که به رسول خدا (ص) عشق میورزند، تحليلهايی که پايههای نبوت را ويران میسازد، منتشر سازند. در اين زمينه حتی اگر يک مورد هم باشد، قابل بخشش نيست، چه رسد به آن که چندين مورد در حجمی چنين محدود باشد."
وپس از این نوشته نویسنده به بررسی غلطهای موجود در ترجمهی کتاب میپردازد و برخی را از بابت ذهنیات نویسنده و برخی را نیز متأثر از ترجمهی بد مترجم میداند.
آنچه از نظر من به این نوشته ایراد اساسی وارد میکند، و آن را از حوزهی تاملات علمی- پژوهشی دور میسازد، همین چند خطی است که در بالا آوردهام.
این مشکل در بسیاری از متون نوشتهشده دربارهی "اسلام"، "تشیع"، "دین" و حتا دربارهی مسئلهی "تکامل" در علوم طبیعی، ترجمهی آن ها را در ایران تبدیل به یک معضل بزرگ ساخته است.
معمولاً در ترجمه آنچه مهم است، سعی مترجم در تطابق ترجمهی او با متن اصلیای است که توسط او مورد ترجمه قرار گرفته است. تنها در جایی که ممکن است از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، پیشزمینههایی برای دریافتن یک مطلب مورد نیاز باشد، نویسنده مجاز است، در پاورقی کتاب توضیحاتی را در آن مورد از جانب خود اضافه کند، تا خواننده را در فهم منظور نویسندهی اصلی متن یاری رسانده باشد. اما مترجم هرگز حق ابراز عقاید خود را در کنار عقاید نویسندهی متن و در میانهی متن او ندارد. حداکثر میتواند در پیشگفتار ابتدای کتاب نظرات خود را بیان نماید. بنابراین مترجم کتاب، هر چند نوشتار آن را در تضاد با واقعیتی که در نظر خود میپندارد ببیند، حق پاسخگویی به اظهار نظرهای نویسنده را در میانهی متن (یا در پاورقی آن) ندارد. وقتی سخن از پژوهش به میان میآید، ناگزیریم تا آنجا که در توان ماست، غلیانات ذهنی خود را در پرداختن به آراء دیگران کنار گذاریم. خوانندهی کتاب با علم به اینکه نویسندهی کتاب کیست، خواندن آن را آغاز میکند و انتظار دارد در کتاب پیش روی خود، از نظرات و ذهنیات او با خبر شود.
و دوم اینکه چه اشکال دارد که ناشر وابسته به یک مرکز تبلیغات دینی به نشر چیزی بپردازد که وحی را محل تردید قرار میدهد؟
نخست آنکه یک ناشر وابسته به مرکز تبلیغات دینی ارائهکنندهی مانیفست آن دین نیست. اصلاً و اساساً نمیتوان گفت که حاشاءلله باید تمام ناشران وابسته به مراکز دینی کتابهایی را منتشر کنند که تقویتکننده و مروج اصول پذیرفتهشدهی دین باشند. لااقل انتشار این کتب به این درد میخورد که بدانیم برخی از اندیشمندانی که در آن سوی آبها هستند، دربارهی دین ما اینچنین میاندیشند. پایینتر از این، بدانیم که اصلاً چنین اندیشهای نیز امکان متولدشدن داشته و دارد. چشمان مردمی هم که به رسول خدا عشق میورزند، نباید این عشق را با دیدن اندیشههایی از این دست از دست بدهند.
با وجود آنکه تأکید دارم که این نکته از نظر عقلی قابل دفاع است و هیچ نیازی به آوردن روایت و حدیث و غیره و ذلک ندارد، اما از بس گوش آقایان به شنیدن آیه و روایت عادت کرده، گفتن روایت ذیل شاید نافع باشد.
و آن این که "توحید مفضل" در پاسخ به اندیشههای کسی یا کسانی مطرح گردیده و انتشار یافته که در مسجد خدا و در نظر مردمی که به رسول خدا عشق میورزند، مبنای وحیانی و الهی نبوت پیامبر را مورد تشکیک قرار میدادهاند. در مسجدی که جایگاه عبادت خداست و آستان نگاه مردمی که به پیامبر خدا عشق میورزند و قاعدتاً، از نظر آقایان، صدایی جز صدای آنها، نباید از آن شنیده شود.
این هم لینک اصل مقاله
در جایی نویسندهی مقاله اینچنین میآورد: "آشکار است که مونتگمری وات (نویسندهی بخش محمد این کتاب) يک مستشرق نامسلمان است و کسي از او انتظار ندارد که مثل يک مسلمان بينديشد. اما مهمتر و آشکارتر آن است که چگونه ممکن است که 34 صفحه مطلب، در بارهی اين مقطع مهم تاريخي به فارسي ترجمه شود و نه تنها به اغلاط تاريخی واضح و آشکار آن توجهی داده نشود (که نمونههايی را خواهيد ديد) بلکه به مواردی که اساس و اصول اسلام و وحی را زير سؤال میبرد، پاسخی داده نشود. اين اشکالات به قدری واضح و روشن است که حتی کسانی که آشنايی مختصری با سيرهی نبوی دارند میتوانند به بسياری از آن مباحث واقف و آگاه شوند. بنای نويسندهی اين سطور هم پرداختن به همهی آن موارد از اغلاط تاريخی يا نگرههای نادرست و تحليلهای عوضی نيست، بلکه فقط اشارتی به برخی از موارد مشهود و آشکار است، با اظهار تأسف از اين که يک ناشر وابسته به يک مرکز تبليغات دينی چگونه به خود اجازه میدهد به نشر چيزی بپردازد که وحی را محل ترديد قرار میدهد و اينچنين در پيش چشمان مردمی که به رسول خدا (ص) عشق میورزند، تحليلهايی که پايههای نبوت را ويران میسازد، منتشر سازند. در اين زمينه حتی اگر يک مورد هم باشد، قابل بخشش نيست، چه رسد به آن که چندين مورد در حجمی چنين محدود باشد."
وپس از این نوشته نویسنده به بررسی غلطهای موجود در ترجمهی کتاب میپردازد و برخی را از بابت ذهنیات نویسنده و برخی را نیز متأثر از ترجمهی بد مترجم میداند.
آنچه از نظر من به این نوشته ایراد اساسی وارد میکند، و آن را از حوزهی تاملات علمی- پژوهشی دور میسازد، همین چند خطی است که در بالا آوردهام.
این مشکل در بسیاری از متون نوشتهشده دربارهی "اسلام"، "تشیع"، "دین" و حتا دربارهی مسئلهی "تکامل" در علوم طبیعی، ترجمهی آن ها را در ایران تبدیل به یک معضل بزرگ ساخته است.
معمولاً در ترجمه آنچه مهم است، سعی مترجم در تطابق ترجمهی او با متن اصلیای است که توسط او مورد ترجمه قرار گرفته است. تنها در جایی که ممکن است از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، پیشزمینههایی برای دریافتن یک مطلب مورد نیاز باشد، نویسنده مجاز است، در پاورقی کتاب توضیحاتی را در آن مورد از جانب خود اضافه کند، تا خواننده را در فهم منظور نویسندهی اصلی متن یاری رسانده باشد. اما مترجم هرگز حق ابراز عقاید خود را در کنار عقاید نویسندهی متن و در میانهی متن او ندارد. حداکثر میتواند در پیشگفتار ابتدای کتاب نظرات خود را بیان نماید. بنابراین مترجم کتاب، هر چند نوشتار آن را در تضاد با واقعیتی که در نظر خود میپندارد ببیند، حق پاسخگویی به اظهار نظرهای نویسنده را در میانهی متن (یا در پاورقی آن) ندارد. وقتی سخن از پژوهش به میان میآید، ناگزیریم تا آنجا که در توان ماست، غلیانات ذهنی خود را در پرداختن به آراء دیگران کنار گذاریم. خوانندهی کتاب با علم به اینکه نویسندهی کتاب کیست، خواندن آن را آغاز میکند و انتظار دارد در کتاب پیش روی خود، از نظرات و ذهنیات او با خبر شود.
و دوم اینکه چه اشکال دارد که ناشر وابسته به یک مرکز تبلیغات دینی به نشر چیزی بپردازد که وحی را محل تردید قرار میدهد؟
نخست آنکه یک ناشر وابسته به مرکز تبلیغات دینی ارائهکنندهی مانیفست آن دین نیست. اصلاً و اساساً نمیتوان گفت که حاشاءلله باید تمام ناشران وابسته به مراکز دینی کتابهایی را منتشر کنند که تقویتکننده و مروج اصول پذیرفتهشدهی دین باشند. لااقل انتشار این کتب به این درد میخورد که بدانیم برخی از اندیشمندانی که در آن سوی آبها هستند، دربارهی دین ما اینچنین میاندیشند. پایینتر از این، بدانیم که اصلاً چنین اندیشهای نیز امکان متولدشدن داشته و دارد. چشمان مردمی هم که به رسول خدا عشق میورزند، نباید این عشق را با دیدن اندیشههایی از این دست از دست بدهند.
با وجود آنکه تأکید دارم که این نکته از نظر عقلی قابل دفاع است و هیچ نیازی به آوردن روایت و حدیث و غیره و ذلک ندارد، اما از بس گوش آقایان به شنیدن آیه و روایت عادت کرده، گفتن روایت ذیل شاید نافع باشد.
و آن این که "توحید مفضل" در پاسخ به اندیشههای کسی یا کسانی مطرح گردیده و انتشار یافته که در مسجد خدا و در نظر مردمی که به رسول خدا عشق میورزند، مبنای وحیانی و الهی نبوت پیامبر را مورد تشکیک قرار میدادهاند. در مسجدی که جایگاه عبادت خداست و آستان نگاه مردمی که به پیامبر خدا عشق میورزند و قاعدتاً، از نظر آقایان، صدایی جز صدای آنها، نباید از آن شنیده شود.
این هم لینک اصل مقاله
چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵
درآمدی بر ژیان و ژیانیسم
زمینهی شکلگیری مسئله
شمارش از آغاز نمودی از آگاهی بوده است و به همین دلیل آدمیان شمارش و مقایسه را همواره در میان اطلاعات خود مد نظر قرار میدادهاند و از این کاوش ساده در اطلاعات خود صرف نظر نمیکردهاند. اما شمارشی که پایکوهی و حیاتی انجام دادند، منجر به شکلگیری زمینهی تحقیقاتی وسیعی گردید، که بعدها نتایج شگفتانگیز آن، نمودی غیر قابل انکار یافت. کار آنها در ابتدا بسیار ساده بود "شمردن ژیانها".
آنها که این کار را از فرط بیکاری در راه تهران-شیراز برای خود کشف کرده بودند، با علاقهی فراوان این موضوع را در مطالعات بعدی خود پی گرفتند. پایکوهی و حیاتی (پایکوهی،1382) پس از شمارشهای مکرر خود، به این نتیجه رسیدند که تعداد ژیانهای شهرضا، حدود 1/1 برابر ژیانهای شهر اصفهان است، که با تقسیم این عدد بر جمعیت، عدد شگفتآورِ 15 برابر بدست آمد؛ و این امر با توجه به عدم اختلاف شدید فرهنگی این دو ناحیه، نشاندهندهی وجود تفاوتی بود، که محیط جامعهی شهرضا را برای تداوم حیات اجتماعی ژیان، با وجود گذشت بیش از 25 سال از به وجود آمدن آخرین نسل ژیانها و انقراض نسلشان در کلیهی جوامع بشری، کماکان مساعد ساخته بود.
فرضیههای اولیه
قدیمی و مؤمنی (قدیمی،1379) مدعی شدند، که این حضور را میتوان به جهت استثنا بودن ژیان در برابر قوانین ترمودینامیک، ارزیابی نمود. آزمایشات آنها نشان میداد که ژیان بدون صرف بنزین نیز قادر است تنها با استشمام بوی آن مسیر مورد نظر را طی کند. اما این فرضیه نمیتوانست استدلالی محکم و پاسخی قانعکننده برای تشریح مسئله باشد.
آخرین نسل ژیانها، 20 سال پس از آغاز نزاعهای خانی/مچدّی، به منصهی ظهور رسیده بودند. (مچدّی، 1339) بنابراین فرضیهی حضور فئودالی نیز اعتبار کافی را برای توجیه این مسئله نداشت.
یک توجیه سادهلوحانه
میخ (میخ،1380) در توجیهی سادهلوحانه مدعی شد، علت این امر شباهت شیوهی بازنمودن در (درب) ژیان با پروژهی "اَنگُلکرسانی" مشهور است. آگاهان (آگاهان،1379) یکسال پیش از طرحِ این مدعا، قزوین را به عنوان نقض آشکار آن، مطرح نمودند و پس از آن که میخ کوشید توجیههای باورپسند برای مدعای خود ارائه کند، مقاصد شوم او را در ایجاد اخلال در امنیت کشور و تشویش اذهان عمومی، روشن ساختند. آنها در رسالهی "التنبیهات" خود، بخشی را به عنوان "السلول الفردانی" نیز گنجاندند، که به این مدعای میخ میپرداخت و به محک نقد آن را مینواخت.
میخ (میخ،1385) در حال حاضر به مطالعهی تفاسیر ارائه شده دربارهی این بخش از کتاب آنها، مشغول است و مدعی است با مطالعهی آثار هابز در تبیین "اثرات قدرت بر علم"، به درک فرآیندی که طی نموده، نائل آمده و در تکمیل آن آثار "معرفتشناختی مقولهی گناه از دیدگاه پولس" را نیز به بررسی نشسته است. با این حال همچنان بوی توطئه از نوشتههای او به مشام میرسد.
گسترهی پرسشِ پیشِ رو
اما سؤال اصلی همچنان به قوت خود باقی است، "چه چیزی میتواند تداوم حضور ژیان را (به رغم ظهور انواع اتومبیلهای جدید، تلاشهای آشکار همگانی (ملت-دولتی) در برچیده شدن بساط آن، و از همه مهمتر به رغم ناتوانیهای ذاتی آن)؛ در قرن جدید توجیه کند؟"
با در نظر گرفتن مفهوم "جامعهی مدنی"، برخی میکوشند، این رویکرد را به شکل خاص مدنیت شکلگرفته و موجود در جوامع اینچنینی نسبت دهند. حتا گاهی پا از این فراتر گذاشته، این مسئله را نیز به بررسی "تقابلها و تعاملهای سنت و مدرنیته" منتسب مینمایند. آگاهان (آگاهان،2005) با بررسی نحوهی تثبیت ژیان در جوامع مورد بحث، به کل، منکر وجود مسئلهی سنت و مدرنیته میشوند و آن را روپوشانی دیگری برای عدم پیشروی مسئلهی اصلی میدانند.
یک تلاش مذبوحانه
برخی عناصر معلومالحال، کوشیدهاند تا اذهان عمومی را از این مسئله منحرفنموده، و مسائل خاص بیربطی را در این زمینه مطرح سازند. از آن جمله تحقیقی است که به "بررسی همبستگی میان رنگ ژیان و خلقیات، روحیات و احساسات سرنشینانِ آن" میپردازد. مؤمنی (مؤمنی،2005) در بررسی میدانی خود به این نتیجه رسید که غالباً ژیانهای آبیرنگ دربهداغونترین ژیانهای موجود هستند. او در تلاش است ثابت کند این مسئله اتفاقی نبوده و به اثرات رنگ ژیان در بیخیال شدن رانندهی آن، مربوط میشود. او در مرکز تحقیقات میدانی "حکیم الهی" همچنان، در تلاشی مذبوحانه، به تحقیق در مورد ژیان و اثرات پیرامونی آن ادامه میدهد.
منابع و مآخذ
(قدیمی،79) قدیمی و مؤمنی، "ژیان در برابر قوانین ترمودینامیک"،1379 ،مقدمهای بر نفهمیدن فیزیک، ویراستهی رضاییه.
(پایکوهی،82) پایکوهی و حیاتی، "شمارش و مقایسهی ژیان در شهرضا و اصفهان"، 1382، طرح کار برای علافجماعتِ اتوبوسنشین.
(مچدی،39) مچدّی، "خانی و مچدّی: نزاعها و مذاکرات"، 1339، تواریخ الایام فی گذر الاوهام (the chronicles of temporal imaginations).
(میخ،80) میخ، "اسطورههای ازلی و خاطرههای ژیانی"، 1380، پیش به سوی اخلال در امنیت کشور و تشویش اذهان عمومی.
(آگاهان، 79) آگاهان، "مقاصد شوم باصطلاح روشنفکران و هویت غربزده (شمارهی 77): میخ"، 1379، برادران ما در واک.
(میخ، 85) میخ، "تفسیر علمِ ازلیِ آگاهان"، 1385، بابا به خدا غلط کردیم.
(مؤمنی، 84) مؤمنی، "مطالعهی همبستگی رنگ ژیان و احساسات"، 1384، بیراهههای یک ذهن تبدار.
(مؤمنی، 1385) مؤمنی، "آیا ژیان مُرده است؟"، 1385، Jian-agile correlated/confused studies.
(آگاهان،85) آگاهان، "ما آگاهیم: سنت در برابر مدرنتیه؟"، 1385، (؟!).
این نوشته مشخصات کتابشناختی نیز دارد: «مؤمنی، "درآمدی بر ژیان و ژیانیسم (چرتوپرت و چرتوپرتیسم)"، 1385، دائرةالمعارف توهمات و خزعبلاتِ تفتازانی، شهرضا، میدان حکیم الهی.»
شمارش از آغاز نمودی از آگاهی بوده است و به همین دلیل آدمیان شمارش و مقایسه را همواره در میان اطلاعات خود مد نظر قرار میدادهاند و از این کاوش ساده در اطلاعات خود صرف نظر نمیکردهاند. اما شمارشی که پایکوهی و حیاتی انجام دادند، منجر به شکلگیری زمینهی تحقیقاتی وسیعی گردید، که بعدها نتایج شگفتانگیز آن، نمودی غیر قابل انکار یافت. کار آنها در ابتدا بسیار ساده بود "شمردن ژیانها".
آنها که این کار را از فرط بیکاری در راه تهران-شیراز برای خود کشف کرده بودند، با علاقهی فراوان این موضوع را در مطالعات بعدی خود پی گرفتند. پایکوهی و حیاتی (پایکوهی،1382) پس از شمارشهای مکرر خود، به این نتیجه رسیدند که تعداد ژیانهای شهرضا، حدود 1/1 برابر ژیانهای شهر اصفهان است، که با تقسیم این عدد بر جمعیت، عدد شگفتآورِ 15 برابر بدست آمد؛ و این امر با توجه به عدم اختلاف شدید فرهنگی این دو ناحیه، نشاندهندهی وجود تفاوتی بود، که محیط جامعهی شهرضا را برای تداوم حیات اجتماعی ژیان، با وجود گذشت بیش از 25 سال از به وجود آمدن آخرین نسل ژیانها و انقراض نسلشان در کلیهی جوامع بشری، کماکان مساعد ساخته بود.
فرضیههای اولیه
قدیمی و مؤمنی (قدیمی،1379) مدعی شدند، که این حضور را میتوان به جهت استثنا بودن ژیان در برابر قوانین ترمودینامیک، ارزیابی نمود. آزمایشات آنها نشان میداد که ژیان بدون صرف بنزین نیز قادر است تنها با استشمام بوی آن مسیر مورد نظر را طی کند. اما این فرضیه نمیتوانست استدلالی محکم و پاسخی قانعکننده برای تشریح مسئله باشد.
آخرین نسل ژیانها، 20 سال پس از آغاز نزاعهای خانی/مچدّی، به منصهی ظهور رسیده بودند. (مچدّی، 1339) بنابراین فرضیهی حضور فئودالی نیز اعتبار کافی را برای توجیه این مسئله نداشت.
یک توجیه سادهلوحانه
میخ (میخ،1380) در توجیهی سادهلوحانه مدعی شد، علت این امر شباهت شیوهی بازنمودن در (درب) ژیان با پروژهی "اَنگُلکرسانی" مشهور است. آگاهان (آگاهان،1379) یکسال پیش از طرحِ این مدعا، قزوین را به عنوان نقض آشکار آن، مطرح نمودند و پس از آن که میخ کوشید توجیههای باورپسند برای مدعای خود ارائه کند، مقاصد شوم او را در ایجاد اخلال در امنیت کشور و تشویش اذهان عمومی، روشن ساختند. آنها در رسالهی "التنبیهات" خود، بخشی را به عنوان "السلول الفردانی" نیز گنجاندند، که به این مدعای میخ میپرداخت و به محک نقد آن را مینواخت.
میخ (میخ،1385) در حال حاضر به مطالعهی تفاسیر ارائه شده دربارهی این بخش از کتاب آنها، مشغول است و مدعی است با مطالعهی آثار هابز در تبیین "اثرات قدرت بر علم"، به درک فرآیندی که طی نموده، نائل آمده و در تکمیل آن آثار "معرفتشناختی مقولهی گناه از دیدگاه پولس" را نیز به بررسی نشسته است. با این حال همچنان بوی توطئه از نوشتههای او به مشام میرسد.
گسترهی پرسشِ پیشِ رو
اما سؤال اصلی همچنان به قوت خود باقی است، "چه چیزی میتواند تداوم حضور ژیان را (به رغم ظهور انواع اتومبیلهای جدید، تلاشهای آشکار همگانی (ملت-دولتی) در برچیده شدن بساط آن، و از همه مهمتر به رغم ناتوانیهای ذاتی آن)؛ در قرن جدید توجیه کند؟"
با در نظر گرفتن مفهوم "جامعهی مدنی"، برخی میکوشند، این رویکرد را به شکل خاص مدنیت شکلگرفته و موجود در جوامع اینچنینی نسبت دهند. حتا گاهی پا از این فراتر گذاشته، این مسئله را نیز به بررسی "تقابلها و تعاملهای سنت و مدرنیته" منتسب مینمایند. آگاهان (آگاهان،2005) با بررسی نحوهی تثبیت ژیان در جوامع مورد بحث، به کل، منکر وجود مسئلهی سنت و مدرنیته میشوند و آن را روپوشانی دیگری برای عدم پیشروی مسئلهی اصلی میدانند.
یک تلاش مذبوحانه
برخی عناصر معلومالحال، کوشیدهاند تا اذهان عمومی را از این مسئله منحرفنموده، و مسائل خاص بیربطی را در این زمینه مطرح سازند. از آن جمله تحقیقی است که به "بررسی همبستگی میان رنگ ژیان و خلقیات، روحیات و احساسات سرنشینانِ آن" میپردازد. مؤمنی (مؤمنی،2005) در بررسی میدانی خود به این نتیجه رسید که غالباً ژیانهای آبیرنگ دربهداغونترین ژیانهای موجود هستند. او در تلاش است ثابت کند این مسئله اتفاقی نبوده و به اثرات رنگ ژیان در بیخیال شدن رانندهی آن، مربوط میشود. او در مرکز تحقیقات میدانی "حکیم الهی" همچنان، در تلاشی مذبوحانه، به تحقیق در مورد ژیان و اثرات پیرامونی آن ادامه میدهد.
منابع و مآخذ
(قدیمی،79) قدیمی و مؤمنی، "ژیان در برابر قوانین ترمودینامیک"،1379 ،مقدمهای بر نفهمیدن فیزیک، ویراستهی رضاییه.
(پایکوهی،82) پایکوهی و حیاتی، "شمارش و مقایسهی ژیان در شهرضا و اصفهان"، 1382، طرح کار برای علافجماعتِ اتوبوسنشین.
(مچدی،39) مچدّی، "خانی و مچدّی: نزاعها و مذاکرات"، 1339، تواریخ الایام فی گذر الاوهام (the chronicles of temporal imaginations).
(میخ،80) میخ، "اسطورههای ازلی و خاطرههای ژیانی"، 1380، پیش به سوی اخلال در امنیت کشور و تشویش اذهان عمومی.
(آگاهان، 79) آگاهان، "مقاصد شوم باصطلاح روشنفکران و هویت غربزده (شمارهی 77): میخ"، 1379، برادران ما در واک.
(میخ، 85) میخ، "تفسیر علمِ ازلیِ آگاهان"، 1385، بابا به خدا غلط کردیم.
(مؤمنی، 84) مؤمنی، "مطالعهی همبستگی رنگ ژیان و احساسات"، 1384، بیراهههای یک ذهن تبدار.
(مؤمنی، 1385) مؤمنی، "آیا ژیان مُرده است؟"، 1385، Jian-agile correlated/confused studies.
(آگاهان،85) آگاهان، "ما آگاهیم: سنت در برابر مدرنتیه؟"، 1385، (؟!).
این نوشته مشخصات کتابشناختی نیز دارد: «مؤمنی، "درآمدی بر ژیان و ژیانیسم (چرتوپرت و چرتوپرتیسم)"، 1385، دائرةالمعارف توهمات و خزعبلاتِ تفتازانی، شهرضا، میدان حکیم الهی.»
اشتراک در:
پستها (Atom)