1) خوب بالاخره هفتمین شمارهی مجلهی هزارتو که این بار در «تردید» سیر میکند، روی پیشخوان آمد. در مورد نوشتهای که در آن دارم، فقط میتوانم بگویم، از آنچه این روزها میاندیشم، کمی فاصله دارد. بههر حال اما باید بپذیرم که این نیز روزی (هر چند این روز 15 روز پیش باشد) جزیی از وجود من بوده است.
2) از دیدن سایت رادیو زمانه واقعاً شگفتزده شدم. با این سرعت، کار به این قشنگی ارائه دادن، بینظیر است.
در مورد رادیو زمانه نظرات مختلفی تا کنون ارائه کردهاند. اما چیزی که هست، این است که، با وجود همهی امیدها و تشویقها، همچنان عنصر اعتماد را کمداریم. رسانهی داخلی از این جهت که در دست یک جریان قرار دارد و رسانهی خارجی، طبعاً به این دلیل که خارجی است، از سوی ما نمیتواند مورد اعتماد باشد. من البته به این رسانهی جدید اعتماد دارم. مثل اعتمادی که به شبکهی چهار، یعنی به برخی از بخشهای آن دارم. مثل اعتمادی که به برخی قسمتهای بیبیسی دارم. که در این مورد (رادیو زمانه) البته، این اعتماد بیشتر از بقیهی رسانههاست.
امروز خانهی کسی، بپای خانه بودیم و آنجا سیدی گفتوگوی رفسنجانی را دیدم. در آن گفتوگوی ساختگی، که هر چه میخواست واقعی بودناش را نشان دهد، ساختگی بودناش بیشتر نمایان میشد و در آن نمایش تأسفبرانگیز آخر داستان (دختری که تا آخر ساکت است و بعد همهی توجهها را به خود جلب میکند)، اما حرفی مهم بود که بسیار باید در آن تامل کنیم.«اعتماد» آن عنصری که ما در این کشور آستانهی مطلوب ان را در اختیار نداریم.
3) این روزها در التهابِ انتخاب درماندهام. یعنی واقعاً درماندهام که چه باید بکنم. کمی به دیگرانی، که آسودهخاطر کارشان را به پیش میبرند و میتوانند به آیندهی خود امید داشته باشند و آن را خوب (به مصداق خوب از نظر خودشان) بسازند، حسادت میکنم.
4) این خواهر ما بالاخره کار خودش را کرد؛ رفت و یک دف خرید و در کلاس دفنوازی هم ثبت نام کرد. حالا روزها میآید کنار من، توی این اتاق بالایی و بر این دف میکوبد و میکوبد. و من هم مجبورم هیچ نگویم و تحمل کنم. گر چه یکی دوبار بر او توپیدهام و مجبور شده یک روسری بر آن ببندد، تا صدایاش خانهی همسایهها نرود.
اگر پدرمان هم بفهمد احتمالاً خواهد گفت: «نمیگذارم دیگر دانشگاه بروی. رفتهای آنجا مهندس شوی یا داریهزن» و آنجاست که باز دعوایی شدید، از سنخ دعواهای همهی خانههای شهرستانی درخواهد گرفت و هر آن موضع ما در این دعوا تغییر خواهد کرد. گاه به سوی پدر و گاهی به سمت خواهر.
فعلاً هم زیر سایهی صدای دف در مقام "عربی" نمیفهمم که چی دارم مینویسم.
میخواستم دربارهی موسیقی و عللِ عدمِ تمایلِ نسلِ پیشینِ مردمانِ این سرزمین در این روزگار، و تمایلِ نسلِ جدید بنویسم، که در این سروصدا مغزم کار نمیکند. بیزحمت خودتان از این عنوان تا ته خط بروید.
5) راستی امروز جلوی خانهی ما مسابقهی اسکیت سواری است و دوسه تا از بچههای اقواممان هم حضور دارند. گفتهاند حتماً بیایید و تشویقمان کنید. شاید تا دو سه سال پیش اصلا تصور چنین چیزی را هم نمیتوانستیم بکنیم، اما امروز تا جلوی خانهی ما آمده است.
عجب.(دیدگاه) را می گویم. من هم با شما هم رشته ام. به گمانم دائره المعارف در سطح بالای این رشته است. انقدر آفت در مهندسی نرم افزار آمده و همزمان انقدر این رشته گسترده شده که (قاشق زنی از نرم افزارهای مختلف بدون تسلط به هیچ کدام از آنها) کمترین ضعف یک مهندس نرم افزار هست.
پاسخحذفسعید عزیز!
پاسخحذفالبته به نظر من قاشقزنی در مورد نرمافزارهای مختلف کار بدی نیست. قدرت از عهدهی کار برآمدن را نداشتن و ناتوانی در حل مشکلات پیش رو ضعف است.
سلام. خواهر کلا نعمتی است! اما بعضی از خواهرها خیلی نعمت اند. از قول من به خواهرتان سلام برسانید
پاسخحذف