جمعه، آبان ۲۷، ۱۳۸۴

خداحافظی‌ها

این دو‌سه‌روز، بیش‌ازهمه‌ی بحث‌ها، بحث خداحافظی دو وبلاگ نویس عزیز ( علی‌معظمی و نادرفتوره‌چی )، خیلی جالب‌بود. این نخستین بار نیست که کسی از وبلاگ خداحافظی می‌کند و اعلام‌می‌کند که دیگر در اینجا نخواهدنوشت. دلیلی هم که این دو آورده‌اند، برای نخستین بار مطرح‌نشده‌است. هرچند، در اغلب خداحافظی‌ها دلایل متعددی ذکر‌می‌شود، اما غالبا بارزترین دلیل همین است. ناتوانی وبلاگ‌نویس در یافتن پاسخ برای این پرسش که "برای چه می‌نویسد؟ چه‌قدر سخنش تاثیرگذار است؟ برای که می‌نویسد؟ و خوب بنویسد که چه؟"
روبه‌روشدن مستقیم با خوانندگان، یکی از محسنات وبلاگ است. چیزی که به نویسنده امید می‌دهد. نظرش را به چالش می‌کشد. افق‌های فکری جدید در ذهن او می‌تراشد و سمت‌وسوی جدیدی به نوشتار او می‌دهد. اما در کنار این‌ها چند عامل دل‌گیرکننده در وبلاگ هست، که به شدت روی نوشتن تاثیر می‌گذارد. همین ارتباط مستقیم با خواننده و مشاهده‌ی عریان شدت‌تاثیرگذاری، در کنار قیاس آن با شدت‌تاثیرگذاری بقیه، گاهی بیش از آن‌که به نوشتن ترغیب کند، آدم را از آن بازمی‌دارد.
وقتی این امر را کنار شدت توجه محیط پیرامون به وبلاگ می‌گذارید، دیگر هیچ حوصله‌ای برای نوشتن نمی‌ماند. و پس از مدتی یکی از اساسی‌ترین سؤالاتی که وبلاگ قراربود پاسخی برای آن باشد، هم‌چنان، بی‌پاسخ می‌ماند: "برای کی دارم می‌نویسم؟اصلا چرا بنویسم؟".
همین است که همه‌ی ما قبل از نوشتن هر مطلب، نخست باید دوساعت با خودمان کلنجار برویم که، اصلا شروع به فکر کردن و نوشتن درباره‌ی این مطلب بکنم؟ یا نه؟
خیلی می‌ترسم[1] از این که بگویم، من این خداحافظی‌ها را با همان "رشک" ِ "دکتر مردی‌ها" مرتبط می‌دانم و با همان تئوری توجیه‌‌اش می‌کنم.
" نارضایتی حاشیه‌نشینان بلاگستان، از بی‌عدالتیی که درحق نوشته‌هاشان می‌بینند."
کم‌وبیش شکل‌های مختلف بروز این نارضایتی را می‌توان دید. حاشیه‌نشینی، به شدت روی رغبت به نوشتن تاثیر می‌گذارد. و بیش از آن پرسش از خویش‌کاری کل‌نهاد وبلاگ و دامنه‌ی تاثیرگذاری آن است که، این پرسش را عمیق‌تر و پاسخ‌ به آن‌را سخت‌تر می‌کند.
در هر حال این دو دوست نیز به جمع خیل کسانی می‌پیوندند که، پیش‌تر درمیان ما بودند و اکنون اسیر خاک‌‌اند.
در حالی‌که مهدی خان از مدرن‌نبودن، این عمل (ناتمام ر‌هاکردن کار)، می‌گوید. مم‌جواد روح و آق‌بهمن می‌گویند، انتظارات‌شان از وبلاگ بی‌جاست. پارساجان می‌گوید، به‌خاطر دوستی‌ها، ماندن را ترجیح می‌دهد. و آقامسعود می‌گوید، درستش هم همین‌ است و این دو دوست واقعیت را می‌گویند. اصغرآقا فقط تاسف‌می‌خورد و درهمان حال تقاضای پینگ می‌کند. و محمود فرجامی والس خداحافظی را نوشته و از دلگیربودن "علی معظمی" خبرمی‌دهد، می‌شود آغاز دوره‌ی انحطاط وبلاگ را مشاهده‌کرد.
این که وبلاگ نیز به نهادهایی می‌پیوندد، که در غرب تاثیرگذاری ویژه‌ای داشته‌اند، و در کشور ما هنوز به ثمر ننشسته، راه زوال و انحطاط را پیموده‌اند، را می شود مورد بحث و تحلیل قرارداد، به نقد و چالش کشید، اما واقعیتش را نمی‌توان انکار کرد.
اما به این سخن مهدی، که دنبال‌نکردن وبلاگ‌نویسی را، باسایر رفتارهای جمعی ما، مقایسه‌کرده و عدم تلاش برای اتمام آن را ،به‌خاطر ‌خود تمام نکردنش، تفاوت ماغیرمدرن‌ها با دنیای مدرن می‌داند، چند انتقاد جدی دارم.
نخست آنکه وبلاگ‌نویسی به‌دلیل ذاتش، با سایر رفتارهای جمعی قابل مقایسه نیست و نباید نهاد را قیاس آن گرفت و صد سالگی آن‌را جست‌وجو کرد.
دوم آن‌که در کجای دنیای مدرن کاری را که به نتیجه برسند بیهوده است، هم‌چنان دنبال‌می‌کنند؟ اگر دلیلی بر عدم تداوم نهادها در ایران در قیاس با مدرن‌هاست، آنرا باید در دلایل دیگر جست و رغبت‌ها و انگیزش ها را جست‌وجو کرد، که تداوم و عدم تداوم هیچ گاه به‌خودمتکی نبوده و همواره پیرو و معلول، علت‌های دیگری بوده‌آست.
سوم آن‌که وبلاگ باید به کجا برسد، تا احساس شود که به پایان کار رسیده و وظیفه‌ی خود را به اتمام رسانده‌است؟ و تا کجا باید، ناکامی را ادامه‌داد؟
------------------------------------------------------------------------------------------------------
[1] نمی‌خواهم به بررسی علل این دل‌گیرشدن‌ها بپردازم، چون هم از وارد بحث‌های بلاگی‌ شدن هراس دارم، هم حوصله‌اش را ندارم و هم اصلا به فایده‌داشتن آن‌ها مشکوک‌شده‌ام.
هراس‌دارم، از این‌جهت که، در هر بحثی می‌ترسم جزو دسته‌ی "کوتوله‌های میدان‌دار" مورد تمسخر رضا قراربگیرم و درجایی میدان‌داری برعهده‌ام افتد که درآن کوتوله‌ام.
و یا بحث به جاهای باریک‌بکشد و بروبچس شروع کنند، سوادهاشان را به رخ بکشند و بحث را از درون متن، به‌برون آن وابسته کنند، جایی که دیگر امثال من کم بیاوریم و به‌ بی‌سوادی اعتراف‌کنیم.
دیده‌اید که این چند وقت، خوش‌بختانه یا بدبختانه، به وادی "اتَینا" و عالم "حپروت (ح می نویسم، آن هم از نوع پرغلظت قمشه‌ای‌اش)" هم افتاده‌یم و الفاظ و حکایات پر ایهام و ابهام، ورد زبان‌مان شده‌است.
حوصله اما چیزی است که مدتی است، از میان جمع کثیری از ما رخت‌بربسته. تقریبا همه‌ی دوستانی که در بحث "سخنان ملکیان در باب تجدد ایرانی"، آن‌ها را شناختم ( البته به جز مهدی)، رفته‌اند و کنج عزلت گزیده‌اند. خیلی کم می‌نویسند. دیگرحال و حوصله‌ی نوشتن را ندارند. نوشتن بیش از هرچیز حوصله می خواهد و هر عاملی هست، خواه عامل سیاسی، خواه ناپختگی فرهنگی، خواه عجول بودن، خواه انتظاربیش‌ازحد و خواه هرچیز دیگر؛ بلاگستان اینک آن رغبت لازم برای نوشتن را ایجاد نمی‌کند.

۲ نظر:

  1. دارم مستفیض میشم . از اینکه لینکم دادین سپاس دارم .

    پاسخحذف
  2. مخلص‌ایم آقا صادق. ممنون از لینک.ما هم مدت‌هاست داریم مستفیض‌می‌شیم. متشکر

    پاسخحذف