سوم دبیرستان که بودیم، یکبار معلّم فارسیمان از ما خواست که به عنوان تمرین، زندگینامهی یکی از مشاهیر را بنویسیم. یادم میآید رتبه اوّل کلاسمان (که الان در رشتهی برق تحصیل میکند.) زندگینامهی "اینشتین" را نوشته بود. رتبه دوممان هم زندگی "مایکل فاراده" را نوشته بود. یکی "لوئی پاستور" را و دیگری که به موسیقی علاقهمند بود، زندگانی "علی تجویدی" را به رشتهی تحریر درآورده بود. اینها کسانی بودند که برای خواندن آنچه نوشته بودند احضار شدند.
بعد از اینها، آقا معلّم مرا احضار کرد. من دو تا زندگینامه نوشته بودم. اوّلیش که نوشتهی اصلیام بود، زندگی "عیسی" بود. دومیش که فرعی بود هم، زندگی "آقا محمّد خان قاجار" بود. که در واقع خلاصهای بسیار کوتاه، از کتاب "خواجهی تاجدار" نوشتهی "ژان گور" بود.
گفت: "بیا بخوان." گفتم: "اجازه ما نمیتوانیم." گفت: "تو که زندگینامه نوشته بودی؟ نه؟ زندگینامهی کی بود؟" گفتم: "آقا محمّد خان قاجار". بچّهها هرّی زدند زیر خنده. آقا معلّم ، بچّهها را نصیحتی کرد و به من گفت: "آخه از چی میترسی؟ اینجا که کس غریبه نیست که رویت نشود. استاد و علّامهای هم که اینجا نداریم، که بترسی گیر بهت بدهند. پس مشکل چیست؟" خودم هم نمیدانستم چرا نمیتوانم نوشتهی خودم را برای جمع بخوانم. نمیدانستم از چه چیزی میهراسم.
الان هم پس از پنجشش سال که از آن ماجرا میگذرد، هنوز هم میهراسم از اینکه خود را بخوانم.
در میان جماعت ِ فنّیها خودم را غریبه حس میکنم. بگو کجا خودم را غریبه حس نمیکنم. هیچ جایی آرام و قرار ندارم. میهراسم از اینکه، بدان چه میاندیشم، اقرار کنم. میهراسم از اینکه بگویم من هنوز به دنبال عیسا شدنام. در مسیری میروم که هر لحظه به خودم نهیب میزنم اشتباه است. این راه تو نیست. امّا چه کنم؟
تا کنون که دل به تقدیر دادهام، بی آن که چندان تلاش اضافهای در کارم باشد. مدّتهاست که، نه پای پیش رفتن دارم و نه جرأت قدم پس نهادن و گام نهادن در مسیر نامعلومی دیگر. بدین سان کژدار و مریض قدم میگذارم. زندگیام شده داستان "مجنون و خرش". ولی آخرش جای من بالای "دار" است. همسفر شدن با عیسا و رفتن با حلّاج به "دارآباد".
"پس هر کس می خواهد با من بیاید، صلیبش را برداشته از عقب من بیاید."
متی، فصل 16، آیهی24
سلام
پاسخحذفبا تشكر از مطلبي كه در بخش ديدگاه در مورد مطلب اينجانب ارائه كرده بوديد توضيحاتي را مجددا" در وبلاگم گذاشتم نمي دانم ابهام موجود در برداشت ملكيان از فرهنگ را به خوبي توضيح داده ام يا نه .
مهدی عزیز!
پاسخحذفدر این باره حتما در وبلاگتان نظرم را خواهم گفت.
منتظر باشید...
با تشکر