دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۷

Gloomy Sunday

این فیلم مدت‌ها مرا به خودش مشغول کرده بود، دوستش داشتم، خیل.। دو چیز برای من خیلی جذاب بود. اول،چهره‌ی زن نقش اول فیلم، اگر در طول فیلم به چهره‌اش نگاه کنید، چهره‌ای نیست که غم و شادی و هراس و امید آن کاملاً از هم متمایز باشد। اما توانایی خوبی در باورپذیر کردن این ویژگی‌ها دارد। خیلی چهره ی زیبایی است. با وجود اینکه به خیلی‌ها که نشانش دادم مورد پسندشان واقع نشد، اما من کماکان این چهره را یکی از زیباترین چهره‌هایی می‌دانم که به عمرم نصیبم شده ببینم.چهره‌ی شخصیت سوم فیلم، آندقاش آبادیِ پیانونواز هم از آن چهره‌هایی است که سخت در یاد من می‌ماند. عجیب یاد یکی از به‌ترین رفقای سه‌تارنوازم را در من زنده می‌کند। حالت چهره‌اش در هنگام نواختن موسیقی دقیقاً همانی است که چهره‌ی مرتضا، رفیقم، به خود می‌گرفت। یک نگاه مغرورانه و مطمئن که ناشی از اطمینان و ایمانی بود که او به دستان خود و نوازش آن‌ها داشت و افکار عمیقی را می‌رساند که هنگام نواختن در آن‌ها غوطه می‌خورد।نمی دانم الان با "زیبایی‌شناسی ویتگنشتاینی"اش چه می‌کند و آن را به کجا رسانده।همین। این‌ها را گفتم که، بر حرفی که به رفقایم زدم تاکید کرده باشم। Gloomy sunday یکی از به‌ترین فیلم‌هایی است که تاکنون دیده‌ام و شاید به‌ترین آن‌ها।
پی‌نوشت: من نمی‌دانم این بلاگر چه مرگش شده که همه‌ی نشانه گذاری‌های متن را به هم می‌ریزد। برای همین اگر جایی نقطه و کامای بیخودی دیدید یا علائم عجیب و غریب بیش‌ترش به خاطر دستکاری‌های سر از خودی بلاگر است و نه متن اولیه من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر