یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

ترسی که با یک ترس دیگر جایگزین شده

نمی‌دانم این مطلبی که امشب می‌خواهم بگویم را چگونه می‌توان بیان کرد و از چه طریقی می‌توان به کرسی نشاند؟
صحنه‌هایی که امروز عصر اتفاق افتاد، شاید یکی از هزاران نمونه‌ای است که در طول روز اتفاق می‌افتد و مدام هم مورد تخطئه قرار می‌گیرد، اما همچنان و به اشکال گوناگون تکرار می‌شود.
اول از همه اینکه، انگار برای آزمون دکترا درس خواندن به ما نیامده. آن از صبح که رفتیم حمام و آب قطع شد و مدت‌ها آنجا در انتظار وصل شدن آب ماسیدم. و این از بعداز ظهر که توی بالکن مغازه‌ی پسرعموم، مشغول خواندن بودم که آنچه نباید اتفاق می‌افتاد، افتاد و کلی شلوغ‌بازی راه انداخت.
اصل ماجرا این بود که یکی از این عموهای ما توی خیابان جلویی، از طرفی که ورود ممنوع (بی‌دست) است وارد شده بود. یکی از ماموران نیروی انتظامی خواست که جریمه‌اش کند، اما برگه نداشت. بنابراین، گفته بود که فرد جریمه شده برود و در فلان میدان جریمه‌اش را بگیرد. او هم که تبعاً مراجعه نمی‌کند، که البته در این مورد باید اعتراف کرد که مقصر بوده.
یکی دو مامور انتظامی می‌آیند و می‌گویند که ماشین باید توقیف شود. (که در ایام غیر عید نوروز امسال، خلاف عرف و قانون راهنمایی محسوب می‌شود) وقتی اعتراض می‌کنند، با خشم و تهدید مامور نیروی انتظامی مواجه می‌شوند و البته خشم و ضدتهدید (حق این کارو ندارین و هیچ کاری نمیتونین بکنین و این حرفا) دو چندانِ این عموی ما.
تا اینجای مطلب، مسئله‌ی معمولی است که هر روز بارها توی کوچه و خیابان می‌بینید. اما وقتی مامور نیروی انتظامی پافشاری می‌کند که ماشین را خواهد خواباند، این عموی ما هم به پسرش می‌گوید که ماشین را کلاً از این مخمصه خارج کند. مامور هم او را به کلانتری هدایت می‌کند. مشکل اینجاست که مامور برای زهر چشم گرفتن، راننده‌ی ماشین را متهم می‌کند به حمل مواد مخدر.
مشکل من فقط با این قسمت است. و الا قضیه کلاً با یک تلفن و یک وارسی صوری از ماشین حل شد.

وقتی بچه بودیم، پدران ما می‌گفتند که در زمان شاه، خیلی پیش می‌آمد که مامورین ساواک بیهوده افراد را متهم به داشتن مواد مخدر می‌کردند و بعد هم با جاسازی مواد در وسایل فرد او را دستگیر و مجازات می‌کردند. اما ما این‌ها را جزو اساطیرالاولین می‌دانستیم و شاید خود پدران ما هم تصور نمی‌کردند که روزی تا مرز چنین مسئله‌ای پیش بروند.
وقتی درگیری پیش آمد، واکنش‌های افراد برای من خیلی جالب بود. یکی می‌گوید، با مامور جماعت کل‌کل نکنید. این‌ها نان به هم قرض می‌دهند، به راحتی هر دروغی و هر مطلب کذبی را به افراد نسبت می‌دهند. کاری برای‌شان ندارد در گزارششان بنویسند که فرد به نظام جمهوری اسلامی توهین کرده و چه کسی می تواند اثبات کند که نکرده؟ یکی می‌گوید پایشان که به آنجا برسد کتک مفصلی خواهند خورد. یکی دیگر می‌گوید...
درست است که خیلی از این گفته‌ها، مثل گفته‌های نصراله رادش درباره‌ی سرهنگ غفاری در همین سریال اخیر مهران مدیری است؛ اما اتهام حمل مواد مخدر که به هیچ وجه اتهام سبکی نیست و خصوصاً در ایران جرایم بسیار سنگینی (خوب راحت بگو اعدام، این قدر قر و فر ندارد) برای آن در نظر گرفته شده، برای فردی که فقط جرمش این است که با یک مامور رده پانزده، شانزده‌ی نیروی انتظامی مخالفت کرده و به او اعتراض کرده است، خیلی با آنچه مردم در مورد نیروی انتظامی می‌گویند توفیری ندارد.
وقتی فرد به این راحتی به خود جرات می‌دهد به شهروندان (فقط به دلیل اعتراض آن‌ها به جریمه‌ی غیرقانونی) اتهام بزند، نباید ترسید که به راحتی هم با قراردادن مواد در ماشین طرف جرم را اثبات هم بکند؟
آیا نیروی انتظامی یک کشور باید تا این حد خود را بی‌مسئولیت و بی‌ملاحظه ببیند که به هر شهروندی که رسید هر اتهامی را وارد کند؟ آیا هیچ مجرایی در کشور برای مهار این قدرت نباید وجود داشته باشد. ترس از نیروی انتظامی برای مردم چه فرقی با ترس از اشرار دارد، وقتی هیچ‌کدام به قانون پای‌بند نیستند؟ وقتی رفتار هر دو رفتاری است که از سرمستی ناشی از قدرت سرچشمه می‌گیرد؟ وقتی هر دو خود را خدایان روی زمین می‌دانند و شهروندان هیچ مرجعی را برای مهار قدرت آن‌ها و نشاندن‌شان سرجای خود در اختیار ندارند؟
نیروی انتظامی‌ای که کار را تا آنجا برساند که به خود حق بدهد، ساک خریدهای خصوصی مردم را نظارت کند و لباس پوشیدن درون خانه‌ی آن‌ها را نیز کنترل کند، چه حد و مرزی برای خود می‌شناسد؟
امنیتی که با این شرایط آفریده شود، بیش‌تر ناامنی است، تا امنیت. نیروی انتظامی فقط ترس از اشرار را با ترس از پلیس‌های قانون‌نشناس تعویض کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر