با آن آوای عجیب و غریب، چنان بیگانه میخواند و سِتَبر، که گوئی هرگز لالهای از آن صحرا مشاماش را ننوازیده بود. سقیمی چه خوب این را فهمیده بود: "ببین چهجوری میخواند؟ انگار شاهنامهی فردوسی است.":
«من لالهی آزادم، خود رویم و خود بویم×××دردشت مکان دارم، همفطرت آهویم»
یکبار دیگر، معلم دیگری بود، برای امتحان یکی از سالها، «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت ××× آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد» را داده بود، که نقشِ دستوریِ "خطاپوش" در اینجا چیست؟ یکی میگفت، آدم شرماش میشود از حافظ.
این همان بیتی است که همهی تفاسیر مفسران را و همهی پیکرهای را که از او ساختهاند، با ضرباتی آهنین میشکند. چگونه میتوانی از کنار آن بگذری و در فکرِ نقشِ دستوری خطاپوش باشی؟
سومی روزی بود که در امتحان ادبیات گفته بودند: "مصرع دومِ بیتِ «کرده گلو پر ز باد، قمری سنجابپوش» را بنویسید؟" یکی پرسیده بود: "این طرف چه باید باشد؟" گفته بودند: "چیزی در مورد بلبلکان یا کبکان یا همچین چیزی."
از خودش نوشته بود:«بلبلکان خیلی خوب، به رویشان دو تا جوش» چندان فرقی هم نمیکرد. مثلاً خواسته بود تصویر بیافریند، آن ناظمِ اصلی؟ که چه بشود؟ همین شعر رفیقِمان هم، تصویرِ جالبی میساخت.
چهارمی وقتی بود که "دکتر هامون سبطی" در رادیو، تست ادبیات طرح میکرد:
"در شعرِ «تو شاهی و گر اژدها پیکری××× بباید بدین داستان داوری» معنیِ «وگر» چیست؟"
و خودش میگفت: "وگر در اینجا یعنی «یا»." چه جالب! چه قشنگ، مصرعهای متصل را، میشود منفصل خواند و مندرآر معنی برای کلمات ساخت.
پنجمی سال دوم دانشگاه بود، وقتی پس از مدتها مشقکردنِ "ادب آداب دارد." (در دبستان) بالاخره یکبار از روی آن خواندم. «ادب، آداب دارد.»
ششمی "بیمار انگلیسی" و "ماتریکس2" بود، که در دوبلهی فارسی، سه سیدی شان شده بود دو تا.
و هفتمی، مبتذل قلمداد شدنِ شعر نظامی گنجوی، توسط کمیسیون فرهنگی مجلس.«شعرِ نظامی شکر افشان شده»
پینوشت: عنوان این نوشته را از یک نوشتهای که در کتاب ادبیات سال اول دبیرستان بود، وام گرفتهام. "گلهایی که در نسیم آزادی میشکفد" فکر میکنم از سیمین بهبهانی (شاید هم دانشور) . اوّل هم می خواستم بنویسم، "گلهایی که در نسیم استبداد میشکفد" که فکر میکنم عنوان بهتری بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر