برهان غیرعلمانیای در امتناعِ فرهنگیسازی جنبههای اصیلِ دوستاری فحشسلوکانه، به ضمیمهی منطق آفرینش نوشتار جنونی[1]
"بنویس، فقط بنویس،..
این یک کار هنرمندانه نیست. اصلاً حواست را به اینکه چگونه هنرت را بکار ببری جمع نکن. فقط بنویس.
نوشتنی که بدون فکر کردن پیشینی است. همان لحظه فکر کن. یا اصلاً فکر نکن. مگر در خود نوشتن فکر کردن نیست. در اینکه فکر کنی و باید فکر کنی متمرکز نشو، فقط بنویس. خودت را رها کن..."
"خیال نکن. فقط بنویس. نوشتن مثل پیمودن یک تپه است، اگر مدام به آن بالا نگاه کنی، قدرت پیمودن را نخواهی داشت. سر بر زمین و مشغول به پیمایشهای جزئی، زمانی فرا میرسد که کار را تمام شده میبینی. چیزی آفریده میشود که خودت را هم به تعجب میاندازد و بعدها میگویی یعنی من خالق این بودهام؟"
بین فرهنگ و موسیقی زیر زیمینی، باور عامه، پسند عامه و... چه ارتباط یا ارتباطهایی وجود دارد؟
چه قلمروی از فعالیتها هنر محسوب میشود و کدام نه. کدام بخش از هنر فرهنگ را میسازد و آنچه ساخته میشود چه خواهد بود؟ یعنی خود فرهنگ کدام بخش ذهن را فرا میگیرد؟ کجاهاش فرهنگساز نیست؟ کدامها هستند؟
نمیدانم چند نفرتان تجربهی زندگی در خوابگاه را داشتهاید. چند نفر این تجربه را در ایران داشتهاید و چند نفر در میان جماعتی بودهاید که فحش و ناسزا چنان با تکلم عادیشان عجین شده که تمام صمیمیت رفتاریشان و تمام تصویر برچیدنشان را نظام فحشگویی تشکیل میدهد.
چقدر نزدیک بودهاید با جماعتی که نزدیکشدن به درونشان تنها با فحش میسر است. جور شدنشان و شناختشان. چیزی که شاید نام معمولی دوستی را به خود بگیرد، اما بسیار فراتر از یک دوستی معمولی است.
در این نظام فحش دچار تغییر ماهوی میشود. چقدر تلاش کردهاید که در این فرهنگ وارد شوید و با آن خو بگیرید و در برونرفت از آن چقدر احساس تنهایی و فاصله از دیگران را لمس کردهاید.
این بخش از زندگی افراد یک فرهنگ نیست. چون زیستی هنرمندانه نیست. با آن زیباییپرستی هنری که در هر فرهنگی موج میزند، با روحیهی کراهیتمندی از این احوالات که هر هنرمندی را هنرمند و بالانشین[2] میکند با چنین سلوکی ناسازگار است.
موسیقیای که فحش و ناسزا در آن هست، شاید بخواهد به انتقال این تجربهی ژرف بپردازد. از نظر من این پروژه از پیش شکستخورده است. چون هرگز نخواهد توانست به درون چیزی که با آن بیگانه است (یعنی فرهنگ) بغلتد. بیگانه ذات آن را ازش میگیرد. طنز هنرمندانه است، اما بذله اینگونه نیست. و حتا اگر بخواهید بگویید: "بذله است که آنچه در پی آفرینش آن هستیم را تولید میکند. و شکسته شدن تصاویر را بذله میتواند به ظهور برساند." من میگویم: "بذله اگر بخواهد در لباس هنر جلوه کند، دیگر شکاننده نیست. اما اینی که ما در پی آن هستیم حتا بذله هم نیست. این یکی از آن هم غیرممکنتر است."
"گاهی هم چنان خواهد شد که خودت هم بعداً که میخوانی میگویی اینها دیگر چیست؟ من چه میخواستهام بگویم؟ میتوانی به من بگویی منظورم از این حرف چه بوده است؟"
"و این چنین نوشتهای یک نوشتهی رمزآلودِ عاشقانه خواهد بود؟"
"نه یک نوشتار جنونی خواهد بود؟ و آن زمان برههای است که تو در لحاف مجنون غلتیدهای."
[1] مشی عنوانگذاری مقتبس از "رنه دکارت" و "چارلز داروین". مشی متننگاری مقتبس از "ا. مَدلوِر".
[2] هنرمند هر جا که رود در صدر نشیند و قدر بیند. –احتمالاً از سعدی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر