جمعه، دی ۲۹، ۱۳۸۵

خودم

1) از دیشب تا حالا دارم فکر می‌کنم که چطور با این اینرسی وبلاگی مقابله کنم. باور کنید خیلی مشکل است. وقتی آدم یک مدتی نمی‌نویسد، هر روز که می‌گذرد، نوشتن برای‌اش مشکل و مشکل‌تر می‌شود. دیگر یک نوشته‌ی معمولی نمی‌تواند راه نوشتن را برای آدم باز کند. حتماً باید چیز مهمی باشد، که جبران این همه ننوشتن را در نظر خواننده بکند. و به همین خاطر کار خیلی سخت می‌شود.

2) اخبارهای ضد و نقیضی این روزها از گوشه و کنار شنیده می‌شود. دیشب محسن رضائی در بخش گفت‌وگوی خیری شبکه‌ی دو، خبر از جدی بودن تهدیدها می‌داد. افراد مختلف با تکیه به واقعیت‌های متفاوتی که این روزها بروز کرده، تحلیل‌های متفاوتی از وضعیت پیش رو ارائه می‌دهند و به نتایج متفاوتی می‌رسند. مشکل بتوان گفت که چه روی خواهد داد، اما تقریباً واضح و آشکار است که چیزی روی خواهد داد، که با آنکه هیچ کس منتظرِ آن نیست، همه در انتظار وقوع‌اش هستند.

3) کار برای من این روزها خیلی سخت شده. حوصله‌ی انجام کارهای جدی‌ام را ندارم و نمی‌توانم خیلی جدی تصمیم بگیرم که واقعاً می‌خواهم چه کنم. شرایط سختی را برای خودم احساس می‌کنم. شرایطی که روز به روز هم سخت‌تر می‌شود و مهلت‌های زمانی مرتباً آن را متزلزل‌تر می‌کند. در هیچ یک از جبهه‌ها دقیقاً نمی‌دانم باید چگونه ایفای نقش کنم. ماجرای افسردگی که پیش از این اشاره‌ای به آن داشتم، ماجرای مفصلی است. آثارش خوب و بد، هنوز به جا هستند و در روند فعالیت من تأثیرگذار.

4) خیلی چیزها هست که می‌خواهم در موردشان بنویسم. سخنان زیادی هست که فکر می‌کنم حرف‌هایی در موردشان دارم که نقل آن‌ها برای‌ام جالب باشد. فرصت‌ها سریع می‌گذرند و انتخاب بسیار مهم است. به نظر من،" بشر امروز بیش از آنکه نگرنده و آفریننده باشد، انتخاب‌کننده است."

5)حالا، زیاد این حرفا رو جدی نگیرین، تا من به یه تعادل درونی برسم و ببینم واقعاً چه حرفی حرف منه. یک مقداری خودم رو گم کرده‌ام. مدتی طول میکشه تا پیدا کنم. اون وقت می‌تونم با خیال راحت در مورد چیزهای دیگه بگم. فعلاً خودم از همه چیز مهم‌ترم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر