امروز به خاطر همایونیمان رسید که «ژیانیسم» را در عرش رها نمودهایم و هفت فصل آن «مستطابِ معنوی»، در «درازنای اندیشهی متروکهی ژاژخای» رها گردیده و منصهی فرج نیافتهاند. خاطرِ هماره اندوهناکمان یک چندی ملول گردیده و قوتِ خداوندگاری از کف داده است.
ما را بر «کژسخنی» دستی نیست، پایی در کفِ آن مینهیم، تا «صاحبمنصبانِ دیوانی» را «بدآمد» «محصول» نیاید؛ که «نااهلی» در میانشان حاضر آمده، که نداند و اسوهگی نخواند. چه جایگاه ما نیز تفاوت کند، در «ادراک» و «شهود» و «امساک».
به سبیل تلطّف به خاطرمان برآمد که درآمدی از پیش، بر معرفیِ «کژسخنِ لایهی چهارم» بنگاریم، تا رعیت وجهالوجوه سخن ما را، نانوشته بخوانند و زان «کهین سخن ما» اموری بدانند. و فیالمثل آشکار سازیم که سخن ما در باب «تنظیم چراغ جلوی ژیان و تکنولرژیک آن» چه دخلی بر نظرات مشعشع «خود داشت» (که طبا رفیقمان جورواجور بر آن میتازد، بی آنکه حاصلی زان تاخت بر آسمان رعیت برفرازد)، دارد و «ژیانیسم» چهگون بر آن نظر مینماید.
لیک دیدیم خود نیز به جملهی بالا غفلت نمودیم و از «کژسخنِ لایهی یکم» آوردیم، که این روزها بابِ تبعِ سفها فراوان گردیده زین لایهی نخستین؛ امثله و احکمه بر آن «بنا» میافرازند و «مثلثات» عموماً بر آن پایهی سخن میسازند.
و فرمان دادیم «مغلوبه» را بنگارد، «غلامخرد»؛ تا کژسخنِ لایهی چهارم بر مردمان آشکار نماید و «لبالالبابِ حرّافی ما» چشانده شود و عقل ستانده. هر چند امیدمان نمیرود بر آنکه روزگاری نظری بر دفتر دیوانی ما اندر افتد.
بعد پنداشتیم که مغلوبه بی «بسترِ» ِ خویش مغلوب است و جایگاهی بر آن نمیرود و این سبب آنکه، «رسالهی اصولیهی کژسخن» را باید نگاشت؛ که فراوان سخن هست در این باب؛ لیک دستی بر آن نمیرود و چراغی بر آن افروخته نمیشود. و این «اصولیهی کژسخنیِ پارسی» خواهد بود و به ثناگوییِ آن «سرزمینِ دیگر»، که ندانیماش، نمیرود. و کژسخنی لایهی نخستین و دویمین را که باب خواص شد، بر تشریح آوریم و لایهی سومین که باب عوام است را نیز.
و اما بعد پنداشتیم، سخنان «سرزمین دیگر»، در باب کژسخنی فراوان و مشترکات بسیاراست؛ لکن دستمان بر ایشان نمیرود. چه اگر توجه بر ایشان فرود آریم، از آنچه پیشتر فراهم آوریدهایم، ورافتیم و مجموع آوردن دشخوار گردد؛ و این نیز به مانند «دگر اندیشگان» ِ ما، بر دار گردد.
اما ناگفته نیاوریم که از زعمای لایهی چهارم، در «سالیانِ نخستین خرد»، چنین مطلعی برآورده، بدین سان و لیک مفقود گشته است. و ما خود به دوچشم، آن را در «دنیماف درز» مجموع دیدیم. لکن خواندن آن بر کسی متیسر نگردید. که «اکو» خود نیز، آن ندانست.
و بعد ما را «فرس اندیسمندی» بر خواب توراتیمان کشانید، که «توراة» را به میان «اُستُن» دیدیم، لکن برداشتنِ آن «مستطاب» که پایهی استن مینمود، خللی در آن بنا نیاورد، که استنی کمبار میبود و خللی در آن ساخت نیامد، که این اُستُن دروغین بود. و آن را به خواندن آوردیم، و کلمهی «الحق تُکهمه» در این میان بر ما وحی گردید، که تا امروز در نظرمان ناخوانده مانسته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر