دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

زمان

امروز، به عادتِ این چند روزه‌ی اخیر، یک فیلم کرایه‌ای دیدم، با عنوانِ "طوفان ذهن"، که محصول مشترک برزیل و ایتالیاست. نمی‌دانم چرا، اما هنگام دیدن این فیلم حس عجیبی داشتم. خاطره‌های فراوانی از خاطرم می‌گذشت که اشتراکات بسیاری با تجربه‌های شخص اول این فیلم داشت.
گرچه من مثل او اهل شیطنت نبوده‌ام و هیچ‌وقت از طرف خانواده مورد بی‌مهری قرار نگرفته‌ام، اما با این وجود لحظات فراوانی داشته‌ام که در آن‌ها از اینکه هیچ‌کس نمی‌تواند آنچه می‌گویم را درک کند، یا احساساتم را دریابد، غم و اندوه وجودم را فراگرفته. عمیقاً تنهاییِ اجباریِ انسان را درک کرده‌ام؛ چیزی که به نظرم نمی‌رسد حتا در هر دنیای دیگری و با هر اسلوب و قوانین دیگری رفع‌شدنی باشد.

بعضی وقت‌ها به ذهنم می‌رسه که چقدر ایده‌هایی که تبدیل به این فیلم‌ها شدن رو میشه با پرداخت به‌تر و صرف وقت بیش‌تر، زیبا‌تر، عمیق‌تر و به‌تر کرد و چیزهای واقعاً جذابی از توشون در آورد.
اما زمان دشمنیه که همیشه خلاقیت رو سرکوب می‌کنه و معجزه آفریدن رو برای انسان غیرممکن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر