گاهگاهی تلفنی، ایمیلی، که آقا کجایی؟
والّا ما همین جائیم. تکان نخوردهایم. همچنان هم در حال خواندن هستیم. ولی میل به نوشتن نمیرود، به قول بروبَچْز، حِسِّش نیست!
انکار نتوانمکرد، که این چندوقت، گاهگاهی مهیّای نوشتن شدهام. و قلم و کاغذ در دست، کلّیّت مطلب در ذهن آماده، روح و جان در خدمت فکر، آمدهام که بنویسم. بنویسم و خویشتن خویش را، از همهی نگفتههای در حلقوم اندیشه مانده، خلاصکنم. امّا با چکیدن نخستین حرف از سطرهای غیب بر برگهای ظهور، دست از هرچه سخن عیاننمودن، شستهام. چرا؟ آخر چرا؟
رهایام نمیکند، این حسّ غریب.
حسّ کمی. درد کمبودن.
دردم این است شاید. من کمام.
کمبودن است که گذر از نوشتن را برایام دشوارمیسازد. درد بزرگی است اندک بودن. و شاید هیچ زهری، کُشندهتر از حسّ این واقعیت نباشد.
بگذریم. این روزها منابع معرفتی با دبی بالا به جویبار فرارو میآیند و برگزیدن و برگرفتن کاری شده بس دشوار و دشخوار.یکی از دوستان میگفت: «کثرت منابع معرفتی کمکم دارد، مرا از پایدرمیآورد.»
در دل گفتم: «من را که مُردهاست!:)»[1]
خلاصه عزیزان دست یکایکِ تان را میبوسم. و از این که به یادم بودید، متشکّرتان هستم. امّا من همچنان با خود نفْس نوشتن دارم کِلنجار میروم. اگر توفیقی بود و امر نوشتن حاصل آمد، جرقّهی پینگستان، نخستین خبرآورِ کامیابی ِ این همیشه مصلوب، بر سکوت است. جدالی سخت است، جدال با خاموشی.
امشب حسن جعفری نیز پس از مدّتها، از پس سنگ قبر برآمده و طلب فاتحه بر اموات میکند.
من امّا به یُمن این شب جمعه، که به قول پسرعمویام، جان میدهد برای مُردن!، تقاضای نثار سلام و صلوات بر از قبر برخاستگان دیار بلاگستان دارم. انشاء الله که این خیزش از قبرهای وبلاگستان مدام و بیفرجام ماناد.
----------------------------------------------------
[1] میگویند کسی به دیگری میگفت: «کمکم داره از تو دوستام مییاد(به جای خوشام مییاد).»آن یکی گفت: «تو که مرا مُردهای(به جای کُشتهای).» خوب بید! بیمزه شد؟، نه؟
سلام دوست عزیز
پاسخحذفراستش می دونم که همه دوست دارن که پیام مرتبط با مطلبی که نوشتن رو ببین ولی خوب من فقط یک خواش از شما داشتم و اونهم اینکه بگید که ایا می تونم بدونم که چجوری یک وبلاگ دیگه رو تو وبلاگ اصلیتون گذاشتید و توی اون که می نویسید اون نوشته هاش توی وبلاگ اصلیتون هم نشون داده می شه و ایا اگه من کد ان وبلاگ دوم را بخواهم می دهید و یا نه!.با سپاس من به وبلاگ شما سر می زنم تا اگر جواب دادید را ببینم.خیلی جالبه که تو یک وبلاگ سه تا وبلاگ داشته باشی
سلام. ممنون از نوشته هات. به من هم سری بزن.
پاسخحذفاز همهی شما دوستان عزیز سپاسگزارم.
پاسخحذفدر پاسخ یک درخواست:
هر یک از قسمتها نیاز به یک وبلاگ جداگانه و یک قالب مخصوص دارد. چنانچه ایمیلتان را بدهید قالبها را برایتان خواهم فرستاد. البته باید تغییرات لازم را در آنها خودتان ایجاد کنید.
جناب رند عالم سوز!
ما مخلصایم.
واااااای! یعنی دیگه چشمام خشک شد از بسکه این صفحه پیامگیرت رو رفرش کردم تا جوابتون رو ببینم و خدا رو شکر که دوستان دیگه چند تا سوال کردن و تا در قبل جواب دادن به اونها یک نگاهی هم به درخواست من بندازید.راستش من فکر کردم که چون که یهو بدون مقدمه وپابرهنه دوئیدم وسط وبلاگتون و حتی ادرس وبلاگم رو هم ندادم شما جواب منو ندادید ولی خوشحالم که با بزرگواری و بر خلاف فکر من حاضرید که قالب رو به من بدید.(اووووه! شما فقط یک ایمیل خواستی و من دارم براتون مثنوی می سرایم!!ببخشید).ببینید من یک وبلاگ توی بلاگ اسپات درست می کنم و کدهائی که به من می دید رو توش می ذارم و این از این،خوب حالا می خوام بدونم که چجوری اون وبلاگ رو باید بذارم توی صفحه اول وبلاگم.می دونم که نوشتنش زحمت داره ولی شما با این کارتون حقیقتا که لطف می کنید و پیشاپیش سپاسگذارم.
پاسخحذفادرس ایمیل من اینن است.
peerz1382@yahoo.com
بی صبرانه منتظر جوابتان می مانم.
با سپاس بی کران
دوست عزیز و مهربان.نامه شما را که حاوی قالبها بود دریافت نموده و ان دستور العملها را به کار بستم و در اخر هم نتیجه را به دست اورده و به انچه می خواستم رسیدم و الان فقط خواستم تشکر و سپاسی کرده باشم از این محبتی که در حق من نمودید.برایتان ارزوی بهترین روزها را دارم.موفق و پایدار باشید.
پاسخحذفآقای مومنی عزیز سلام
پاسخحذفغرض از مزاحمت اول ممنون از لینکتان.. دوم میخواستم بپرسم شما بازگشت رامیخوانید یا صرفا بخاطر نوشته مسعود به آن لینک دادید؟
در هر صورت ممنون از لطفتان
موفق و پیروز باشید
سلام
پاسخحذفمنو که یادتون میاد؟
دیگه کلوب نمیاین!
وبلاگهاتون عالی شده ...چند وقتی بود سر نزده بودم...وبلاگ معنویت عقلانیت هم عالی بود..استفاده کردیم
موفق باشید
حق یارتون
محسن عزيز
پاسخحذفسكوت معنا داري كردهای؟
...
پاسخ به عزيزاني كه نظر دادهاند، از آخر به اوّل:
پاسخحذفاکبر عزیز!
من خودم هم در سکوت خود حیرانام. درست نمیدانم علتاش چیست. امیدوارم تداوم نیابد، چون خودم هم از این وضعیتام راضی نیستم.
مهدیه خانم عزیز!
کلوب که هیچ (به قول کواکبیان هِچ) وبلاگ را هم خیلی کم سر میزنم. دلیلاش را هم اول فقط خودم میدانستم و خدای من، ولی الان من هم نمیدانم و فقط خدا میداند!
پویای عزیز!
پیش از اینها وبلاگ شما را چند بار دیدهام و چند تا از مطالب آن را خواندهام. هیچ وبلاگی نیست که خوانندهی دائمیاش باشم. ولی در لیست وبلاگهایی که گهگاه (نه بر دوام) میخوانم، وبلاگ شما هم هست.
دوست عزیزی که با یک درخواست آمدی و بینام و نشانی رفتی (وز هفت و چهار دائم اندر تفتی!-بیربط) ببخش دیگر، بیش از این فرصت راهنمایی نداشتم، و خوشحالام از این که مشکلی پیدا نکردهای. موفق و شادکام باشی.
و حسن جعفری عزیز! یار عزیز و مهربانام!
پاسخحذفمرسولهی من به دست هدهد صباست و بر دامن غیب. به ایمیل و جیمیل مجالاش نیست.
در مورد ننوشتن هم، چه عرضکنم؟ ایزد دانا داند، شاید هراس، شاید تنگنا، شاید خامی، شاید گریختن از جستوجوگری کودکانه، شاید نیافتن انسجام، شاید خلطآلودگی ذهن، شاید ترس از عرضهی کلماتی بزرگتر از دهان، شاید ترس از انگخوردن به خاطر افکار پلیدی که میآیند و شاید دوسه روز دیگر بهکلی تغییرکنند، شاید عدم ایمان به قدرت، شاید یافتن نکتههایی که ساختار قبلی ذهنام را بهکلی تغییر داده و نسبت به همهی آموختههای پیشین و پرورانندگانشان بدبیننمودهاست، شاید شادی غریبانهای که حس نیافتن میآفریند و شاید غربت مرحلهی شکلگیری شالودهی فکری جدیدی که بنیادهایی را ویرانهساختهاست و قدرت بیان را امحاء نمودهاست.
سلام!
پاسخحذفبايد بگويم: جانا سخن از دل ما مي گويي! بخصوص آنجا كه مي نويسي:
این روزها منابع معرفتی با دبی بالا به جویبار فرارو میآیند و برگزیدن و برگرفتن کاری شده بس دشوار و دشخوار.یکی از دوستان میگفت: «کثرت منابع معرفتی کمکم دارد، مرا از پایدرمیآورد.»
در دل گفتم: «من را که مُردهاست!:)»
مي گويند در زمانه حاضر هر 18 ماه حجم داده هاي اطلاعاتي جهان دوبرابر مي شود! راستي چه بايد كرد؟!
سلام محسن عزیز
پاسخحذفچرا از شما هیچ آدرس پست الکترونیکی در دسترس نیست؟
حال و روز ننوشتن تان را شاید بتوانم درک کنم
وبلاگ پدیده ی عجیبی است...دفتر خاطراتی که همه از هرجا می توانند بخوانندش و منتظرند برای خوانده های جدید
عدم رضایت از ننوشتن در دوره ای که نمی نویسیم بنظرم بخش اعظمش مربوط به همین انتظاری ست که می دانیم وجود دارد و ما فعلا نمی توانیم پاسخگوی آن باشیم
این دفتر حدیث نفس همه خوان و انتظار زا، البته یک آفت دیگر هم بهمراه دارد و آن نوشتن است برای صرف برآوردن توقع خوانندگان...یعنی نوشتن ولی نه برای خودت بلکه برای دیگران و واضح است که چنین نوشته ای اگر هم به رضایت خوانندگان بینجامد، تو را هرگز راضی نخواهد کرد
این گویا تلخ ترین پیامد وبلاگ نویسی باشد
نمی دانم... ولی من که خودم بارها و بارها درگیر و در تب و تاب بودم میان نوشتن برای خودم و برای دیگران
بهرحال این دوره هم می گذرد و امیداورم سرزنده و شاد دوباره بنویسید
به یادتان هستم
ارادتمند شما
امیر یحیی
آقای موسوی عزیز
پاسخحذفخوب شد یادم آوردید.
اشکال از قالب بود که ایمیل رو نشون نمیداد. خدا رو شکر درست شد.
در مورد صحبتهاتون دربارهی نوشتن و ننوشتن بازم ازتون متشکرم.