شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۲

بی‌بندوباری

سال‌های آخر دبیرستان ما، دوران اوج دولت اصلاحات بود. یادم می‌آید سر کلاس شیمی پیش‌دانشگاهی یک جلسه بحث مفصلی در مورد درست نبودن کار حکومت کردیم. آقای معلم شیمی از ما خواست نیازهایی که به خاطر آن‌ها از حکومت ابراز نارضایتی می‌کنیم را تشریح کنیم. من گفتم آزادی. گفت راست می‌گویی آزادی. اما تو آزادی چی را می‌خواهی؟ آزادی از چی؟ آزادی برای چی؟و این سوالی بود که من آن موقع پاسخی برای آن نداشتم. با وجود آن‌همه مطلب خواندن از این ور و آن ور، هیچ به این فکر نکرده بودم که، «آزادی برای چی می‌خواهم، برای چه کاری؟» پرسش دیگر آقا معلم این بود که آزادی به معنی بی‌بند‌وباری می‌خواهید؟ و جواب ما این بود که نه. منظور ما از آزادی بی‌بندوباری نیست.پس چه می‌خواهید؟نمی‌دانیم.
یکی از مشکلات بزرگ بسیاری از جوان‌های اصلاح‌طلب آن‌ دوره، به نظر من، همین بود. آن‌ها می‌دانستند که چیزهایی توی این مملکت پیش نمی‌رود. اما نمی‌دانستند منظورشان از آزادی چیست و چنین شعاری دقیقاً چه دردی از آن‌ها را دوا می کند. این بود که در راه آزادی، قدمی از قدم برنمی‌داشتیم. چون، از اساس، نمی‌دانستیم مقصد کجاست.
امروز اما، من، حس می‌کنم که خوب می‌دانم آزادی یعنی چه؟ چه مشکلاتی را دوا می‌کند و وسعت حل کردن مشکلاتش تا کجا را در بر خواهد گرفت.
چند قسم آزادی پایه را برمی‌شمرم:
آزادی این‌که چه بپوشم و چه نپوشم.
آزادی این‌که چه بخورم و چه نخورم.
آزادی این‌که چه بخوانم و چه نخوانم.
آزادی این‌که چه ببینم و چه نبینم.
آزادی این‌که چه بشنوم و چه نشنوم.
آزادی این‌که چه بخرم و چه نخرم.
آزادی این‌که چه بفروشم و چه نفروشم.
آزادی این‌که چه کاری انجام بدهم و چه کاری انجام ندهم
و چندین و چند قسم دیگر آزادی.
همان‌گونه که می بینید، در کشور ما، ما تقریباً در هیچ یک از موارد فوق آزاد نیستیم. قوانینی وجود دارد که محدودیت‌هایی فوق‌العاده بر هر یک از این قسم آزادی‌ها از طرف حکومت و جامعه مقرر می‌کند. اگر از اصلاح‌طلب‌ها در آن سال‌ها می‌پرسیدید مقصودتان از آزادی، برداشتن کدام‌یک از این قید و بندهای قانونی، حکومتی و یا اجتماعی است، پاسخ‌شان به طور معمول و پس از آوردن نمونه‌ها، هیچ‌کدام بود. آن‌ها هیچ یک نمی‌پذیرفتند این‌که یک حکومت، شهروندانش را ملزم کند چیزی را نبینند یا نخوانند یا نشنوند، عین زورگویی و تحقیر آن‌هاست. هرگز نمی‌پذیرفتند، با این قوانین، حکومت در واقع افراد جامعه را کودکانی فاقد شعور لازم فرض کرده‌، که خود نمی‌توانند تشخیص دهند که، چه ببینند و چه نبینند، چه بخوانند و چه نخوانند، چه بشنوند و چه نشنوند.
بسیاری از اصلاح‌طلبان معتقد به سانسور، معتقد به محدودیت ماهواره، معتقد به مقررات پوشش، معتقد به گزینش و معتقد به نرخ‌گذاری دولتی بودند. هنوز هم تعداد معتقدین به لزوم وجود این مقررات در بین ما کم نیستند.
به گمان من، آزادی برخلاف آن‌چه، آن‌ها سال‌ها جا انداختند، دقیقاً به معنای بی‌بندوباری است. یعنی عدم وجود «بند» و «بار» در ساحت‌های رفتار انسانی. یعنی این‌که ما (حکومت)، شهروندان را عاقل فرض کنیم و برای عقل آن‌ها احترام قائل باشیم و کنترل این‌که، چه ببینند، چه بخوانند، چه بشنوند، چه بخورند، چه بپوشند، چه انجام دهند و امثال این‌ها را به خود آن‌ها بسپاریم. یعنی وقتی می‌دانیم، ماهواره وسیله‌ای دارد به نام کنترل، که خود فرد می‌داند آن را روی چه کانالی قرار دهد و خود فرد این کنترل را بر روی حس بصری خود دارد که چه چیز را ببیند و چه چیز را نبیند، خودمان را در تعیین آن‌که او چه ببیند، شایسته‌تر از خود او ندانیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر