سابقاً شوهرخالهای داشتم که روحانیای بود عارفپیشه. در تفسیر شعر حافظ، در میان اقوام، به نیکی مشهور بود. از خانوادهای بود که همهشان به جز یکی که ملحد و کافر از آب در آمد و به جرگهی دیناندیشان متجدد پیوست، بقیه در مدرسهی حقانی طلبگی کردند و فکر میکنم تا حال هم در همان جا درس میدهند.
در سالهایی که ابتدایی میرفتم، تابستانها به کلاس قرآن هم میرفتیم. (شاید همین کلاسهای قرآن هم بود که مقدمهای شد بر این دورهی ا.ل.ح.ا.د) یک روز معلم قرآن سؤالی مطرح کرد برای تحقیق.
زمانی بود که به این آیه رسیده بودیم: "ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه.." پرسید چرا در اینجا که از چشم و گوش و قلب یاد میکند، دو تا جمعاند و یکی مفرد؟
این سؤال را برای همان شوهر خالهی عارفپیشه مطرح کردم و از او کمک خواستم. بعد از مدتها تأمل و این کتاب و آن کتاب دیدن و چیزی نیافتن، (از دانش لَدُن) یک شرح طویلی گفت از اینکه قلب و چشم را خداوند در فلان مرتبهی وجود ساخته و فلان و بهمان و بسیار... که الان هیچ از آن تفاسیر عرفانیاش یادم نیست. چیزهایی عجیب و غریب از اینکه شنیدن حسی است در رتبهی ذیل و قلب جایگاه ایمان و چشم جایگاه یقین و غیره و ذلک.
این تأملات را در جلسهی بعد برای معلممان مطرح کردم، به عنوان پاسخ تحقیقی که به ما واگذاشته بود.
خندید و گفت: «خیر، قلب و بصر هر دو اسم هستند و این در حالی است که سمع مصدر است و مصدر هیچگاه در عربی جمع بسته نمیشود."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر