امروز، به عادتِ این چند روزهی اخیر، یک فیلم کرایهای دیدم، با عنوانِ "طوفان ذهن"، که محصول مشترک برزیل و ایتالیاست. نمیدانم چرا، اما هنگام دیدن این فیلم حس عجیبی داشتم. خاطرههای فراوانی از خاطرم میگذشت که اشتراکات بسیاری با تجربههای شخص اول این فیلم داشت.
گرچه من مثل او اهل شیطنت نبودهام و هیچوقت از طرف خانواده مورد بیمهری قرار نگرفتهام، اما با این وجود لحظات فراوانی داشتهام که در آنها از اینکه هیچکس نمیتواند آنچه میگویم را درک کند، یا احساساتم را دریابد، غم و اندوه وجودم را فراگرفته. عمیقاً تنهاییِ اجباریِ انسان را درک کردهام؛ چیزی که به نظرم نمیرسد حتا در هر دنیای دیگری و با هر اسلوب و قوانین دیگری رفعشدنی باشد.
بعضی وقتها به ذهنم میرسه که چقدر ایدههایی که تبدیل به این فیلمها شدن رو میشه با پرداخت بهتر و صرف وقت بیشتر، زیباتر، عمیقتر و بهتر کرد و چیزهای واقعاً جذابی از توشون در آورد.
اما زمان دشمنیه که همیشه خلاقیت رو سرکوب میکنه و معجزه آفریدن رو برای انسان غیرممکن.
دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵
دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۵
یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵
رفته بودیم برای چاپ کارت عقد یکی از اقوام.
یک متنی به ما داده بودند، که کمی عجیب و غریب بود.
آقای چاپچی فرمودند که چرا این متن را می خواهید چاپ کنید؟
گفتم: دستور از مقامات بالاست و ما ملزم به رعایت.
گفت: آخر این متن را خیلیها نمیفهمند.
گفتم: خوب نفهمند، مگر چه میشود.
یک آقایی که تصادفاً دو سه روز قبل از این ماجرا با هم آشنا شده بودیم، آنجا بود. این را که گفتم از خنده داشت میمُرد.
یکبار متن را خواند. گفت راست میگوید، متن بدی نیست.
اشکالی ندارد که بعضی هم نفهمند. به هر حال یک چیزی هست، برای خالی نبودن عریضه.
یک متنی به ما داده بودند، که کمی عجیب و غریب بود.
آقای چاپچی فرمودند که چرا این متن را می خواهید چاپ کنید؟
گفتم: دستور از مقامات بالاست و ما ملزم به رعایت.
گفت: آخر این متن را خیلیها نمیفهمند.
گفتم: خوب نفهمند، مگر چه میشود.
یک آقایی که تصادفاً دو سه روز قبل از این ماجرا با هم آشنا شده بودیم، آنجا بود. این را که گفتم از خنده داشت میمُرد.
یکبار متن را خواند. گفت راست میگوید، متن بدی نیست.
اشکالی ندارد که بعضی هم نفهمند. به هر حال یک چیزی هست، برای خالی نبودن عریضه.
شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۵
چه قانون درونیای را رعایت میکنید؟
پزشکها جوری حرف میزنند که انگار فقط سلامتِ بدن مهم است.
روانشناسها فقط به سلامتی و بهداشت روان میاندیشند.
و آنها که جامعهشناس هستند فقط در پی ایجاد قوانینِ درونیای در جامعه هستند که جامعه را سالم و پویا حفظ کند.
اما یک قانون درونی باید جوری برای انسان عمل کند، که با توجه به اولویتهای فرد، بهینهترین حالت را برای او به وجود آورد.
روانشناسها فقط به سلامتی و بهداشت روان میاندیشند.
و آنها که جامعهشناس هستند فقط در پی ایجاد قوانینِ درونیای در جامعه هستند که جامعه را سالم و پویا حفظ کند.
اما یک قانون درونی باید جوری برای انسان عمل کند، که با توجه به اولویتهای فرد، بهینهترین حالت را برای او به وجود آورد.
جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵
چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵
وقتی گذشته را مرور میکنم، خیلی وقتها به وقایعی برمیخورم که آن روزها برای من از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بودهاند و تعیین کننده و اساسی به حساب میآمدهاند، اما الان میبینم که آن شرایط ویژهای را که من برایشان محسوب میکردهام، اصلاً در کار نبوده است.
اضطراب فراوانی که در هنگام فکر کردن به آنها وجودم را فرا میگرفت، میتوانست اصلاً نباشد. چون آنها اصلاً اهمیتی را که من برایشان تصور میکردم نداشتند. جریان زندگی میگذرد و بسیاری مواقع شرایط به دلخواه آدم پیش نمیرود.
زیاد نباید نگران نتیجهی کار بود. بیشتر باید نگران تلاشی که میکنی باشی. چون آن تلاش است که تو را میسازد، نه آن نتیجه.
این را هم از انجیل عیسا به خاطر آوردم.
چیزی شبیه این گفته بود عیسا که تلاش خود را انجام دهید، اما نتیجه را به خداوند واگذار کنید.
افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد
اضطراب فراوانی که در هنگام فکر کردن به آنها وجودم را فرا میگرفت، میتوانست اصلاً نباشد. چون آنها اصلاً اهمیتی را که من برایشان تصور میکردم نداشتند. جریان زندگی میگذرد و بسیاری مواقع شرایط به دلخواه آدم پیش نمیرود.
زیاد نباید نگران نتیجهی کار بود. بیشتر باید نگران تلاشی که میکنی باشی. چون آن تلاش است که تو را میسازد، نه آن نتیجه.
این را هم از انجیل عیسا به خاطر آوردم.
چیزی شبیه این گفته بود عیسا که تلاش خود را انجام دهید، اما نتیجه را به خداوند واگذار کنید.
افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد
یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵
امسال برای من خیلی زود گذشت. نمیدانم چرا اما حس میکنم که هنوز خیلی کارهای دیگر مانده که باید امسال انجام میدادم، اما انجام ندادهامِ شان.
این روزها سخت احساس درماندگی میکنم و ضعف.
و اخباری که از درون و بیرون میرسد. تحولاتی که روز به روز فکر کردن را دشوارتر، هراسانگیزتر و بدفرجامتر میکند. با اینها چه کنم.
یکی از دوستان جملهی جالبی میگفت: "مطمئن باشید که اوضاع و احوال بدین قرار نمیماند. قطعاً بدتر از این خواهد شد." این تجربهای است که از روزی که دوستم بیان کرده تا به امروز صحتاش را آزمودهام و سربلند بیرون آمده.
شاید البته گهگاه مثالهای نقض کوچکی پیدا شده، ولی کلیت قضیه در همهی احوال زندگیِ من همین بوده است.
این روزها سخت احساس درماندگی میکنم و ضعف.
و اخباری که از درون و بیرون میرسد. تحولاتی که روز به روز فکر کردن را دشوارتر، هراسانگیزتر و بدفرجامتر میکند. با اینها چه کنم.
یکی از دوستان جملهی جالبی میگفت: "مطمئن باشید که اوضاع و احوال بدین قرار نمیماند. قطعاً بدتر از این خواهد شد." این تجربهای است که از روزی که دوستم بیان کرده تا به امروز صحتاش را آزمودهام و سربلند بیرون آمده.
شاید البته گهگاه مثالهای نقض کوچکی پیدا شده، ولی کلیت قضیه در همهی احوال زندگیِ من همین بوده است.
شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵
چیکار کنم که خوشم بیاد؟
من چیکار باید بکنم که خوشآمدهای زندگیم زیاد بشه. یعنی از چیزهای بیشتری نسبت به چیزهایی که الان ازشون خوشم میاد، خوشم بیاد؟ میدونین؛ آخه روز به روز داره از تعدادِ چیزهایی که ازشون خوشم میاد کم میشه و مدام میزان علاقهمندیم به چیزهایی که قبلنا خیلی ازشون خوشم میومد کمتر. چیکار باید بکنم؟
اشتراک در:
پستها (Atom)