پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۴۰۱

از اصلاح طلبی تا براندازی: مروری بر زمینه‌های شکل‌گیری اعتراض‌های سال 1401

 این مقاله پیش تر در سایت جدال منتشر شده است "لینک مقاله اصلی"

پیش از هر چیز باید اشاره کنم که، در نوشتن این مقاله، من بیش از هر چیز دیگر، از گفت‌وگوی آقای احمد زیدآبادی با ویرگول پلاس (https://www.youtube.com/watch?v=MRUV7L0goDA) تاثیر پذیرفته‌ام.

وقتی در بین دوستان خود که در جنبش اخیر بیش از هر کس دیگری فعال هستند و در گروه‌های اجتماعی فعالیت می‌کنند نگاه می‌کنم، اغلب کسانی هستند که:

1 علاقه‌ی شدیدی به ایران داشته‌اند. مثلا س که وقتی به خانه‌ی جدید رفتیم و در اسباب‌کشی ما را کمک کرد، روی تخته نوشته بود "چه عاشقان بی‌نشانی" یا م که مرتب سرودهای درباره‌ی ایران گروه آرین، آرش و... را برای ما می‌گذاشتند.

2 در سال 96 حمایت گسترده‌ای از آقای روحانی کردند و به به قدرت رسیدن او کمک زیادی نمودند.

در سطح کشور نیز، اگر به نموداربنفش نگاهی بیندازیم، می‌بینیم که پررنگ‌ترین بنفش‌های روی نقشه در سال 96، بلوچستان و کردستان بودند و بعد تهران.

اگر نگاهی به طرفداران آقای روحانی در سال 96 بنیدازیم، باز هم می‌بینیم، اغلب آن‌ها کسانی هستند که در شهریور 1401، با شدت برای براندازی و سقوط جمهوری اسلامی کوشش گسترده‌ای به عمل آوردند.



به باور من، چنان که آقای زیدآبادی در گفت‌وگوی خود با ویرگول پلاس به آن اشاره می‌کند، ریشه‌ی وقایع اخیر را می‌توان در انتخابات سال 96 جست‌وجو کرد. در سال 96، آقای روحانی متوجه بود که اختلاف رای کمی با نفر دوم دارد و ممکن است برنده‌ی انتخابات نباشد. با توجه به این مسئله، ایشان تلاش کرد، رای افرادی را که ممکن بود به کل رای ندهند به سوی خود جلب کند. به همین دلیل، به سوی مطرح کردن وعده‌های رادیکال‌تر رفت. وقتی آقای روحانی این وعده‌ها را مطرح می‌نمود، 4 ماهی از انتخاب ترامپ به عنوان رییس جمهور امریکا گذشته بود، اما ترامپ هنوز به برجام پایبند بود. قاعدتا، آقای روحانی به این نتیجه رسیده بود، حرف آقای ظریف در مورد این که امریکا نخواهد توانست از برجام خارج شود و یا ماشه را اجرا کند، دقیق بوده است. زیرا، حتا یک رییس جمهور جمهوری خواه امریکا، که در وعده‌های انتخاباتی‌اش، وعده‌ی خروج از برجام را داده بود، از آن خارج نشده بود. بنابراین، آقای روحانی انتظار داشت، با توجه به موفقیت برجام، بتواند اهرم فشار قوی‌تری در داخل حکومت ایجاد کند و وعده‌های ریشه‌ای‌تری که مطرح کرده بود را پیش ببرد و عملی سازد. این وعده‌های رادیکال، توانست قشر وسیعی از هنرمندان، اقلیت‌ها، و ایران دوستان را با آقای روحانی همراه و امید عظیمی در آن‌ها به وجود آورد. به علاوه با توجه به رادیکال شدن فضای انتخابات، دو طرف انتخابات، سعی و تلاش زیادی در نشان دادن ناکارآمدی طرف مقابل نمودند. اصولگرایان، برای رسیدن به قدرت، از هیچ تلاشی برای ناکارآمد جلوه دادن دولت روحانی، فروگذار نکردند و طرفداران آقای روحانی نیز برای کسب رای بیش‌تر، وضعیت کلی نظام را ناکارآمدی مطلقی نشان دادند که تنها با اصلاحات بسیار عمیق قابلیت برگشت دارد.

اما، پس از انتخابات ریاست جمهوری دو سه اتفاق بزرگ، ضربات مهلکی را به باورهای هر دو طرف وارد نمود:

1 ترامپ، چند ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری از برجام خارج شد و خروج ترامپ، به تنهایی باعث شد، تمام دستاوردهای ایران از رفع برجام دود شود. در آن زمان، تصور دولت آقای روحانی این بود که شاید شبکه‌ی مالی "اینستکس" بتواند جایگزین "سوییفت" شود و ایران بتواند ارتباط خود را با جهان حفظ کند، اما این سراب هم به زودی رنگ باخت.

من به یاد دارم که در طول سال‌های 94 تا 98، من بارها از مدیران پایانه‌های کانتینری بزرگ ایران خواستم که به ما در تلاش بیش‌تر بر روی سامانه‌ی بومی خود کمک کنند. اما، یکی از این دو، مرتب دنبال شرکت هاچینسون بود و دیگری دنبال سایبرلاجیتک و سومی به دنبال شرکت‌های هندی. مرتب می‌گفتند: "سیستم شما که به درد نمی‌خورد."

امروز اما، همان شرکت‌ها، سیستمی که من در توسعه‌اش نقش زیادی داشته‌ام را به عنوان پیش‌رفته‌ترین سیستم بندری ایران معرفی می‌کنند. مثلا این‌جا، دقیقه‌ی 9 تا 12 این ویدئو را ببینید: (https://youtu.be/tKoi82yt7Go) یا آگهی اینستاگرامی این شرکت را:

دولت آقای روحانی، به باور من، تحریم‌ها را به خوبی شناسایی نکرده بودند و نمی‌دانستند که هدف‌های اصلی دولت امریکا از اعمال این تحریم‌ها چیست. هنوز هم من می‌بینم که کسی در میان اصلاح‌طلبان پیدا نشده که، مثلا کاری همپای آن‌چه آقایان مسعود براتی و سید حامد ترابی در شناختن تحریم‌های امریکا انجام داده‌اند، انجام دهد و به دقت نظام تحریمی امریکا را بررسی کند.

به علاوه، بدنه‌ی دولت آقای روحانی، به هیچ وجه علاقه‌مند به توسعه‌ی سامانه‌های بومی، یا توسعه‌ی سامانه‌های مشترک با شرکت‌های چینی نبودند و اغلب تمایل به کار با شرکت‌های اروپایی، کره‌ای و دیگر متحدان نزدیک امریکا داشتند. خروج امریکا از برجام، ضربه‌ی سختی به باورهای طرفداران آقای روحانی و آقای ظریف بود.

نکته‌ی دیگری که به نظر من، دولت آقای روحانی، در شناخت آن چندان موفق نبود، درک اهداف اصلی امریکا از رفتن به سوی برجام و خوش‌بینی به نتایج آن بود. این که امریکا به خاطر انتخابات سال 92، مذاکره با ایران را شروع نکرد، بلکه به خاطر غنی‌سازی 20 درصد در سال 91، مذاکرات با ایران را شروع کرد. ( https://t.me/YousofAzizi23/145)

 

2 به باور من، آن‌چه بیش از خروج ترامپ از برجام، به لحاظ اقتصادی به ایران ضربه زد، سیاست مالی دولت بود. دولت آقای روحانی بین رکود و تورم اقتصادی، اولویت خود را مهار تورم گذاشت. برای مهار تورم، در دوره‌ی اول ریاست جمهوری، ایشان، از شناورسازی نرخ سود بانکی حمایت کرد. این مسئله باعث شد، بخش عظیمی از پول مردم ایران، به امید دریافت سود بیش‌تر به سوی بانک‌ها و موسسات مالی و اعتباری سرازیر شود. به علاوه، موسسات مالی و اعتباری‌ای چون پدیده و ثامن الائمه و... به وجود آمدند. این مسئله باعث شد، تورم تا حد زیادی مهار شود. اما به دلیل رکود اقتصادی، این پول‌ها، در مسیر تولید ارزش اقتصادی به کار نیفتادند. این مسئله باعث شد، موسسات مالی و اعتباری، تبدیل به چیزی شبیه شرکت‌های پانزی شوند که پول‌های مشتریان جدید را صرف پرداخت سود به مشتریان قبلی می‌کنند. دولت در سال 95 متوجه شد که دیگر نمی‌توان این مسیر را ادامه داد، اما، بستن این موسسات می‌توانست باعث به وجود آمدن تورم شدیدی شود و در نتیجه آقای روحانی برای دور دوم رای نیاورد. بنابراین، این سیاست تا سال 96 ادامه پیدا کرد، اما در سال 96 و پس از انتخابات، دولت سعی کرد سود بانکی را پایین آورده و این موسسات مالی را منحل سازد. در نتیجه‌ی این سیاست، تورم بار دیگر، آن هم با ابعادی وسیع‌تر، شروع به رشد کرد.

 

3 در نتیجه‌ی دو مورد بالا، کل دستاوردهای دولت آقای روحانی، یعنی مهار تورم و برجام، به شدت با بحران مواجه شد و مخالفان او در حکومت توانستند دست بالا را بگیرند. حالا، نه تنها، وعده‌های رادیکال آقای روحانی عملی نبود، بلکه حتا آن‌چه فکر می‌کرد به راحتی قابل دسترس باشد هم دور از دسترس بود. این مسئله باعث شد، حضور آقای روحانی در سیاست کشور کم‌رنگ و کم‌کم محو شود. به باور من، علت اصلی این شکست، باور عمیق سیاست‌گذاران خارجی دولت آقای روحانی به "سیاست ایده‌گرا" در تقابل با "سیاست واقع‌گرایانه" بود. برخورد این ایده‌های سیاسی با دیوار سخت واقعیت، برای اغلب طرفداران آقای روحانی، آن‌ها را به سمت "سیاست‌های واقع‌گرایانه" نکشانید، بلکه به سمت فاصله گرفتن هر چه بیش‌تر از واقعیت سوق داد.

 

4 سیاست‌های آقای روحانی در طول 8 سال، همه و همه، طوری طراحی می‌شدند که طبقه‌ی متوسط را با دولت همراه کنند. مثلا رقم یارانه‌ی دریافتی، حتا برای دهک‌های پایین، در طول 8 سال ریاست آقای روحانی، ذره‌ای بالا نرفت و از تورم تاثیر نپذیرفت. از آن طرف، بلیط هواپیما، پرداخت سنوات دانشجویان برای خروج از کشور و دیگر نرخ‌هایی که افزایش آن‌ها می‌توانست به نارضایتی طبقه‌ی متوسط منجر شود، در دولت آقای روحانی به نرخ قبلی باقی ماندند. به همین دلیل، شورش‌های سال‌های 96 و 98، اغلب در مناطقی اتفاق افتاد که آقای روحانی کم‌ترین رای را در آن‌ها داشت. اغلب به وسیله‌ی اقشار فقیر و کم‌درآمد جامعه.

 

5 با روی کار آمدن دولت آقای رییسی، توجه دولت، بیش‌تر به اقشار فقیر و محروم جامعه معطوف شد. یارانه‌ی آن‌ها افزایش نزدیک به ده برابری پیدا کرد و حقوق کارگران یک و نیم برابر شد. از آن طرف، دریافت مالیات و سیاست‌های فراوان دیگری که می‌تواند منجر به نارضایتی طبقه‌ی متوسط و مرفه شود، و در طول هشت سال دولت آقای روحانی وانهاده شده بود، به صورت جدی پیگیری شد.

6 این مسائل در مجموع باعث شده که شکاف عمیقی بین دو طبقه‌ی فقیر و متوسط ایران به وجود آید. طبقه‌ی متوسط + اقلیت‌های قومی/مذهبی، که در سال 96، امیدهای فراوانی در آن‌ها ایجاد شده بود، نه تنها آن وعده‌ها را محقق شده نمی‌یابد، بلکه شرایط را هر روز سخت‌تر از دیروز می‌بیند. به علاوه، گفتمان ناکارآمدی که در طول این هشت سال، مرتبا از سوی دو جناح قدرت، بر سر هم کوفته می‌شد، به باور عمومی تبدیل شده است. این دو مسئله بر روی هم باعث شده، این قشر به ناامیدی کامل از حکومت و تلاش برای مشروعیت زدایی از آن برسد.

 

7 از طرف دیگر، اقشار کم درآمد، حالا پس از سال‌ها، کورسوی امیدی جلوی خود می‌بینند و به هیچ وجه با طبقه‌ی متوسط همراه نمی‌شوند. تعداد آن‌ها هم کم نیست.

 

8 به باور من، موتور محرک راه افتادن جریانی که بتواند منجر به سرنگونی یک حکومت شود، یا یک نیروی مهاجم خارجی است و یا اقشار فقیر که چیزی برای از دست دادن ندارند. در جریان اعتراض‌های اخیر، با توجه به خروج امریکا از افغانستان و وضعیت کنونی اوکراین، به نظر نمی‌رسد که توانی در نیروی مهاجم خارجی برای یک حمله‌ی دیگر باقی مانده باشد. از آن طرف، به نظر نمی‌رسد که دهک‌های پایین جامعه، به دلیل آن‌چه گفته شد، از این اعتراض‌ها پشتیبانی کنند. این مسئله باعث شد، که من از ابتدای این اعتراض‌ها، امید داشته باشم، که همانند سال 88، به تدریج رو به افول برود.

9 با این وجود، به دلیل حس تنفر شدید به وجود آمده، وضعیتی برای بخش قابل توجهی از مرجع‌های فکری مردم ایران (بخش مهمی از هنرمندان، دانشجویان، ایرانیان خارج از کشور) که غیرقابل برگشت می‌نماید. البته من سال 88 هم فکر می‌کردم، خیلی چیزها غیرقابل برگشت است و مثلن به دوستان اصلاح طلب خود می‌گفتم، بعد از این، دیگر نمی‌شود انتخاباتی در ایران برگزار کرد. ولی، انتخابات 92، 94، 96، برگزار شد و واقعیت به من نشان داد که خیلی چیزها که غیرقابل برگشت به نظر می‌رسند، می‌توانند برگردانده شوند.  

مصطفا ملکیان، خشونت پرهیزی، و اصلاح پذیری حکومت

این مقاله پیش تر در سایت جدال منتشر شده است. "لینک مقاله"


اخیرا متن زیر، دربرخی گروه‌های تلگرامی دست به دست می‌شود
:

"
مصطفا ملکیان هم رسماً از اصلاح‌پذیری نومید شده و با اصلاح‌طلبی وداع کرده و به قولی، از قطار اصلاحات پیاده شده است. آقای ملکیان با صراحت گفت “بنده‌ی ملکیان [...] اصلاح‌طلب نیستم، چون دیدم که راه‌ها بسته شده است”. این راه، همانا راه گفت‌وگوست. راه گفت‌وگو از نظر ملکیان بسته است و به همین دلیل، نمی‌توان اصلاح‌طلب بود.

استدلال استاد ملکیان، این بار بر ضدّ اصلاح‌طلبی، بنایش بر «امتناع گفت‌وگو با حکومت» است. اصلاح‌طلبی به این معناست که نظام، اصلاح‌پذیر است. هم‌چنان که آقای حجاریّان گفته بود “اصلاح‌طلبی مفروض می‌دارد که رژیم اصلاح‌پذیر است”. آقای ملکیان می‌گوید اصلاح‌پذیری مبتنی بر «گفت‌وگو»ست. از این جهت، نظامی که می‌خواهد نشان بدهد که اصلاح‌پذیر است، باید اثبات کند که گفت‌وگوپذیر است. امّا از آن‌جا که گفت‌وگو با حکومت ناممکن شده است، “اصلاح‌پذیری هم منتفی است”. و در این صورت “اصلاح‌طلبی هم منتفی است”. به همین دلیل، ملکیان می‌گوید اصلاح‌طلبی نه واقع‌گرایانه، که «آرزواندیشی» است.

استدلال مصطفا ملکیان برای امتناع گفت‌وگو این است: لازمه‌ی گفت‌وگو، یک منطقه‌ی بی‌طرف است که طرفین گفت‌وگو در آن شریک‌اند. از این جهت گفت‌وگو، مشروط است نه نامشروط، همچنان که خشونت‌پرهیزی. آنچه زیربنای این منطقه‌ی بی‌طرفِ مشترک است، «مبناهای مشترک» است. ملکیان از سه مبنایِ مشترک برای گفت‌وگو نام برد: یکی، عقل و عقلانیّت. دوّم، اخلاق و اخلاقیّت. سوّم، قانون و قانونیّت. به این معنا، گفت‌وگو وقتی ممکن است که طرف‌ها، یا استدلال و برهان عقلی و عقلانی را بپذیرند، یا بر سر احکام و اصول اخلاقی توافق کنند و یا این‌که موادّ قانونی را قبول کنند. از نظر ملکیان، تمام این مبناها در گفت‌وگو با حکومت و دولت، از میان رفته است و هیچ مبنای مشترکی میان مردم و نظام وجود ندارد.

ملکیان معتقد است سه انگاره در جمهوری اسلامی گفت‌وگو را ممتنع کرده است: نخست، برتری ایدئولوژی بر عقلانیّت. دوّم، تقدُّم حفظ نظام بر حفظ اخلاق. سوّم، تفوُّق ولایت فقیه بر قانون. در واقع حکومت اسلامی بر سه آموزه بنا شده است: یک. ایدئولوژی بالاتر از استدلال عقلی است. دو. حفظ نظام از اوجب واجبات است. سه. ولایت فقیه فوق قانون است. سه آموزه‌ی اساسی و اصلی ج.ا، هیچ مبنای مشترکی را میان مردم و دولت برای گفت‌وگو باقی نگذاشته است؛ نه عقل، نه اخلاق، نه قانون. پس، با حکومت و قانونی که حامل این سه آموزه است، نمی‌توان گفت‌وگو کرد. ملکیان می‌گوید این سه آموزه‌ باور دیکتاتورها، مستبدّها و توتالیترهاست و روش حکمرانی استالین و هیتلر."

من متوجه شدم که این متن، در واقع خلاصه‌ی بخشی از سخنانی است که آقای ملکیان درجلسه‌ای که به صورت آنلاین در "اسکای روم" به وسیله‌ی "گروه تردید: مدرسه‌ی مجازی فلسفه" با عنوان "خشونت پرهیزی: مشروط یا نامشروط؟" در تاریخ پنجشنبه 10 اذر 1401 در ساعت 18:00 برگزار شده، عنوان نموده‌اند.

 فایل صوتی این گفت و گو در این‌جا قابل دسترس است:

 https://t.me/mostafamalekian/7012

آقای ملکیان و هم‌چنین آقای حسین شیخ رضایی، سخن‌ران دیگر این جلسه، هر دو در طول سخن‌رانی چندین بار تاکید می‌کنند که اگر کسی می‌خواهد انتقادی درباره‌ی حرف‌های ایشان داشته باشد، کل حرف‌های ایشان را گوش کند و براساس یک بخش برگزیده، انتقاد نکند. من هم به همین دلیل خودم را مجبور دیدم که کل سه بخش حرف‌های ایشان را گوش کنم: بخش اول درباره‌ی مفهوم خشونت و دلایل مصلحت‌اندیشانه و اخلاقی رجحان خشونت پرهیزی بر خشونت ورزی. بخش دوم درباره‌ی توصیفی بودن و غیرهنجاری بودن مفهوم خشونت و بخش سوم درباره ی امتناع اصلاح طلبی در حکومت جمهوری اسلامی.

در این زمینه، چند مطلب به ذهن من رسید، که فکر کردم، طرح و انتشار آن‌ها شاید بتواند به روشن شدن بیش‌تر موضوع کمک کند.

الف) سخن‌رانی از اساس درباره ی خشونت پرهیزی است. گرچه آقای ملکیان همان اول صحبت می‌گوید که به دلیل برخورداری حکومت از قدرت تبلیغاتی، تسلیحاتی، و مالی بیش‌تر، مخاطب ایشان در خشونت پرهیزی، اول حکومت است و بعد مردم. اما، در کل سخن‌رانی، ایشان تاکید می‌کند که معتقد به راه‌های خشونت پرهیز هستند. در این خلاصه، (به نظر من تعمدا) خشونت پرهیزی حذف شده. چون بین همین تکه‌ی سخنان ایشان هم (بخش پایانی سخنرانی)، ایشان در بین صحبت‌هایی که در مورد اصلاح ناپذیری نظام می‌کند، مرتبا تاکید می‌کند که معتقد به پرهیز از خشونت هستند. اما دقیقا این تکه‌ها از بین حرف ایشان حذف شده است.

مثلا اینجا گفته شده: "از این جهت گفت‌وگو، مشروط است نه نامشروط، همچنان که خشونت‌پرهیزی."

شما صحبت آقای ملکیان را گوش کنید، ایشان ابدا در ادامه‌ی "گفت‌وگو مشروط است و نه نامشروط"، نمی‌گوید "هم‌چنان که خشونت پرهیزی." بلکه برعکس، می‌گوید وقتی گفت‌وگو ناممکن شد، باید روی آورد به روش‌های خشونت پرهیز نافرمانی. پس خشونت پرهیزی مشروط به این شروط نیست. به نظر شما، چرا این متن اصرار دارد، کاملن برخلاف نظر آقای ملکیان، ایشان را طرفدار "خشونت ورزی" و مخالف "خشونت پرهیزی" نشان بدهد؟ در این مسئله، برای ما نشانه های زیادی هست.

ب) ایشان معتقدند، "دیگر خودم را نمی‌توانم اصلاح طلب تلقی کنم" چون اصلاح طلبی پیش فرضش اصلاح پذیری رژیم است و اصلاح پذیری رژیم، پیش فرضش، امکان گفت و گو بین حکومت و منتقدان است. ایشان می‌گویند زمینه‌ی مشترک برای گفت‌وگو وجود ندارد، چون: (الف) حکومت ایدئولوژیک است و زمینه‌ی گفت و گوی عقلانی وجود ندارد. (ب) وقتی حفظ نظام اوجب واجبات است و حکومت این اصل را بالاتر از اصول اخلاقی می‌داند، زمینه‌ی مشترک اخلاقی برای گفت‌و‌گو وجود ندارد. (پ) وقتی حکومت قائل به ولایت فقیه فوق قانون است، بستر رجوع به قانون برای حل نزاع در گفت و گو وجود ندارد.

استدلال من علیه دلیل اقامه شده‌ی آقای ملکیان این است:

ببینید، یک وقت شما می‌گویید، من فلان زمان طرفدار چیزی بودم و الان دیگر طرفدار آن نیستم که امری شخصی است و اصلا نیاز به استدلال ندارد. مثلا "من تا دوم راهنمایی طرفدار پرسپولیس بودم و بعد طرفدار استقلال شدم." از اساس نیازی به استدلال ندارد. حق شخصی من است که طرفدار یا مخالف چیزی باشم.

ولی وقتی می‌گویید، این رژیم "دیگر" قابل اصلاح نیست به این دلیل. من می‌گویم، در آن دلیل قاعدتا باید بگویید: "رژیمی که فلان شاخص در آن از ۵۵ بگذرد، دیگر قابل اصلاح نیست و این مثلا در فلان رژیم قبلا کم‌تر از این شاخص بود و الان از آن نقطه‌ی بحرانی گذشته. بنابراین قبلا اصلاح پذیر بود و الان نیست." قاعدتا، جنس استدلال برای "این رژیم دیگر قابل اصلاح نیست" باید از این جنس باشد.

ولی جنس ویژگی‌هایی که آقای ملکیان می‌گویند:

۱ اندازه‌پذیر نیستند. یعنی نمی‌توانیم آن‌ها را اندازه‌گیری و مقایسه کنیم. روش اندازه‌گیری متغیرهایی مانند "ایدئولوژیک بودن"، "اخلاق‌مند بودن" و "قانون‌مدار" بودن یک حکومت چیست؟ برای کسانی که از یک حکومت متنفر هستند، آن حکومت "ایدئولوژیک"، "اخلاق‌گریز" و "قانون گریز" است و برای کسانی که حکومت را دوست دارند "اخلاق‌مدار"، "قانون مدار" و "غیر ایدئولوژیک" است.

2 این ویژگی‌ها، حتا اگر به روشی بتوان آن‌ها را اندازه گرفت، از ابتدای حکومت جمهوری اسلامی وجود داشته‌اند و اخیرا به وجود نیامده‌اند. و نمی‌توانند توضیح بدهند که چرا "جمهوری اسلامی دیگر قابل اصلاح نیست"

وجه ایدئولوژیک حکومت اسلامی از همان سال 57 مشخص بود. "حفظ نظام اوجب واجبات است" سخن آقای خمینی است. و فوق قانون بودن ولایت فقیه هم، از زمان آقای خمینی وجود داشت. در سال اخیر، چه اتفاقی جدیدی افتاده که ایشان "دیگر خودش را نمی‌تواند اصلاح طلب تلقی کند" و معتقد است حکومت "دیگر" اصلاح پذیر نیست؟ 

3 تقریبن همه‌ی حکومت‌های همه‌ی کشورهای دنیا این سه ویژگی را کم و بیش دارند.

الف) ایدئولوژیک اندیشی، یک برچسب است که می‌توان آن را به هر حکومتی زد. به چین کمونیستی، به امریکای کاپیتالیستی، به آلمان نازیستی، به شوروی سوسیالیستی،...

مثلا این‌جا من گزارشی از برنامه‌ای تلویزیونی در شبکه‌ی 4 صدا و سیمای ایران، دهه‌ی 80 آورده‌ام که هر دوی کارشناسان آن معتقد بودند تمامی حکومت‌های دنیا ایدئولوژیک هستند:

https://mohsenmomeni.blogspot.com/2005/11/blog-post_24.html

با این حساب، با هیچ حکومتی، بر مبنای معیارهای عقلانی نمی‌توان سخن گفت. اتفاقا در سال‌های اخیر، جمهوری اسلامی مثل سابق ایدئولوژیک نیست و با کشورهایی چون ونزوئلا، بولیوی، چین و روسیه که هیچ سنخیت ایدئولوژیکی با آن ندارند، نزدیک‌ترین مراوده‌ها را دارد.

ب) حفظ نظام اوجب واجبات است، آموزه‌ای است که تا جایی که من می‌دانم از زمان ماکیاولی و بر اساس کتاب شهریار او، مورد توجه قرار گرفت. همه‌ی حکومت های جهان، از آن پس و پیش از آن، حفظ نظام خود را اوجب واجبات می‌دانند. با این حساب، از نظر آقای ملکیان امکان گفت و گوی هیچ حکومتی با مردم بر اساس مبنای اخلاقی وجود ندارد.

پ) ولایت فقیه، جزوی از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است و چیزی فرا و ورای قانون اساسی وجود ندارد. عملکرد و اختیارات رهبر ایران، در چارچوب این قانون است و از این نظر هم تفاوت چندانی بین حکومت جمهوری اسلامی و سایر حکومت‌های جهان وجود ندارد.

متر و معیار چسباندن این برچسب ها چیست؟ اگر این‌گونه باشد، ما می‌توانیم، هر وقت با کسی مخالف بودیم، چند متر و معیار اندازه‌ناپذیر بیاوریم و بگوییم امکان گفت‌وگو با تو وجود ندارد و تو قابل اصلاح نیستی.