پیش درآمد
چندی پیش مطلبی از دکتر احمد خاکیان در
نقد نظریهی اصالت فرهنگ مصطفا ملکیان به دست من رسید(چه
یک مرد دانا، جه یک دشت مردان جنگی). این مطلب من را به شدت به یاد نوشتهای
انداخت که نزدیک به ده سال پیش، همین جا نوشته بودم (پایین آمدن از
مدار سی و هشت درجه). امروز که به مطلب ده سال پیش خود نگاه میکنم، میبینم
که از مخالفان جدی آن مطلب و همین مطلب دکتر احمد خاکیان هستم. در اینجا سعی کرده ام، نظرهای کنونی خود را در قالب نوشتهای کوتاه همآهنگ کنم و دلیلهای خود
را برای مخالفت با آن نوشته و این نوشته یکجا بیاورم.
مدعای اصلی دکتر خاکیان: اولویت کنش
سیاسی بر فرهنگ
اما پیش از اینکه دلیلهای خودم را
بیاورم، لازم میدانم مدعای دکتر احمد خاکیان، که میخواهم اینجا مورد نقد قرار
دهم، را به صورت فشرده بیان کنم. به طور خلاصه، ایشان میگوید، گرچه فرهنگ اصالت
دارد و رشد و بالندگی جامعه در بستر فرهنگی والا اتفاق میافتد، اما در جامعهی
بستهای همانند ایران، کنش سیاسی اولویت دارد. زیرا نهاد سیاست، فرهنگ را استثمار،
تخبگان را محدود و جامعه را اتمیزه (یعنی کنش جمعی را غیرممکن) میکند. حاکمیت
غیرپاسخگو، منابع را به اقلیتی خاص محول میکند و با پروپاگاندا (یعنی رسانههایی
که واقعیتها را کتمان و به جای آنها اخبار دروغ را ترویج میکنند) خواستههای
جامعه را از سطح متعالی به دغدغههای معیشتی و روزمره فرومیکاهد. بنابراین، رهایی
از نظام ایدئولوژیک، در جامعههایی چون ایران، اولویت دارد و فقط در سایهی
دموکراسی، فرهنگ و اقتصاد، متحول میشود. به همین دلیل، کنش سیاسی معطوف به
استقرار ارکان مدرنیته (آزادی، خودبنیادی، ارادهیعمومی، خرد انتقادی، تکثرگرایی،
حقوق شهروندی، دموکراسی) بر کوشش فرهنگی اولویت دارد، زیرا مقدمهی آن است
و بدون این ارکان، رشد و توسعهی فرهنگ، امکانگذیر نیست. در انتهای مقاله، به تاثیر
اقتصاد بر فرهنگ اشاره میشود و این که کمبود اقتصادی چهگونه میتواند موجب عقبماندگی
فرهنگی شود را با مثالی در مورد تحقیقی که در فرانسه در یک پرورشگاه به عمل آمده،
نشان میدهد.
یک مثال مهم دیگر، که در متن مقاله به
آن اشاره میشود، مثال دو کره است. مقاله به این نکته اشاره میکند که کره تا سال
1945 یک کشور متحد بود و در اثر مناقشهی امریکا و شوروی در دوسوی آن به دو بخش
تقسیم شد. "(چگالی فرهیختگی کره جنوبی یعنی نسبت تحصیل کردگان در نیروی کار
%87 میباشد. نعمتالله فاضلی)؛ در دیگری حاکمیت بدشگون دیکتاتوری تدبیر را بهدست
گرفت و با سیاست بقا، جامعه را بهسوی حقارت، صغارت، قهقرا و رنجهای فرساینده برد. در یکی منافع ملی بر بنیان عقلانیت
و مدارا با سرمایهی اجتماعی بالا ایجاد گردید و در دیگری حیثیت برمبنای توهم،
فریب وخشونت اساس قرار گرفت و با تأسیس نظام ایدئولوژیک عناصر و روایتهایی از
فرهنگ را با قدرت پیوند داد تا جامعه را برای حفظ شرایط موجود، اتمیزه نماید در
ایندم دیگربار سؤالی بنیادین و پرطمطراق در ذهن متبادر میگردد؛ اگر
فرهنگ کره (که به اصطلاح اصالت دارد) قبل از 1945 دارای بلوغ بوده چرا از درونش
فلاکت کرهیشمالی آشکار گشت و اگر فرهنگش نابالغ بوده چگونه از سرشتش کرهیجنوبی
متبلور گردید؟ (بخشی از متن مقاله)"
در جای جای مقاله مثالهایی آورده میشود
که اشاره به وضعیت کنونی کشور ایران دارد. مثلا: "قدرت حتی تا رختخواب پیش
خواهد آمد تا بگوید فرزندآوری حتی در فقر شدید اولویت زندگی متعالیست. "
یا: " در نگاه روبهآینده حتی بعید نیست حجم
دانایی باز هم رشد فزایندهای داشته باشد اما همچنان فقر و فلاکت برقرار باشد چرا
که حاکمیت با وحدت دین، سیاست و اقتصاد سد راه هرگونه توسعه و آگاهی رافراهم سازد
در واقع آگاهی، تحصیلات و رشدفرهنگی در حال حاضر از چند دههی گذشته با فاصله
بسیار بالاتر است اما وضعیت کلی جامعه بسیار بدتر است باید پاسخ گفت چرا رشد
فرهنگی در نیم قرن گذشته تاکنون نتوانسته ذرهای شرایط را بهتر کند شاید عوامل غیر
فرهنگی نقشی اساسی دارند؛ نمیدانم."
یا: " با این اوصاف بهنظر میرسد در جامعهی
ما برای رهایی ازمشکلات نظامهای ایدئولوژیک میبایست ارکان مدرنیته را که اصولاً
در چالش با ایدئولوژی حاکم هستند همچون آزادی، خودبنیادی، ارادهیعمومی، خرد
انتقادی، تکثرگرایی، حقوق شهروندی، دموکراسی و...را بهعنوان مطالبههایی به منظور
اولویت کنش سیاسی مطمح نظر قرار داد"
یا: " آیا اقتصادی اینچنین پریشان که ارتباط
معناداری با اخلاق درجامعه دارد و در کنترل حاکمیت است را نیز میتوان با اصالت
فرهنگ تبیین کرد؟"
عقلانیت و روش اندیشیدن
گرچه نقد اصلی من به مدعای اصلی مقاله
است، اما لازم بود برای گفتن هر چه دقیقتر آن، این مثالها را هم بیاورم. حتا بر این باورم که تکیه بر همین مثالها می
تواند سخنی را که درصدد گفتن آن هستم، شفافتر سازد.
یکی از مهمترین تاکیدهای مصطفا ملکیان،
در همین قضیه اصالت فرهنگ، گسترش عقلانیت در جامعه است. عقلانی اندیشیدن به این
معناست که سعی کنیم ذهن خود را از گزارههای بدون دلیل خالی سازیم و تنها گزارههایی
را به آن راه بدهیم که دلیلهای محکمی برای آنها داریم. بسیاری از گزارههایی که
در اطراف خود میشنویم، توهم، آرزواندیشی، فریب، یا گزارهی سست هستند. ولی بسیاری
از ما به آنها باور داریم.
زندگی عقلانی (یعنی پذیرش باورها بر
اساس دلیل)، این امکان را فراهم میسازد که واقعیت را لمس کنیم و با اطمینان بیشتری
بتوانیم رویدادها را تحلیل کنیم. در حالی که، پذیرش باور بدون دلیل، باعث به وجود
آمدن تناقضهای جدی در تفکر میشود و ذهن را به توهم فرو برده، میان ذهن و واقعیت
فاصله میاندازد. در چنین شرایطی، بررسی نتیجهی تصمیمها و تصحیح رفتار بسیار دشوار
خواهد بود.
اهمیت بررسی دقیق صدق و کذب گزارهها
به این گزاره دقت کنید: " آگاهی،
تحصیلات و رشدفرهنگی در حال حاضر از چند دههی گذشته با فاصله بسیار بالاتر است
اما وضعیت کلی جامعه بسیار بدتر است" در دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، گزارههایی
از این دست فراوان هستند. شاید بخش بزرگی از خوانندگان این مطلب، در نگاه اول با
این گزاره همراهی کنند. وقتی گزارههایی از این دست میشنویم، میشود، بیجهت آنها
را نپذیرفت. این گزارهها، معنایی را با خود حمل میکنند. ذهن ما، بر اثر کاربردهایی
که از تک تک این واژهها در گذشته دیده، آنها را تفسیر میکند. ضمیرهای مرجع
پنهان را مییابد. بعد همه را کنار هم میگذارد و نتیجهی کلی را در مییابد.
در همین گزاره، معیار اندازهگیری
"وضعیت کلی جامعه" چیست؟ در همین استرالیا که من زندگی میکنم، اکثر
استرالیاییهایی که دیدهام (که چندین دهه
اینجا زندگی کردهاند) معتقد هستند "وضعیت کلی جامعهی استرالیا در چند دههی
اخیر، بسیار بدتر شده است."
ما برای این که وضعیت کلی یک جامعه را
با گذشتهاش مقایسه کنیم، نیاز داریم متغیرهای فراوانی را بررسی کنیم. باید آمارها
و نظرسنجیهای چند دههی گذشته را مطالعه و مقایسه کنیم و پس از بررسی فراوان، نتیجه
را در قالب گزارههایی از این دست، بیان نماییم. تحقیقی که این گزاره بر اساس آن
بیان شده است، کجاست؟ چه شاخصهایی برای نمایش وضعیت کلی جامعهی ایران انتخاب شدهاند
و کدام تحقیق نشان میدهد که این شاخصها در چند دههی اخیر به شدت افت کردهاند؟
تا جایی که من میدانم، یک تحقیق خیلی مهم در مورد ساختار جامعهی ایران و
ویژگیهای آن انجام شده که در قالب کتاب
"صدایی
که شنیده نشد" باز نشر شده است. در این تحقیق، در مورد چندین مسئلهی مهم
اجتماعی نظرسنجیهایی انجام شده و دادههایی گرد آوری شده است. نتایج این تحقیق،
با شناخت متعارفی که از وضعیت جامعه در آن سالها وجود دارد و در این گزاره
بازنمایی میشود، بسیار متفاوت است. نویسندهی مقاله به کدام منابع دسترسی دارد که
نتایجی که او در این گزاره بازنمایی کرده را پشتیبانی میکنند؟
خطر اتکا به تخمین، دادههای
حسی و محدود
بسیاری از ما، به تخمینهای ذهنی و
دادههای حسی و محدود خود اکتفا میکنیم و آنها را در ترجیح دادن گزارهای بر
گزارهی دیگر به کار میگیریم. این روش، روش بسیار خطرناکی است (وقتی میگویم
خطرناک، البته منظورم برای حالتی است که اثرها و نتیجههای باور به گزارههای
متوهمانه (فاصله گرفتن از واقعیت/از دست رفتن قدرت تصمیمگیری/گرفتاری در وضعیتهای
متناقض و پیشبینی نشده) برای شما اهمیت داشته باشد) .
به یاد میآورم که نخستین بار، یکی از
دوستانم میزان خطرناکی این روش را با مثالی عددی به من نشان داد. او از من خواست
که با یک تخمین ذهنی اولیه، بگویم اگر بخواهیم از یک تا یک میلیارد را بشماریم چه
قدر طول میکشد. تخمین اولیهی من، 16 ساعت بود. رقم واقعی، اگر شمارش هر عدد را
یک ثانیه در نظر بگیریم، که در مورد عددهای بزرگ قطعا بیش از این است، نزدیک به سی
و دو سال است. من مثالهای فراوان دیگری از این روش خطرناک که میتواند واقعیت را
کاملا واژگونه به ما نشان دهد در ذهن دارم. مثلا این ویدئوی نظرخواهی از برخی از
مردم تهران در سال 1395 را ببینید (سهم
هر ایرانی از فروش نفت) خود من در روز آخر مدیریتم در یک شرکت، یک نظرسنجی
رضایت شغلی در بین همکارانی که مدیریت آنها به عهدهی من بود، انجام دادم. نتیجه
برای من شگفت آور بود و کاملا بر خلاف دادههای حسی من.
خطر آرزواندیشی
یک روش خطرناک دیگر، آرزواندیشی است.
یعنی ما در مقاله یا نقد خود، آرزوهای خود را به عنوان تحلیل بیان کنیم. بخش بزرگی
از گزارههای تحلیلی سیاسی که در بسیاری از رسانهها به چشم و گوش ما میرسد،
آرزواندیشی است و ریشه رد واقعیت ندارد. به همین دلیل، پیشبینی غلطی از آینده به
ما میدهد. در موارد فراوانی، نویسنده یا گویندهی مطلب دوست دارد که در آینده
اتفاق خاصی بیفتد. مقدمهچینیهایی میکند و به این نتیجه میرسد که این اتفاق در آینده
خواهد افتاد. مثلا در این ویدئو، پاسخ
جواد ظریف به فواد ایزدی (یا نسخهی
کاملتر آن را) را ببینید.
خطر برخورد عاطفی با گزارهها
خطر بزرگ دیگری که ما را در فهم صدق و
کذب گزارهها میتواند گمراه سازد، برخورد عاطفی با گزارههاست. یعنی ما اساس صدق
و کذب گزارهها را عشقها و نفرتهای خود قرار دهیم. چون من از فلان چیز، فلان کس،
یا فلان مکان بدم میآید، پس گزارههایی را که من را در عشق یا نفرت خود بیشتر
ترغیب میکنند، میپذیرم و از گزارههایی که این عشق یا نفرت را در من بکاهند، نمیپذیرم.
به این گزاره، که در همین مقاله، دربارهی تفاوت دو کره بیان شده، نگاهی بیندازید:
"در دیگری حاکمیت بدشگون
دیکتاتوری تدبیر را بهدست گرفت و با سیاست بقا، جامعه را بهسوی حقارت، صغارت،
قهقرا و رنجهای فرساینده برد.
در یکی منافع ملی بر بنیان عقلانیت
و مدارا با سرمایهی اجتماعی بالا ایجاد گردید و در دیگری حیثیت برمبنای توهم،
فریب وخشونت اساس قرار گرفت"
آیا هرگز از خود پرسیدهایم، کدام دادههای
آماری، یا کدام گزارشها, مرجع اصلی این گزاره هستند؟ واژههای این گزاره سرشار از احساسات هستند. به وضوح پیداست که
نویسنده به یکی از دو کره بسیار علاقهمند است و از دیگری تنفر دارد. علاقه و تنفر
میتواند باعث شوند، بسیاری از واقعیتها را نادیده بگیریم.
خطر باور گزاره بر اساس رسانههای
اجتماعی
رسانههای ارتباط جمعی کنونی (مثلا واتز-اپ،
اینستاگرام، توییتر، تلگرام، یوتیوب، فیسبوک،...) یک و یژگی مهم دارند. شما میتوانید
در آنها گروه تشکیل بدهید و بخش بزرگی از گزارههایی که میبینید یا میشنوید،
محدود به گروههایی است که در آنها عضو شدهاید. شما این گروهها را بر اساس علاقهی
خود انتخاب کردهاید و به تدریج از گروههایی که با دیدگاههای شما فاصله دارند،
خارج میشوید. باید متوجه باشید که این مسئله باعث میشود به تدریج فقط دستهای
خاص از گزارهها را دریافت کنید که به شدت یکطرفه هستند (در جهت تایید آنچه به
آن علاقه دارید). گزارههای مخالف را دریافت نمیکنید، چون از همهی گروههایی که
مخالف افکار اولیهی شما بودهاند فاصله گرفتهاید و دیگر آنها را دنبال نمیکنید.
این امر باعث میشود، ما با مسئلهی برخورد عاطفی با گزارهها، بیشتر دست به
گریبان باشیم. زیرا، اکنون، دستهی بزرگی از افراد را در کنار خود داریم که همانند
ما میاندیشند و اینها دستهای از گزارهها را به اشتراک میگذارند که ما به
آنها علاقه داریم.
صحبت کردن از ایران نیازمند مقایسه است
بر مبنای مطالبی که گفته شد، وقتی بخواهیم
گزارهای در مورد استرالیا بیان کنیم که حاوی یک صفت برای استرالیا باشد، لازم است
این گزاره، بر اساس دادههایی که استرالیا را با برخی کشورهای دیگر مقایسه میکند،
به دست آمده باشد.
"اگر مثلا بگویم، در استرالیا
تبعیض جنسیتی شدیدی وجود دارد" این به این معناست که من دادههای تبعیض
جنسیتی استرالیا را با برخی کشورهای دیگر مقایسه کردهام و دریافتهام که این
میزان در استرالیا به شدت بیشتر از سایر کشورهاست. در غیر این صورت، چرا من باید
لفظ "شدید" را به کار ببرم؟ این شدت و ضعف باید بر اساس یک مقایسه باشد
و وقتی یک طرف این مقایسه استرالیا است، طرف دیگر باید برخی کشورهای دیگر باشند.
ممکن است، شما بگویید، من استرالیا را
از نزدیک میبینم و با گوشت و خونم لمس میکنم و به همین دلیل، به خودم حق میدهم
در مورد استرالیا اظهار نظری کنم که حاوی گزارهای صفتدار است. این گزاره، گزارهی
غلطی است. اگر شما باور دارید که چیزی مختص به استرالیا است، یعنی، در کشورهای
دیگر وجود ندارد. یا وقتی میگویید چیزی در استرالیا کم است، یعنی به دادههایی
دست یافتهاید که نشان میدهد در کشورهای دیگر، آن چیز زیاد است. چون استرالیا نام
یک کشور است و چیز دیگری نیست. بنابراین، طرف مقایسه کشورهای دیگر هستند. میتوانید
یک گزاره را بدون نام بُردن از استرالیا بیان کنید و به عنوان یک گزارهی جهانشمول
بیان کنید. ولی وقتی به یک گزاره، قید استرالیا را میچسبانید، یعنی دادههایی
دارید که نشان میدهد، این مسئله در استرالیا وجود دارد و در سایر کشورها این طور
نیست. چون اگر قرار باشد در سایر کشورها هم همینطور باشد، چسباندنش به کلمهی استرالیا،
آن را به دروغ تبدیل میکند.
مثلا اگر شما بگویید "معمولاً
حاکمیت غیر پاسخگو عمده منابع جامعه را به اقلیتی خاص محول میکند. این استراتژی
متوهمانه با ویژهپروری موجب میشود یک اقلیت اساساً لمپن و سرسپرده، عمدهی امکانهای
جامعه رادر مقابل حمایت بیچونوچرا از حاکمیت تمامیتخواه در انحصار گیرند
درحالیکه معمولا اکثریت قاطع در طبقهی نابرخوردار قرار خواهند گرفت."
باید مثالهایی بیاورید که در یک حاکمیت
پاسخگو این اتفاق نیفتاده است و فقط در حاکمیت غیرپاسخگو این اتفاق روی میدهد.
صرف نظر از این که معیار پاسخگو بودن و پاسخگو نبودن یک حاکمیت از نظر
نویسنده چیست و کدام حاکمیتها غیرپاسخگو قلمداد میشوند، مهمترین شاخصی که در
مورد میزان نابرابری در یک جامعه وجود دارد ضریب
جینی است. مقایسهی ضریب جینی براساس حاکمیتها، نشان میدهد که این ضریب،
ارتباط ویژهای با پاسخگویی، یا غیرپاسخگویی حاکمیت ندارد. در بسیاری از
کشورهایی که از نظر بسیاری از ما دولت پاسخگویی دارند، عمدهی منابع و ثروت جامعه
در دست یک اقلیت خاص است و اکثریت قاطع جامعه در طبقهی نابرخوردار. وضعیت ایران
از این جهت، از بسیاری از کشورهایی که از نظر نویسنده حاکمیت پاسخگو دارند بهتر
است. نویسنده این پاراگراف را براساس کدام گزارش یا مقاله یا دادهای در بین مقالهی
خود آورده است؟
رسانههای گستردهی جهانی
نوام چامسکی و ادوارد هرمن "مدل پروپاگاندای"
(ویدئوی خلاصهای از
محتوای این مدل) رسانههای گستردهی جهانی را تصویر کردهاند. این مدل، نشان
میدهد، چهگونه این رسانهها بدون آنکه متوجه باشند یا گاهی آگاهانه، باعث
رویکردی غیرواقعی به واقعیتها در نزد عموم جامعه میشوند.
اگر خوب به اطراف خود دقت کنید، متوجه
میشوید تصویری که بسیاری از ما از کشورهای جهان داریم، تصویری است که به وسیلهی
این رسانهها به وجود آمده است. این رسانهها، در مورد برخی کشورها، عموما فقط
اخباری را پخش میکنند که حاکی از بدبختی و فلاکت مردم آن کشور است. در مورد برخی
کشورهای دیگر ولی، تنها رویدادهای جذاب را بازپخش میکنند. هیچ وقت برای شما این
سوال پیش نیامده که چرا در حالی که حکومتهای دائمی یا طولانی مدت فراوانی در جهان
وجود دارد، ما فقط به رییس برخی از آنها دیکتاتور میگوییم و تصویر یک دیکتاتوری
را از آن کشور در ذهن داریم؟
چرا مثلا ما، ملک عبداله هاشمی، پادشاه
اردن را دیکتاتور نمیدانیم، اما معمر قذافی، رییس جمهور لیبی را دیکتاتور میدانستیم؟
چرا رسانههایی چون بیبیسی و سیانان، رجب طیب اردوغان، رییس جمهور ترکیه را
دیکتاتور قلمداد نمیکنند، اما هوگو چاوز، رییس جمهور سابق ونزوئلا یا فیدل
کاسترو، رییس جمهور سابق کوبا را دیکتاتور مینامند؟
نکتهی جالب توجه این است که تمامی
کسانی که در این رسانهها از سال 1990 به بعد دیکتاتور نامیده شدهاند و اغلب ما
نیز همگام با همین رسانهها، آنها را دیکتاتور میدانیم، آن دسته از حکومتهایی
هستند که قبل از فروپاشی شوروی و در دورهی جنگ سرد، متحد شوروی
بودهاند.
ایالات متحده، در هفتاد سال اخیر، در 55
کودتا در امریکای جنوبی و مرکزی مشارکت جدی داشته است. یعنی هر وقت در حاکمیت
ایالات متحده این حس به وجود آمده که یک کشور در امریکای جنوبی یا مرکزی، چنان که
میخواهند با آنها همراه نیست، علیه آن کودتا شده است.
آن طرف این قضیه را هم میتوان دید.
ایا حکومتهایی که در این مقاله ادعا شده دموکراتیک شدهاند و پس از دموکراتیک
شدن، توسعه پیدا کردهاند، بر حسب اتفاق، آنهایی نیستند که امریکا در آنها حضور
نظامی پیدا کرده و کل امنیت آنها به امریکا سپرده شده است؟ همین مثال کرهی
جنوبی؟ آیا به راستی، مردمان کرهی جنوبی "منافع ملی بر بنیان عقلانیت و
مدارا با سرمایهی اجتماعی بالا ایجاد کردهاند" یا تنها تفاوتشان با قسمت
شمالی این بوده که ایالات متحده آنجا را اشغال کرده است؟ ایا هر آنچه مثال از
کشورهایی دارید که دموکراتیک شدهاند، در واقع منظور این نبوده که یا مثل اسلوونی
چک و اسلواکی، وارد پیمان نظامی ناتو شدهاند، یا شبیه ژاپن، کرهی جنوبی، تایوان،
کویت، عربستان، و امارات، وابستگی کامل نظامی به امریکا پیدا کردهاند؟ (آیا
دموکراتیک شدن، نام پرمسمایی برای اشغال نظامی از طرف امریکا و از آن به بعد، حرکت
کامل در جهت اهداف ایالات متحده، نیست؟)
زندگی در یک کشور دیگر، بخش
بزرگی از واقعیت را به شما نشان میدهد
مدعای اصلی مقالهی دکتر خاکیان، در
مورد جامعههای بسته و حاکمیتهای غیرپاسخگویی، چون جامعه و حاکمیت ایران است. این
که در این جامعه، کنش سیاسی بر تغییر فرهنگی اولویت دارد و مقدمهی ان است.
یکی از مسئلههایی که میتواند در این
طرز فکر، که جامعهی ایران جامعهی بستهای است و حکومت آن، حکومتی غیرپاسخگو و
ایدئولوژیک است، خدشهی جدی وارد کند، بررسی رفتار دیگر حکومتها و دیگر جامعههاست.
وقتی ما فقط رفتار و کنش یک حکومت را دیدهایم و ان را با هیچ حکومت دیگری مقایسه
نکردهایم، نمیتوانیم بفهمیم آیا این رفتار برای یک حکومت یک رفتار عادی است یا
یک رفتار غیرعادی.
مثلن وقتی میبینید که حکومتها به محض
این که امنیت خود را در خطر میبینند رفتارهای به شدت خشنی از خود بروز میدهند،
یا در هنگام بروز تورم، به خاطر شرایطی که از بیرون به آنها تحمیل شده، چه واکنشی
نشان میدهند. در شرایط جنگ، رسانهها چهگونه
عمل میکنند، و در شرایط سخت اقتصادی چه تصمیمی میگیرند، میتوانید متوجه بشوید
که کدام رفتارها، در ذات حکومت کردن در دنیای کنونی است و از طرف همهی حکومتها
تکرار میشود و کدام رفتارها مختص به یک حکومت است.
من چندین سال است که رفتار حکومت ایران
را با حکومتهای دیگر کشورهای جهان مقایسه میکنم. آمار و دادههای مختلفی را که
در این زمینه وجود دارد بررسی میکنم.
ساختار دموکراتیک
آیا نویسندهی مقاله میتواند به شاخصهایی
اشاره کند که بر طبق آنها حکومت ایران دیکتاتوری، بسته، تمامیتخواه، غیرپاسخگو،
دارای استراتژی متوهمانه،.. است؟ احتمالن خوانندگان دیگر نیز، با دکتر خاکیان بر
سر این مسائل توافق دارند. اما من واقعن با همین پیشفرضها مسئلهی جدی دارم. این
پیشفرضها بر اساس کدام دادهها و اطلاعات فراهم شدهاند؟
بگذارید چند مثال بزنم:
1 در ایالات متحده افراد دادگاه عالی
مسئولیتی مادام العمر دارند. آنها نقشی بسیار تعیین کننده در قانونگذاری و قضاوت
در ایالات متحده دارند. در مورد همین مسئلهی سقط جنین، بعد از سالها رای به
ممنوعیت سقط جنین دادند؟ آیا اگر چنین ساختاری در ایران وجود داشت، وجود این
ساختار عین دیکتاتوری قلمداد نمیشد؟
2. در امریکا ساختار رایگیری ریاست
جمهوریف رای الکترال است. بارها شده که افرادی چون "ال گور"، رای بیش از
50 درصد افراد امریکا را آوردهاند، اما به واسطهی ارای الکترال (که کل رای یک
ایالت را به حساب یک نفر میریزد) رییس جمهور نشدهاند. آیا چنین ساختاری به راستی
دموکراتیک است؟
3. در مجلس سنای امریکا به ازای هر
ایالت دو نفر نماینده وجود دارد. یعنی مثلا ایالتی مثل ورمانت با 645 هزار نفر جمعیت، دو
نماینده دارد و ایالتی مثل کالیفرنیا با 39 میلیون نفر هم دو نماینده دارد. مجلس
سنا، تصمیمگیری نهایی در مورد تمام قوانین را در ایالات متحده به عهده دارد. به
راستی، آیا اگر چنین ساختاری در کشور دیگر که ما آن را به اسم دیکتاتوری میشناسیم
وجود داشت، ما یکی از شاخصهای دیکتاتوری بودنش را همین ساختار کاملا نامتوازن
مجلس سنای آن نمیدانستیم؟ نمیشود کمی شک کنیم و از خودمان بپرسیم به راستی معیار
دموکراتیک بودن یک کشور چیست؟
مارتین هایدگر
در بخشی از مقاله آمده است: "اگر
پذیرش این واقعیت دشوار است میتوانیم کمی تأمل کنیم، در کدام ساحت جامعه قدرت
حضور ندارد و ما میتوانیم با آزادی قلم و بیان و تشکل فعالیت فرهنگی کنیم؟ قدرت
حتی تا رختخواب پیش خواهد آمد تا بگوید فرزندآوری حتی در فقر شدید اولویت زندگی
متعالیست. کمی عمیقتر وکلاننگرتر بهموضوع بنگریم به زعم نگارنده ایدئولوژی
حاکم هم بر افراد، نهادها و هم بر دیگر ایدئولوژیها استیلا و هژمونی دارد هرچند
در ظاهر امر ایدئولوژی برساخت افراد و فرهنگ جامعه به نظر میرسد اما گاهی همچون
قفس آهنین یا بختک بر فرد فشار میآورد طوریکه فرد توان خوداندیشی، خلاقیت و
عاملیت را از دست خواهد داد و هرگز حتی خویشتن را نمیتواند بالنده و متحول کند چه
رسد به اینکه برانگیزانندهی جریانی گردد که در حد توان، بروکراسی و نخبگان را
متحول کند."
اگر نگوییم، بزرگترین فیلسوف قرن
بیستم، لااقل یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم مارتین
هایدگر است که بخش اصلی زندگی خود را تحت حاکمیت حزب سوسیالیست ملی (نازی)
گذراند و عضو این حزب هم بود.
حکومت
ایدئولوژیک
در این مقاله، بارها از حکومت ایران به عنوان یک
حکومت ایدئولوژیک نام بُرده شده است. نزدیکترین کشورهای متحد با ایران در دنیای
کنونی، ونزوئلا،
روسیه، چین و سوریه هستند. قاعدتا یک حکومت ایدئولوژیک، نزدیکترین متحدانش را از
بین کسانی برمیگزیند که عقیدهی مشابهی با او داشته باشند.
موارد فراوان دیگری میشود نام برد که
نشان میدهد، حکومت ایران نیز، شبیه سایر حکومتها، منافع خود را دنبال میکند و
در این راستا، با بعضی کشورها متحد میشود و از بعضی فاصله میگیرد. در ساختار
درونی نیز، رفتارهای فراونی را میتوان نام برد که نشان میدهد حکومت ایران،
ایدئولوژیک عمل نمیکند. این پیش فرض ایدئولوژیک بودن حکومت ایران از کجا آمده است
و کدام دلایل برای این گزاره وجود دارد؟ کدام یک از این گزارهها مثلا در مورد
حکومت ایالات متحده وجود ندارد؟
تقریبا تمام ویژگیهایی که دکتر خاکیان
برای حکومت ایران برمیشمرد، در مورد حکومت آلمان، ایتالیا، ایالات متحده، کرهی
جنوبی، امارات هم وجود دارد. چه دلیلی وجود دارد که همین نسخهی دکتر خاکیان برای
امارات و عربستان تجویز نمیشود و ایشان طرفدار کنش سیاسی در عربستان و امارات
نیست. من از آقای دکتر خاکیان میخواهم یک کشور (غیر هستهای) را مثال بزنند که فقط
با کنش سیاسی، دموکراتیک شده (و از رهگذر دموکراتیک شدن به توسعهی فرهنگی رسیده) و
امریکا در آن پایگاه نظامی ندارد.