یکی از ضربالمثلهای رایج در زمینهی شکست، این است که "شکست پل پیروزی است" یا این که "شکست مقدمهی پیروزی است". ممکن است برای برخی موردهای خاص این نتیجهگیری درست باشد. ممکن است در حال و احوالی خاص، این اتفاق بیفتد. اما مجموعهی مشاهدههای من، از تیمهای شکست خوردهای که از نزدیک با آنها یا در آنها کار کردهام، تقریبن هرگز چنین نبوده است. برای یک تیم شکست خورده، شکست پیآمدهای متفاوتی دارد. به خصوص وقتی شکستها توالی پیدا میکند. شکستهای متوالی، روحیهی تیم شکست خورده را به شدت پایین میآورد و باعث سردرگمی فراوانی میشود.
همانگونه که پیروزی به شکل عجیبی روحیهی افراد را بالا میبرد و باعث بهتر عمل کردن آنها میشود. یک تیم فوتبال را در نظر بگیرید که 5 بر صفر از حریف عقب است. انسانها در این شرایط، ناهشیارانه زمینه را برای بدتر شدن اوضاع فراهم میسازند. تیم اطمینانش را به خودش از دست میدهد. اعضای تیم مرتب همدیگر را سرزنش میکنند و دیگران را عامل اصلی شکست میدانند. تیم در خیلی از اصول اولیهی خود شک میکند و بین اعضا در این که باید کدام استراتژی را برگزید، تردید پیش میآید. ارزش واعتبار افراد پیش یکدیگر از بین میرود. افراد در آموختهها، توان، استعداد وهر آنچه در خود دارند، شک میکنند. در اینجا قاعدهی پنجرهی شکسته هم شروع به نمودار شدن میکند. افراد تیم، یکی یکی قانونهای اصلی وبنیادی تیم را نقض میکنند، زیرا هر یک از آنها یکی از این قانونها را سرمنشا و ریشهی اصلی شکست تیم میداند. همه دوست دارند از این تیم بگریزند.
از طرف دیگر، در تیم پیروز، مرتب اعتماد به تیم بالاتر میرود. افراد همدیگر را ارزشمند قلمداد میکنند. تردیدی وجود ندارد که استراتژی دارد درست کار میکند. به همین دلیل، اعضا مدام شرایط پایبندی به استراتژی را برای همدیگر ایجاد میکنند. استراتژی باز هم کار میکند و موفقیت بزرگتری را رقم میزند. بودن در این تیم مایه افتخار میشود و انسانهای قویتری به آن میپیوندند.
من این تجربهی شکستهای پیدرپی را سه چاهار خودم از نزدیک دیدهام. تجربهی بودن در تیم پیروز را هم داشتهام. اما اینجا میخواهم در مورد چند مثال صحبت کنم که در چند سال اخیر مستندهایی در مورد آنها دیدهام و یا کتابهایی در مورد آنها خواندهام. به این دلیل، که فکر میکنم مثالهای در دسترستری هستند و خوانندهی این سطرها میتواند به مدارک متعددی در مورد آنها دسترسی داشته باشد.
یکی شکستهای پیدرپی ارتش ایران در ابتدای جنگ هشت ساله با عراق. از شهریور 59 تا نزدیکیهای تیر 60. ارتش ایران در ابتدای تهاجم عراق، چاهار عملیات گسترده را ساماندهی کرد و درهر چاهار عملیات ناموفق بود. این شکستها، همه را دچار تردید کرده بود. استراتژی، توان رزمی، کفایت فرماندهی و هزاران چیز دیگر زیر سوال رفته بود. اما این روحیه به تدریج، با چند عملیات کوچک و سپس دو عملیات کمی بزرگتر ثامن الائمه (شکستن محاصرهی آبادان) و طریق القدس (آزادسازی بستان)، به شدت تقویت شد و در دو عملیات بزرگ فتح المبین (آزادسازی سوسنگرد و شمال خوزستان) و بیت المقدس (آزاد سازی جنوب خوزستان و خرمشهر) باعث برگشتن ورق به سود ایران شد.
یک نمونه از شکستهای پی در پی دیگر، که مثالی آشنا در ذهن مخاطبهای این نوشته است و حداقل در تاریخی که در دبیرستان خواندهایم در مورد آن صحبت شده است، شکستهای شاهنشاهی ممالک محروسهی قاجار، از تزارهای روس است. چندین شکست پیدرپی، باعث شد روحیهی افراد شکستخورده به شدت افت کند. آنها در اصول خود شک کردند. بسیاری اصلا به این نتیجه رسیدند که از اساس، انسان روسی و یا انسان انگلیسی و در کل انسان غربی، انسان متمایزی از آنهاست. این مسئله به قدری درونی شد، که دستمایهی طنزها و شعرهایی قرار گرفت که سرشار از تحقیر ساکنین ممالک محروسه به وسیلهی خودشان بود.
به این نتیجه رسیدند که، آنها ویژگیهای منحصر به فردی دارند، که ما نمیتوانیم با او مقابله کنیم وهمواره از او شکست خواهیم خورد. این مثال آشنا، در بخشی بزرگی از دنیا، مثالی آشناست. در چین 100 سال پیش، هند 150 سال پیش، بخش بزرگی از ساکنان افریقا، همسایهی غربی ممالک محروسه، عثمانی و حتا در دنیای امروز بسیاری از مردم عرب. این شکستهای پیدرپی، کل جهانبینی شکستخوردگان را، دچار حس ناتوانی وحقارت نمود و شخصیت آنها را خرد کرد. با وجود این که، افراد ساکن در افریقا، توانستهاند به زیست خود ادامه بدهند، این شکستهای پی در پی، آنها را دچار بحرانی ساخته که، رهایی از آن برایشان چندان ساده نیست. مثل وضعیت تیم ملی برزیل، پس از شکست مقابل تیم آلمان در جام جهانی 2014 با نتیجهی 7 بر یک. واقعن خفتبار بود.
هر چند تیمهای موفق در عرصهی تولید نرمافزار، خیلی زیادند، تجربهی بسیاری از تیمهای تولید نرمافزار، چیزی شبیه این دو است. آمار دقیقی در دست ندارم که این رقم چه قدر میتواند باشد، اما در اطراف خودم، از تیمهای دستهی اول زیاد دیدهام. چند تایی از تیمهای پیروز را هم دیدهام. به نظر من، وقتی تیمها، شکستهای متوالی را تجربه میکنند، این شکستها، خواه ناخواه، برای آنها بحران ایجاد میکند. منتها، بحران میتواند به شکل مثال اول (ایرانیها در جنگ ایران و عراق)، یا سرنوشت چینیهای شکست خورده از غرب در أواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، به خوبی و خوشی تمام شود. یا مانند اغلب مردم ساکن افریقا، بیش از چهارصد سال تداوم پیدا کند. اما، این سرنوشت متفاوت، از کجا ناشی میشود و چه عاملهایی، بیش از دیگر عاملها، در این سرنوشت تاثیرگذار هستند. یعنی چه باعث میشود که حتا در پس شکستهای متوالی که کمر یک تیم را خم کرده، بالاخره روزنهی امید پدیدار میشود؟ و چه باعث میشود که این روزنهی امید هرگز پیدا نشود و تیم تا انحلال و نابودی کامل پیش برود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر