یکی از ضرب المثلهایی که در این چند سال اخیر به شدت در
بین افرادی که با آنها همصحبت هستم باب شده است و این طرف و آن طرف آن را میشنوم،
این مثل است که: «همه چیزمان به همه چیزمان میآید.»
میگویند این مثل را اولین
بار مظفرالدین شاه به کار گرفته است، یا شاید در فیلم کمالالملک تصنیف اولیه ی این ضربالمثل به او نسبت داده
شده است. ضربالمثلی است پر معنا و عمیق که تقریبن معادل ضرب المثل معروف ترکی «بیله دیگ، بیله چغندر»
است.
به جز این ضرب المثل و مشابهاتش، بسیار در گوشه و کنار میشنوم که جملاتی از این قبیل میگویند که: علت اصلی مشکلاتی که این روزها با آن دست به گریبانیم، فرهنگ ماست. یا علتالعلل مشکلات ما، یا بزرگترین مشکلی که با آن رو در رو هستیم یا تنها مشکلی که با آن رو در روییم، مشکل فرهنگی است.
سابقهی صحبتهای اینچنینی در ذهن من بازمیگردد به سالهای هفتادوشش، هفتادوهفت. اگر بخواهم صادق باشم، بیش از همه مرا یاد سخنرانی مصطفا ملکیان (که از معدود سخنرانیهایی بود که پای آن حاضر بودم) میاندازد. سخنرانیای که در آن ملکیان بر یک نکته تاکید زیادی داشت و آن اینکه اگر شما گمان کنید علتالعلل مشکلات شما مشکلات سیاسی است؛ یا بزرگترین یا تنها مشکل شما، مشکلات سیاسی است؛ شما سیاستزدهاید. برای روشن شدن بیشتر مطلب او اینگونه این سخن را تکمیل کرد که، چنانچه تصور کنید اگر به جای حسن که اکنون حاکم شماست، حسین حاکم شما بود، اوضاع شما بسیار بهتر از این میبود؛ یا اگر به جای حسین که حاکم شماست، حسن حاکم شما میبود، اوضاعتان به مراتب بدتر از وضعیت فعلی بود؛ به شما میگویند سیاست زده. و در آنجا تاکید داشت که امام خمینی، آدم سیاستزدهای نبود؛ چرا که اگر سیاستزده بود تمام هم و غم خود را صرف پرورش حاکمان زبدهای برای ادارهی مملکت میکرد. (سلسله سخنرانیهای مصطفا ملکیان در بزرگداشت امام خمینی، خرداد 1377، شهرضای اصفهان، نقل به مضمون)
من تا مدتها بر این عقیده باور جدی داشتم. و این بود و بود تا زمانی که در ارتش سرباز شدم. در آنجا به شکلی اتفاقی کتابی را دیدم و خواندم که دربارهی تاریخچهی جدایی دو کره بود.
احتمالن بیشتر خوانندگان این مطلب با تاریخچهی جدایی دو کره بیش از من آشنایی دارند و در اینجا تنها جهت به دست آوردن نخ ادامهی مطلب، اشارهای کوتاه به این مطلب خواهم داشت. کره تا قبل از جنگ جهانی دوم، تقریبن همیشه یکپارچه بوده است. در طول قرون و اعصار، گاه مورد هجوم ژاپن واقع شده و در دست این کشور قرار گرفته؛ گاه جزوی از امپراطوری چین بوده و گاه حکومتی مستقل داشته است.
به هرحال، تا قبل از پایان جنگ جهانی دوم، کره تقریبن همیشه یکپارچه بوده است. ملتی با یک فرهنگ، یک زبان، یک حال و روز. اما در اثر حوادثی که در جریان آزادسازی کرهی (به وسیلهی ژاپن) اشغال شده به دست متفقین به وقوع پیوست، کره از محل برخورد نیروهای متفقین در مدار سی و هشت درجه دو تکه شد. دو تکهای که دیگر به یکدیگر ملحق نگردید.
بگذارید این تکه را از ویکیپدیا کپی کنم: تقسیم کره بهکره شمالی/جنوبیاز پیروزی متفقین درجنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۵ و پایان ۳۵ سال سلطهی ژاپن کره نشأت گرفت. در طرحی که قریب به اتفاق کرهایها با آن مخالف بودند، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی توافق کردند که قیمومیت موقت کشور را از محل مدار ۳۸ درجه، برعهده گیرند. هدف از طرح قیمومیت کمک به ایجاد یک دولت موقت کرهای بود که «در موعدی مقرر مستقل و آزاد» شود.
اما اگرچه تاریخ برگزاری انتخابات هم مشخص شده بود، اتحاد جماهیر شوروی از همکاری با برنامههای سازمان ملل متحد برای برگزاری انتخابات آزاد و عمومی در دو کره سر باز زد و در نتیجهی آن، یک دولت کمونیست تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی به طور دائم در شمال تأسیس شد و یک دولت طرفدار غرب در جنوب.
دو ابرقدرت از رهبران متفاوتی جانبداری کردند. دو دولت مجزا در کشور برقرار شد که هر یک مدعی زمامداری تمام شبهجزیره بودند (ویکیپدیای فارسی، مدخل جدایی دو کره)
از آن زمان هنوز هفتاد سال نمیگذرد. ملت کره هنوز فرهنگ و زبان تقریبن یکسانی دارند. تنها تفاوتی که در این هفتاد سال، در بالا و پایین مدار سیوهشت درجه وجود داشته است، حاکمیت کمونیستی در شمال و حاکمیت کاپیتالیستی در جنوب بوده است. یعنی همان مسئلهی سیاست. امروز تشخیص میزان تفاوتی که در اثر همین یک تمایز بر دو کره حاصل گردیده بسیار آسان است. صنعت، اقتصاد، وضع زندگی و معیشت، میزان مصرف گوشت (که هیچ وقت نفهمیدم چرا حساسیت ویژهای به آن دارم)، اینترنت، توسعهی فرهنگی، کتابخوانی، آزادیهای اجتماعی، راستگویی، تعهد و پایبندی به اخلاق، سلامت و بهداشت روان، همه و همه در بین این دو تکه از زمین تا آسمان تفاوت دارد. تفاوتی است در حد تفاوت لیل و نهار.
هر سال چند هزار نفر موفق به فرار از کرهی شمالی به کرهی جنوبی میشوند. چند هزار نفر هم در این راه میمیرند. برای کسانی که موفق به فرار میشوند، دولت کلاسهای آموزش زندگی در قرن بیست و یکم برگزار میکند (نقل به مضمون از یکی از گزارشهای خبری تلویزیون بیبیسی). شبیه همین اتفاق در ابعاد کمتر و خفیفتر برای آلمان افتاد. هنوز هم، بعد از بیست و اندی سال، به قسمت شرقی آلمان که میآیی، تفاوت را به خوبی احساس میکنی.
نمیدانم آیا در کرهی شمالی و آلمان شرقی هم روشنفکران زبدهای حضور دارند که ایشان را از زوال اندیشهی کرهای بالای مدار سیوهشت درجه یا امتناع تفکر و دینخویی آلمان این طرف دیوار برلین، مطلع سازند. یا روشنفکران برجستهای دارند که مدام به کرهایهای بالای مدار سیوهشت درجه یادآوری کنند که: همهی آن تفاوتهایی که با پایین مدار سیوهشت درجه دارند (البته اگر اساسن بتوانند به طریقی گوش خود را از چنگال حکومت برهانند و بر احوال پایین مدار سیوهشت درجه آگاهی یابند) علت العللش یا تنها علتش، یا بزرگترین علتش، مشکلات فرهنگی آنهاست.
همهی درد و رنجی که میبرند از خودشان است؛ از مشکلات ذاتی فرهنگ شان است.اگر احیانن یک لحظه بیندیشند که، اگر به جای حکومت «کیم ایل سونگ» (که اکنون به خورشید رفته و در آسمان میدرخشد)، در قسمتی قرار میگرفتند که «سینگمان ری» اولین حاکمش بود، زندگیشان از این رو به آن رو میشد، باید بدانند و آگاه باشند که سیاست زدهاند.
سیاست و حکومت کمترین نقش را در به وجود آوردن این اوضاع دارد و آنچه بر سر آنها میآید، همه و همه از ضعفهایی است که در خود آنهاست. انها لیاقتشان همین زندگی است. همه چیزشان به همهچیزشان میآید.به راحتی میتوان تفاوت بین بالا و پایین مدار سیوهشت درجه را انکار کرد. یا گفت که، با وجود اینکه تفاوتهایی بین بالا و پایین مدار وجود دارد، اما وضع پایین هم چندان خوب نیست. میتوان شاخصهایی را به عنوان شاخصهای درد و رنج افراد در نظر گرفت که در آنها بالا و پایین فرقی نکنند. شاخصهایی که قابل اندازهگیری نباشند.
میتوان گفت مردم پایین مدار سیوهشت درجه، درست است که همیشه همسان مردم بالای مدار بودهاند، اما یک خواصی در فرهنگشان بوده که یهو از هفتاد سال پیش به این طرف شروع به ظاهر شدن کرده؛ پنهان بوده تا آن موقع. میتوان گفت نگارندهی این مطلب نه از مدرنیته سر در میآورد و نه میداند که ملت مدرن چهگونه ملتی است. اذعان دارم که از اساس این قبیل مسائل را نمیدانم.
اما اشکالی نمیبینم که چیزی را که عمیقن حس میکنم با دیگران در میان بگذارم. و آن این که میزان درد و رنج مردم پایین مدار سی و هشت درجه، از میزان درد و رنجی که مردم بالای مدار سی و هشت درجه با آن سر در گریباناند، در این روزها بسیار کمتر است. به وضوح فِرار از بالای مدار سیوهشت درجه را میبینم. تیمی که از فرصت حضور در جام جهانی برای گریختن از چنگال حکومت بهره میگیرد را میبینم.
میتوان گفت این تغییر چون از پایه شکل نگرفته موقتی است؛ شکننده است؛ میتوان گفت آینده را چه کسی دیده است؛ شاید ورق برگشت و وضعیت دگرگونه شد؛ میتوان گفت جنوب سیوهشت درجه همهی آنچه دارد را به قیمت گردن شکستهاش جلوی غرب دارد و شمال مدار سی و هشت درجه همه را به خاطر استواریاش در راه عقیدهاش ندارد و مبارزهی تاریخیاش با امپریالیسم؛ میتوان گفت اصلن شما خودت تا حالا در دو کشور حضور داشتهای؛ میتوان هزار چیز دیگر گفت.
به جز این ضرب المثل و مشابهاتش، بسیار در گوشه و کنار میشنوم که جملاتی از این قبیل میگویند که: علت اصلی مشکلاتی که این روزها با آن دست به گریبانیم، فرهنگ ماست. یا علتالعلل مشکلات ما، یا بزرگترین مشکلی که با آن رو در رو هستیم یا تنها مشکلی که با آن رو در روییم، مشکل فرهنگی است.
سابقهی صحبتهای اینچنینی در ذهن من بازمیگردد به سالهای هفتادوشش، هفتادوهفت. اگر بخواهم صادق باشم، بیش از همه مرا یاد سخنرانی مصطفا ملکیان (که از معدود سخنرانیهایی بود که پای آن حاضر بودم) میاندازد. سخنرانیای که در آن ملکیان بر یک نکته تاکید زیادی داشت و آن اینکه اگر شما گمان کنید علتالعلل مشکلات شما مشکلات سیاسی است؛ یا بزرگترین یا تنها مشکل شما، مشکلات سیاسی است؛ شما سیاستزدهاید. برای روشن شدن بیشتر مطلب او اینگونه این سخن را تکمیل کرد که، چنانچه تصور کنید اگر به جای حسن که اکنون حاکم شماست، حسین حاکم شما بود، اوضاع شما بسیار بهتر از این میبود؛ یا اگر به جای حسین که حاکم شماست، حسن حاکم شما میبود، اوضاعتان به مراتب بدتر از وضعیت فعلی بود؛ به شما میگویند سیاست زده. و در آنجا تاکید داشت که امام خمینی، آدم سیاستزدهای نبود؛ چرا که اگر سیاستزده بود تمام هم و غم خود را صرف پرورش حاکمان زبدهای برای ادارهی مملکت میکرد. (سلسله سخنرانیهای مصطفا ملکیان در بزرگداشت امام خمینی، خرداد 1377، شهرضای اصفهان، نقل به مضمون)
من تا مدتها بر این عقیده باور جدی داشتم. و این بود و بود تا زمانی که در ارتش سرباز شدم. در آنجا به شکلی اتفاقی کتابی را دیدم و خواندم که دربارهی تاریخچهی جدایی دو کره بود.
احتمالن بیشتر خوانندگان این مطلب با تاریخچهی جدایی دو کره بیش از من آشنایی دارند و در اینجا تنها جهت به دست آوردن نخ ادامهی مطلب، اشارهای کوتاه به این مطلب خواهم داشت. کره تا قبل از جنگ جهانی دوم، تقریبن همیشه یکپارچه بوده است. در طول قرون و اعصار، گاه مورد هجوم ژاپن واقع شده و در دست این کشور قرار گرفته؛ گاه جزوی از امپراطوری چین بوده و گاه حکومتی مستقل داشته است.
به هرحال، تا قبل از پایان جنگ جهانی دوم، کره تقریبن همیشه یکپارچه بوده است. ملتی با یک فرهنگ، یک زبان، یک حال و روز. اما در اثر حوادثی که در جریان آزادسازی کرهی (به وسیلهی ژاپن) اشغال شده به دست متفقین به وقوع پیوست، کره از محل برخورد نیروهای متفقین در مدار سی و هشت درجه دو تکه شد. دو تکهای که دیگر به یکدیگر ملحق نگردید.
بگذارید این تکه را از ویکیپدیا کپی کنم: تقسیم کره بهکره شمالی/جنوبیاز پیروزی متفقین درجنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۵ و پایان ۳۵ سال سلطهی ژاپن کره نشأت گرفت. در طرحی که قریب به اتفاق کرهایها با آن مخالف بودند، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی توافق کردند که قیمومیت موقت کشور را از محل مدار ۳۸ درجه، برعهده گیرند. هدف از طرح قیمومیت کمک به ایجاد یک دولت موقت کرهای بود که «در موعدی مقرر مستقل و آزاد» شود.
اما اگرچه تاریخ برگزاری انتخابات هم مشخص شده بود، اتحاد جماهیر شوروی از همکاری با برنامههای سازمان ملل متحد برای برگزاری انتخابات آزاد و عمومی در دو کره سر باز زد و در نتیجهی آن، یک دولت کمونیست تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی به طور دائم در شمال تأسیس شد و یک دولت طرفدار غرب در جنوب.
دو ابرقدرت از رهبران متفاوتی جانبداری کردند. دو دولت مجزا در کشور برقرار شد که هر یک مدعی زمامداری تمام شبهجزیره بودند (ویکیپدیای فارسی، مدخل جدایی دو کره)
از آن زمان هنوز هفتاد سال نمیگذرد. ملت کره هنوز فرهنگ و زبان تقریبن یکسانی دارند. تنها تفاوتی که در این هفتاد سال، در بالا و پایین مدار سیوهشت درجه وجود داشته است، حاکمیت کمونیستی در شمال و حاکمیت کاپیتالیستی در جنوب بوده است. یعنی همان مسئلهی سیاست. امروز تشخیص میزان تفاوتی که در اثر همین یک تمایز بر دو کره حاصل گردیده بسیار آسان است. صنعت، اقتصاد، وضع زندگی و معیشت، میزان مصرف گوشت (که هیچ وقت نفهمیدم چرا حساسیت ویژهای به آن دارم)، اینترنت، توسعهی فرهنگی، کتابخوانی، آزادیهای اجتماعی، راستگویی، تعهد و پایبندی به اخلاق، سلامت و بهداشت روان، همه و همه در بین این دو تکه از زمین تا آسمان تفاوت دارد. تفاوتی است در حد تفاوت لیل و نهار.
هر سال چند هزار نفر موفق به فرار از کرهی شمالی به کرهی جنوبی میشوند. چند هزار نفر هم در این راه میمیرند. برای کسانی که موفق به فرار میشوند، دولت کلاسهای آموزش زندگی در قرن بیست و یکم برگزار میکند (نقل به مضمون از یکی از گزارشهای خبری تلویزیون بیبیسی). شبیه همین اتفاق در ابعاد کمتر و خفیفتر برای آلمان افتاد. هنوز هم، بعد از بیست و اندی سال، به قسمت شرقی آلمان که میآیی، تفاوت را به خوبی احساس میکنی.
نمیدانم آیا در کرهی شمالی و آلمان شرقی هم روشنفکران زبدهای حضور دارند که ایشان را از زوال اندیشهی کرهای بالای مدار سیوهشت درجه یا امتناع تفکر و دینخویی آلمان این طرف دیوار برلین، مطلع سازند. یا روشنفکران برجستهای دارند که مدام به کرهایهای بالای مدار سیوهشت درجه یادآوری کنند که: همهی آن تفاوتهایی که با پایین مدار سیوهشت درجه دارند (البته اگر اساسن بتوانند به طریقی گوش خود را از چنگال حکومت برهانند و بر احوال پایین مدار سیوهشت درجه آگاهی یابند) علت العللش یا تنها علتش، یا بزرگترین علتش، مشکلات فرهنگی آنهاست.
همهی درد و رنجی که میبرند از خودشان است؛ از مشکلات ذاتی فرهنگ شان است.اگر احیانن یک لحظه بیندیشند که، اگر به جای حکومت «کیم ایل سونگ» (که اکنون به خورشید رفته و در آسمان میدرخشد)، در قسمتی قرار میگرفتند که «سینگمان ری» اولین حاکمش بود، زندگیشان از این رو به آن رو میشد، باید بدانند و آگاه باشند که سیاست زدهاند.
سیاست و حکومت کمترین نقش را در به وجود آوردن این اوضاع دارد و آنچه بر سر آنها میآید، همه و همه از ضعفهایی است که در خود آنهاست. انها لیاقتشان همین زندگی است. همه چیزشان به همهچیزشان میآید.به راحتی میتوان تفاوت بین بالا و پایین مدار سیوهشت درجه را انکار کرد. یا گفت که، با وجود اینکه تفاوتهایی بین بالا و پایین مدار وجود دارد، اما وضع پایین هم چندان خوب نیست. میتوان شاخصهایی را به عنوان شاخصهای درد و رنج افراد در نظر گرفت که در آنها بالا و پایین فرقی نکنند. شاخصهایی که قابل اندازهگیری نباشند.
میتوان گفت مردم پایین مدار سیوهشت درجه، درست است که همیشه همسان مردم بالای مدار بودهاند، اما یک خواصی در فرهنگشان بوده که یهو از هفتاد سال پیش به این طرف شروع به ظاهر شدن کرده؛ پنهان بوده تا آن موقع. میتوان گفت نگارندهی این مطلب نه از مدرنیته سر در میآورد و نه میداند که ملت مدرن چهگونه ملتی است. اذعان دارم که از اساس این قبیل مسائل را نمیدانم.
اما اشکالی نمیبینم که چیزی را که عمیقن حس میکنم با دیگران در میان بگذارم. و آن این که میزان درد و رنج مردم پایین مدار سی و هشت درجه، از میزان درد و رنجی که مردم بالای مدار سی و هشت درجه با آن سر در گریباناند، در این روزها بسیار کمتر است. به وضوح فِرار از بالای مدار سیوهشت درجه را میبینم. تیمی که از فرصت حضور در جام جهانی برای گریختن از چنگال حکومت بهره میگیرد را میبینم.
میتوان گفت این تغییر چون از پایه شکل نگرفته موقتی است؛ شکننده است؛ میتوان گفت آینده را چه کسی دیده است؛ شاید ورق برگشت و وضعیت دگرگونه شد؛ میتوان گفت جنوب سیوهشت درجه همهی آنچه دارد را به قیمت گردن شکستهاش جلوی غرب دارد و شمال مدار سی و هشت درجه همه را به خاطر استواریاش در راه عقیدهاش ندارد و مبارزهی تاریخیاش با امپریالیسم؛ میتوان گفت اصلن شما خودت تا حالا در دو کشور حضور داشتهای؛ میتوان هزار چیز دیگر گفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر