دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۷

انفاس قدسی


نزد شیخی نشسته بودیم. پیر شده است. خیلی پیر. اما هنوز لحظه‌ای از حرف زدن نمی‌افتد. مرتب اشعار مولوی و نظامی و انوری و غیره وذلک را می‌خواند و سعی می‌کند به هر طریقی که شده آن‌ها را شیعه معرفی کند. پسرش می‌گفت: "از نظر آقا هر کسی خوب باشد، قطعاً شیعه بوده است و چون نظامی را خوب می‌دانند فکر می‌کنند قاعدتاً نمی‌توانسته شیعه نبوده باشد." این شیخ ما که تعریف می‌کنم گوشش سنگین است. فقط حرف می‌زند و حرف کسی را نمی‌شنود. البته گاهی به شکل تعجب برانگیزی گوشش شنوای شنوا می‌شود. پسرش می گفت دوبار برای‌اش سمعک خریده‌ایم، اما هیچ‌وقت استفاده نمی‌کند.
آن شب که من بعد از بیست سال پیشش نشسته بودم، خیلی حرف‌ها زد. یکی از حرف‌های جالب‌اش، روایتی درباره‌ی ابن سینا بود که فکر می‌کنم از سریال ابن‌سینا که بیست‌وچندسال پیش از تلویزیون دیده بود به خاطر داشت. یکی‌دوهفته پیش شبکه‌ی چهار این قسمت را تکرار می‌کرد. ابن سینا با بیرونی در کنار یک آسیای آبی به بحث درباره‌ی فلسفه مشغول بودند. آسیابان به آن‌ها یادآوری کرد که آن شب "باران خواهد آمد و به‌تر است اندرون آسیا بیایند، چون او خواب‌اش سنگین است و شب هنگام در را باز نخواهد کرد." بیرونی با اطمینان گفت که "با توجه به وضعیت ستارگان مطمئناً باران نخواهد آمد". آسیابان هم اصرار داشت که "باران می‌آید." ابن‌سینا به او گفت "تو می‌دانی که آنکه می‌گوید باران نمی‌آید کیست که با او محاجه می‌کنی؟ او بیرونی دانشمند بزرگ عصر است که در نجوم و فلسفه و حساب سرآمد دانشمندان است." آسیابان باز هم توجهی نکرد و آن شب را اندرون خوابید.

شب هنگام باران تندی گرفت و دو فیلسوف زیر باران خیسیدند و لرزیدند. صبحدم که آسیابان بیدار شد از او پرسیدند که چگونه با این اطمینان از آمدن باران سخن گفتی و او گفت که هر زمان شب قرار باشد باران بیاید سگ او اول شب می‌رود و داخل آسیا می‌خوابد.
شیخ نقل می‌کرد که بیرونی با شنیدن این سخن کتاب‌های خود را شست و گفت علمی که سگ پیش‌بینی‌اش از آن به‌تر باشد، را باید شست. من گفتم این داستان چندان هم بیراه نیست. چون بیرونی و همفکران‌اش می‌خواسته‌اند از طریق وضعیت نجوم، آب‌وهوا را پیش‌بینی کنند که غیرممکن است. اما سگ احتمالاً از طریق بویایی و چندساعتی قبل از باران آن را پیش‌بینی کرده که کاملاً محتمل است، پیش بینی‌اش درست باشد؛ چون بویایی سگ چنان‌که گفته‌اند بارها از انسان قوی‌تر است.
به پسرش که آدم معروفی است گفتم که شما درباره‌ی نظریه‌ی آشوب چیزی خوانده‌اید؟ گفت نشنیده‌ام. توضیح دادم که بنابراین نظریه پیش‌بینی آب‌وهوا به دلیل وضعیت آشوبناکی‌ای که معادلات حاکم بر آن دارد در طولانی مدت غیرممکن است.
یک نگاه عاقل اندر سفیهی هر سه‌چهار نفری که آنجا بودند به من کردند که گویا یک حرف نامربوطی زده‌ام. والبته این نگاه بارها و بارها و پس از بسیاری از کلمات من، از طرف دیگران، تکرار شد و در بسیاری از جمع‌ها هم. شاید گمان می‌کنند که حرفی که با ظاهر و قبای خنده‌دار، ملهوج به یک لهجه‌ی سخیف، و سبک‌حال زده می‌شود قاعدتاً نباید حرف سنگین و پرمایه‌ای باشد. در همان جلسه که حول حضور پسر همین شیخ می‌گشت و سؤالات میزبان ما از او. به همین پسر شیخ گفتم که مشغول نوشتن چیست. دو سه کتابی را نام برد و خصوصاً از یک نویسنده‌ی خاص و نوشته‌های‌اش خیلی تعریف می‌کرد. (قاعدتاً تا حالا باید فهمیده باشید که نمی‌خواهم اسمی ببرم. به این خاطر که طرف شناخته نشود؟) دو کتاب از او نام برد. سال انتشارشان را پرسیدم. هر دو را چندسالی دیرتر معرفی کرد (یا سهواً و یا برای آنکه فکر نکنیم خیلی از زمان عقب است. قاعدتاً کتابی را که آدم ترجمه می‌کند سال انتشارش را خوب باید بداند.) یا در خیلی از سخن‌هاش نکاتی وجود داشت که می‌توانست محل ایراد باشد. اما افرادی که آنجا بودند یا در مجالس دیگر، غالباً با نگاه پرستشگرانه‌ای صحبت‌های او که به قول یکی از همراهان‌اش واجد "انفاس قدسی‌" بود، به گوش جان می‌شنیدند و مگر گوش جان پرسشگری‌ای برای انسان قائل است؟
یکبار پسرخاله‌ام می‌گفت ما حرف‌های ساده را در لباس‌های پر زرق و برق می‌زنیم و مهم جلوه‌شان می‌دهیم و تو حرف‌های مهم را چنان ساده می زنی که از اعتبار می‌اندازی‌شان و آدم به شک می‌افتد در مورد صحت‌شان.
آدمی که جُل‌وجَفَنگ‌گو شد به سختی می‌تواند حرف خود را به دیگران بقبولاند. یعنی نمی‌تواند خوب به استدلال‌اش پوشش سخنورانه بدهد و استدلالی که این پوشش را نداشته باشد، خیلی شانس کمی برای پذیرفته شدن دارد. به عکس اگر سخنور قهاری باشد، می‌تواند یک استدلال ضعیف را قوی و پرابهت جلوه دهد. حتا در یک کلاس، در یک محفل خصوصی، در یک جمع سه‌چهار نفره‌ی دانشجویی و خودمانی هم، ندیده‌ام این قاعده نقض شود.
یکبار یک نفر در روزنامه‌ی مرحوم "شرق" درباره ی کی از برنامه‌های فلسفی شبکه‌ی چهار نوشته بود و به برنامه کلی توپیده بود. یکی از نخستین انتقادهای‌اش این بود که "چرا مجری برنامه لهجه دارد؟" البته بعد گفته بود که به لهجه‌دار بودن اشکالی نیست، اما وقتی می‌شود مجری بی‌لهجه داشت (انگار می‌شود به زبانی بدون لهجه حرف زد و انگار لهجه‌ی تهرانی‌ بی‌لهجگی است) چرا مجری‌ای که لهجه دارد؟ البته بعداً معلوم شد که در آن برنامه، هر دو سه قسمت یکبار، افراد مهمان عوض می‌شوند و یکی از خودشان به عنوان مجری انتخاب می‌شود که نویسنده‌ی شرق به اندازه‌ی چهار برنامه هم تاب نیاورده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر