1- من تصمیم گرفتهام این وبلاگ را زنده کنم. زندهی زنده. و میکنم. حتا اگر به قول یکی از نویسندگان "۴0چراغ" گاهی این احساس را در من ایجاد کند که تنها مخاطب فعالِ مطالبام خودم هستم.
2- فعلاً حال نوشتنِ مطالب خیلی فکر کرده را ندارم. تا اطلاع ثانوی هر چی به فکرم برسد انلاین میآید روی لپتاپ و بعد در اینجا دیده خواهد شد. این امر باعث میشود که تعداد مطالب بالا رود. البته با توجه به اینترنت کماکان ذغالی اینجا ندرتاً بتوانم در روز بیش از دو پست بگذارم.
3- فکر میکنم گسترهی مطالب نسبت به این دو سالی که تقریباً هیچ ننوشتهام خیلی فرق خواهد کرد. فقط امیدوارم این نوشتنها برایم بیش از آنچه تاکنون دردسرساز بوده، دردسرساز نشود.
4- چند وقتی است که دارد علایقام تغییر می کند. دیروز اصفهان رفتم و تمام پولام را دادم کتاب خریدم تا دیگر آن را با همراهی تنی چند از دوستان کباب نکنم و به داخل شکم بفرستم. فکر میکنم این نخستین نشانههای ایجاد شدن یک بیماری روانی جدید در من است! چون تا حالا عمدتا من یا اینترنتی کتاب میخواندهام (توجه: اغلب کتابهای کامپیوتری ایبوک هستند) یا اینکه از کتابخانهای چیزی، رفیقی، شفیقی، غرض میکردهام و میخواندهام. البته کمافیالسابق روحیهی امساک اصفهانی و بیش از آن در من وجود دارد و گمان نمیکنم با این تک گلها بهار شود و ما دست و دل باز شویم. اصلا بگذارید یک مقداری راستش را هم بگویم.
مثلاً در یک مورد مشاهده شد که کتاب "حکومت قانون و غیره و ذلک" آقای طباطبایی قیمتش 9000 تومان است. به جای این کتاب کتابهای زیر خریداری شدند:
"سکوت و معنا" از پسران طیف مقابل.
"مبانی فلسفهی هنر" حال ندارم ببینم از کی.
"شکونتلا" که میگویند گوته خودش را برای این کتاب جر میداده است و اول و آخر کتاب هم هی این را نوشتهاند.
دو سه تا مجلهی داستان و مسخرهبازی و غیره و ذلک. (توی اینا یه مجلهای بود که روی CDش نوشته بود "چنین گفت زرتشت" رو داره. خریدیم. آهنگهای اشتراوس بود.)
یکی دو تا آب معدنی.
تازه همهاش رو هم رو هم 9000 تومن نشد.
خوب عزیز دل برادر! به جان هر کی دوست داری کمتر بنویس. یا تو چند تا تیکهی 1۵0 صفحهای بنویس. البته میل خودته. خرج کتابت رو میرن از کتابهای پسران طیف مقابل کتاب میخرن. از ما گفتن.
5- از همهی شما خوانندگان سبز سرزمین سبزمان میخواهم تا ما را یاری کنید تا همه از بهاری سبز و خرم بهرهمند شوم। هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.
پینوشت: یکی از رفقا که دکترای فلسفه تطبیقی میخواند، و پایاننامهاش دربارهی نظرات پلانتینگاست، از من خواست نامه ای به پلانتینگا بفرستم و به پلانتینگا بگویم که چقدر دربارهی افکار او با فقر منبع روبهروست. پلانتینگا فرمودند: منظورتان دفیفاً چیست؟ گفتیم: منبع نداریم. فرمودند: سری کتابهای "warrant" (ورنت) بنده را دارید؟ فرمودیم: که خیر. گران است. فرمودند: آدرس بدهید برایتان میفرستم. اگر دکتر طباطبایی هم از من چنین درخواستی میکرد، باور بفرمایید مذایقه نمیکردم از دادن آدرس.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر