چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۴

نگاهی به برخی از مشکلات نظام آموزش دانشگاهی در ایران 2

ساختار هرمی

جامعه‌ی آموزشی ما به شکل هرمی استوار گردیده‌است. بدین مفهوم که سطوح بالاتر آموزشی هموراه تعداد کمتری از خواستگاران خویش را، در خود راه می‌دهند. بدین سبب، بالا رفتن در چنین هرمی می‌تواند با مشکلات فراوانی همراه گردد. به عبارتی "بالادستی‌ها توی سر پایین‌دستی‌ها می زنند." و این امر نیز دلیل مشخّصی دارد.
"با بالا آمدن یک پایین دستی موقعیت همه‌ی هم سطحان او (بالادست‌های سابق) متزلزل می‌شود."
در جامعه‌ی آموزشی استوانه‌ای، به عکس، این امر سیر طبیعی ِ زندگی ِ آموزشی محسوب می‌گردد و ساختار به شکلی است که هیچ مانعی در کمک کردن به پایین‌دستی‌ها برای بالاآمدن وجود ندارد.

شکار دایناسور

می‌گویند مردی کتابی بزرگ و قطور در مورد شکار دایناسور خواند. در این کتاب روش‌های مختلف شکار دایناسور و شیوه‌های به‌کارگیری هریک از این روش‌ها با همه‌ی جزئیّات و به دقّت توضیح‌داده‌شده‌بود. در پایان کتاب، نویسنده یادآورشده‌بود، که دایناسورها قرن‌ها پیش نسل‌شان منقرض‌شده‌است.
مرد داستان ما دید که عجب ضرر بزرگی کرده‌است. به فکر افتاد که جلوی ضرر را بگیرد. که جلوی ضرر را از هرجا بگیری، نفع است. این بود که یک کلاس آموزش شکار دایناسور، دایر کرد و با تبلیغات وسیع، موفّق شد عدّه‌ی کثیری را به سر این کلاس بکشاند. او هم تنها در پایان دوره‌ی آموزشی، انقراض دایناسورها را یادآور شد. خلاصه همین جوری پیش‌ رفت، تا علم شکار دایناسور فراگیر شد. [1] گرچه در واقعیّت، خوش‌بختانه هیچ‌گاه چنین اتّفاقی روی‌نداده‌است، امّا در کشور ما در مورد بسیاری از علوم جریان کار به همین صورت است. نمی‌خواهم بگویم که این علوم در اساس همانند شکار دایناسور هستند، بلکه می‌خواهم بگویم رویکرد دانشجویان ما به آن‌ها، به شکلی است که همانند قضیّه‌ی شکار دایناسور به این علوم شکلی ایزوله‌شده از محیط و جامعه داده‌است. در این رشته‌ها، عدّه‌ی زیادی دانشجو هر سال می‌آیند و نهایت کارشان اگر شقّ‌القمر کنند، بتوانند استاد همان رشته‌ی خودشان بشوند و گرنه هیچ‌کجا استفاده‌ای از علمی که می‌آموزند، نخواهند کرد.
در شبکه‌ی چهار می‌دیدم که یکی از محقّقین ادبیّات، پایان‌نامه‌اش را به تحقیق درباره‌ی این مورد اختصاص‌داده‌بود، که "مولوی اشعری نیست، بلکه حنفی‌ماتریدی است."
درست است که هرکسی با توجّه به دانسته‌ها و علایق خود باید بتواند موضوع دل‌خواه خود را برای تحقیقات خودش انتخاب کند، ولی باید توجّه کافی به ارتباط موضوع تحقیق با نیازهای جامعه لحاظ گردد.

گسست همیشگی

بسیاری از جامعه‌شناسان ما بر روی این نکته تأکید کرده‌اند، که دانشگاه درپی نیازهای جامعه، در کشور ما ایجادنشده‌است. یا به عبارتی شکل‌گیری آن، در یک روند طبیعی، آن‌چنان که در غرب وجودداشته‌است، بروزنیافته‌است. به همین دلیل تا همین امروز نیز هم‌چنان گسست ژرفی میان جامعه و نیازهای آن و دانشگاه و نیازهایی که برآورده‌می‌سازد، وجود دارد. از نظر من میزان درستی و نادرستی این نظریّه را می‌توان در قیاس ایران و ترکیه، تا حدّی تعیین نمود.
می‌گویند یکی از بارزترین نشانه‌های گسستگی دانشگاه با صنعت و جامعه در کشور ما را می‌توان در سال‌های انقلاب‌فرهنگی مشاهده‌کرد؛ که با وجود تعطیلی چند ساله‌ی دانشگاه، در کشور ما، نه جامعه خللی را احساس کرد و نه صنعت ما دچار ضررهای جبران‌ناپذیرشد. [2]
امّا از این‌که بگذریم، مشکل بزرگ دیگری که باز ریشه در طرز تفکّر ما دارد، تصوّری است که از مفهوم توسعه و پیشرفت در اذهان غالب ما ایرانیان شکل‌گرفته‌است. تصوّری که توسعه را در ایجاد دکل‌های عظیم و کارخانه های گسترده و بزرگ، می‌بیند. و بیش از هرچیز و در درجه‌ی اوّل صنایع بزرگ را مایه‌ی پیشرفت و بهروزی جامعه.

سودجویی و خودمحوری

هرگاه قصد به وجود آوردن حلقه یا گروهی برای انجام کاری در بین ما مطرح‌می‌گردد، خیلی زود افراد زیادی برای تشکیل آن اعلام آمادگی می‌کنند. امّا این گروه‌ها در بین ما دوام و بقا ندارند.چون پس از مدّتی بسیاری از افراد خودشان را در محاق گروه گرفتار می‌بینند. سوء تفاهم را در هر حلقه‌ای که تاکنون در آن‌ها وارد شده ام، بسیار دیده ام. همه سود خود را از گروهی که تشکیل‌داده‌اند می جویند، بدبینی شدیدی نسبت به دیگران دارند و می‌پندارند که دیگران از قدرت گروه بهره‌ی شخصی می‌برند.
سلسله‌شدن‌ها و گروه ‌تشکیل‌دادن‌ها، زمانی مفید و مؤثر می‌افتد، که فردیّت در آن‌ها مهم به‌حساب آید و مرکزیّتی در آن‌ها ایجاد نشود.

-----------------------------------------------------
[1][2] این دو قسمت گفتار را مرهون حضور در سمینار(تحت عنوان "کارآفرینی")ی هستم که یکی از دانشجویان MBA دانشگاه شریف، برای دانشجویان شرکت‌کننده در مسابقه‌ی ACM، ارائه داد و این دو قسمت برداشت آزادی از گفتارهای اوست.

۱۰ نظر:

  1. سلام محسن عزیز
    پیرو پیامت در صعود برهنه؛
    اما من به نفی فلسفیدن یا اندیشیدن نپرداخته ام ها.بل که به اولویت کنش اجتماعی بر فلسفیدن در میان لایه هایی از افراد که دغدغه های اجتماعی دارند ولی با فلسفیدن غیر جدی و غیر حرفه ای و سطحی نه شان اندیشیدن را به جای می آورند و نه قادر به کنش مدنی هستند.

    پاسخحذف
  2. سلام آقای مؤمنی عزیز
    خیلی ممنون که بهم سر زده بودید. و خوشحالم که از این طریق با وبلاگ خوب و پربارتون آشنا شدم..
    بخصوص این مطلب آخریتون که هر چی بگید کم گفتید.

    پاسخحذف
  3. محسن جان
    ممنونم از توجه ت.
    ببین خب منظور منهم همین نوع تفکر است؛تفکر مرتبط و معطوف به عمل.آنچه که شما دوست عزیز می گویید بازخورد تجربه و عمل است و روشن است که بازخورد عمل بدون تفکر و آسیب شناسی تجربه ممکن نیست
    در واقع خواسته ام بگویم که که ما ذهن خود را بیش از اندازه لازم برای زندگی اجتماعی و حل مسائل آن به کار میگیریم و آن را منگ و گیج می کنیم.ما بدون ارتباط با رخدادها مدام می اندیشیم بی آنکه لزوما اندیشه ها یما صورت عمل به خود بگیرند ،درحالیکه آنچه که در مسیر بازخورد و بررسی تجربه آزموده شده خود را می نماید بسیار واقعی است .

    پاسخحذف
  4. سلام
    پاسخهای شما به نقدهای وارده بر سخنان ملکیان دقیق و تامل بر انگیز بود
    یادداشت "نقد چیست" هم بسیار آموزنده بود
    از آشنائی با شما بسیار خوشحال شدم
    ارادتمند
    ا.ی موسوی

    پاسخحذف
  5. محسن جان!
    من با علاقه پاراگراف آخر نوشته‌ات را خواندم، امّا نتيجه‌گيری‌ات را نپسنديدم. شرط اساسی ورود به حلقه یا گروه، تن‌دادن به "نظم کار گروهی" است. کار گروهی بدون اين نظم سامان نمی‌گیرد. سامان این نظم را همان مرکزیت می‌ریزد. اگر گروهی مرکز نداشت، بلافاصله فرو می‌ریزد، زيرا نظم‌دهنده و مرکز ثقل ندارد.
    این سوء تعبیر یا سوء تفاهم از "مرکزیت" در گروه، باز می‌گردد به تجربه‌ی بد ما از رياست. رياست در فرهنگ ما هماره با استبداد همراه بوده. همین چشم ما را ترسانده. اما مسئله این است که این‌گونه برخوردها پا در نظام سنتی يا ايلياتی دارد که در آن استبداد رئيس و بی‌برنامه‌گی جمعی پذيرفته‌شده و متداول است. در اين فرم از کار و زندگی، حکم حکم رئيس است. کار گروهی مدرن -که رکن آن "نظم‌پذيری‌"ست- امّا حکايت‌اش ديگر است. باید به‌یاد داشت که این نظم را خود جمع به‌وجود آورده یا لااقل با آگاهی آن را پذيرفته، بنابراين، تن‌دادن به آن نوعی ايجاب است. تداوم کار گروهی مدرن بسته به اندازه‌ی پذيرش همين نظم -و طبعاً شخص یا گروه نظم‌دهنده- است.
    موفق باشی.

    پاسخحذف
  6. دوستان بزرگوارم!
    از همه‌ی شما بی‌نهایت ممنون و سپاسگزارم. پوزش مرا به‌خاطر تاخیری که در این روزها به‌وجودآمد، بپذیرید.
    زیتون عزیز! آقای موسوی گرامی!
    از اظهار لطف شما عزیزان متشکرم. سرافراز باشید.

    نی‌لبک عزیز!
    متشکرم که برای ایضاح مطلب‌تان، نزد من کوشش فراوانی نمودید. به این شکلی که مطرح می‌کنید، من هم کاملا با شما موافقم.
    مجید عزیز!
    من برخلاف شما اصلا معتقد نیستم، که سامان دادن نظم گروهی، فقط‌وتنها‌فقط، در صورت وجود مرکزیّت، به‌وجود می‌آید. امروزه تلاش‌های فراوانی دارد صورت می‌گیرد که گروه‌های بی‌مرکز شکل بگیرد و در عین حال نظم و انضباط مورد نظر نیز ارائه‌گردد.
    آری. در برخی جاها وجود مرکز و استواری یک گروه بر یک ثقل مشخص، واقعا مورد نیاز است و از تن‌دادن به آن گریزی نیست. امّا در خیلی از امور هم واقعا شکل‌گیری گروه و نظم‌پذیری آن، نیاز به وجود ناظم و مرکز نظم‌دهنده ندارد. من در عرصه‌های دیگر خبر ندارم، امّا آن‌چه در دنیای امروز مهندسی نرم‌افزار می‌بینم (و شاید دید درستی نداشته‌باشم)، تلاش فراوانی است که برای شکل‌دهی جدید به گروه‌های توسعه‌ی نرم‌افزار و فرار از آن شیوه‌ی قدیمی که تنها با وجود یک مرکز، نظم گروهی ایجاد می‌شد، صورت می‌گیرد.
    ضمن همه‌ی این‌ها منظور من از مرکزیّتی که نام برده‌ام، مرکزیّتی است، که افراد را در جلوه‌دادن فردیّت خودشان محدود‌کند. در جایی که از این امر گریزی نباشد، باید آن‌را پذیرفت، امّا به نظر من خیلی جاها همین مرکزیّتی که ما فکرمی‌کنیم، اساس نظم است و بدون آن هیچ نظمی ایجاد نمی‌گردد، نه‌تنها در بروز فردیّت افراد تحدید شدیدی ایجاد می‌کند، بلکه عدم وجود آن هم تغییر و تاثیری در کارکرد گروه و نظم آن ندارد.
    با سپاس فراوان از دقّت و توجّه‌تان.
    همگی موفّق و شادکام باشید- محسن مؤمنی

    پاسخحذف
  7. سلام محسن.
    از لحاظ فلسفی، هر پديده و حرکتی تابع نظم است. بنابراين آن چه از "بی‌نظمی" مراد می‌شود در نفس واژه يا مقوله‌ای پديدارشناسانه نيست، بل‌که یک اصطلاح است. حال باید به فهم مشترک از بنیان اصطلاح رسيد و سپس حول آن به بحث نشست.
    سيستم بی‌مرکز فرمی شناخته‌شده است. مهم‌ترین و کاربردی‌ترین نمونه از این سیستم در نظام کاپيتاليستی (که سازنده‌ی سيستم بی‌مرکز است) گروه‌های مالی (اینشورنس) هستند که در این فرم طبقه‌بندی و فعال شده‌اند. من خودم خبرچین را از همین مدل گرته‌برداری کرده بودم و در حوزه‌ی وبلاگ‌شهر بی‌مرکز -به شکلی آزمایشی- خوب هم جواب داد. جزئیاتش را از بچه‌هایی که مسئولیت داشتند (مثل حسن یا سایه آبی و آلیوس) می‌توانی بپرسی؛ شاید هم روزی حوصله کردم و چيزی در اين‌باره نوشتم. پس من می‌دانم سیستم بی‌مرکز چیست. اما آن‌چه تو با تاکید "بی‌مرکز" می‌نامی و می‌نگاری که «سلسله‌شدن‌ها و گروه ‌تشکیل‌دادن‌ها، زمانی مفید و مؤثر می‌افتد که فردیّت در آن‌ها مهم به‌حساب آید و مرکزیّتی در آن‌ها ایجاد نشود» تحقق‌پذیر نیست و معنی نمی‌دهد. در این سیستم اساس در "تقسیم کار" و پخش قدرت و مسئولیت است نه از میان بردن ناظر. در این سیستم، هر سلسله به سلسله‌ی بالاتر وصل است و هدایت می‌شود تا به راس برسد. خود راس البته می‌تواند گروه باشد نه فرد. درست که هر طبقه در سیستم مستقل عمل می‌کند، اما تمام طبقات درون یک نظم نانوشته و مشخص کار می‌کنند. یعنی هر طبقه به‌طور مجزا کار نمی‌کند. این نظم چيست؟ از کجا آمده؟ چطور غلط‌گيری و حفاظت می‌شود؟ اين‌ها پرسش‌هايی‌ست که ما را به فهم مسئله هدايت می‌کند.

    و بعد: داشتن یا نداشتن فردیت در یک سیستم هیچ معنایی ندارد. ما که بحث دموکراسی نمی‌کنیم! سیستم در معنای کاری آن بر اصل "مسئولیت‌پذیری" می‌گردد و پشت به "نظم‌گرایی" دارد نه چيز ديگر. هرچقدر اين نظم محکم‌تر باشد، سيستم به‌تر کار می‌کند. مهم تقسیم مسئولیت است؛ حال می‌شود این را به هر چه که دل‌مان بخواهد تاویل کرد!

    پ.ن: من می‌دانم که حرف (درد) تو چيست. تو داری از استبداد اداری می‌نالی؛ از اين‌که همه‌چيز انسان -از حرف‌زدن و نماز‌خواندن و فکر‌کردن و ...- را کنترل می‌کنند. حرفت هم درست است. اما بدی‌اش این است که از آن‌سوی بام می‌افتی و برای هر یک مسئله روی کلیت آن خط می‌کشی و توجه نداری که شاید بخش‌هایی از آن به کار ساختن چیز نو بیاید.
    آن‌چه از نظم در فرهنگ ما تعريف شده با مشابه‌اش در فرهنگی مدرن از زمين تا آسمان تفاوت دارد. در فرهنگ مدرن کار ندارند که طرف ريش دارد يا ندارد؛ از او کار می‌خواهند. اگر کارش را درست انجام داد مسئله حل است. همين آدم‌ها را با آزادی عمل می‌گذارند در سيستم بی‌مرکز و بدون ديده‌شدن هدايت‌شان می‌کنند. لازم نيست که بنشينند پشت ميز برنامه بنويسند؛ سيستم خودکار و بر اساس نظم چيده‌شده به جلو پيش می‌رود.

    پاسخحذف
  8. مجید عزیز!
    قسمتی از عین کتاب مهندسی نرم‌افزار پِرِسمن[1]، که در نوشتن جمله‌ی آخر متوجه آن بوده‌ام را می‌آورم. امیدوارم که بتوانم منظورم را به‌ وضوح بیان نمایم.

    "بهترین ساختار تیم بسته به شکل(Style) مدیریت شما و تعداد افراد و مهارت‌های آن‌ها و میزان مشکل ‌بودن مسئله [و مدّت‌زمان کارکرد گروه] ، متفاوت است.

    مانتی[2] سه شکل عمومی گروه را پیشنهاد می‌کند:

    1) بی‌مرکز دموکراتیک (Democratic Decentralized). در چنین گروهی task coordinator برای دوره‌ی کوتاهی تعیین می‌شود و با دیگران جایگزین می‌گردد. تصمیم‌گیری بر روی مسائل و روندکلی(approach) با اجماع(consensus) کل گروه گرفته می‌شود.
    ارتباط بین‌اعضا در این شکل افقی(horizontal) است.

    2) بی‌مرکز تحت‌کنترل (Controled decentralized). این نوع تیم نرم‌افزاری رهبری مشخص دارد که وظایف‌خاص را هماهنگ می‌کند، رهبران درجه‌دو را تعیین می‌نماید. با وجود اینکه حل مسئله همچنان یک فعالیت گروهی است، پیاده‌سازی solutionها بین زیرگروه‌ها، بوسیله‌ی رهبر تقسیم‌بندی می‌شود.
    ارتباط میان افراد و زیرگروه‌ها به شکل horizontal است. درصورتی که درسلسله‌مراتب کنترل ارتباط عمودی(vertical) جریان‌دارد.

    3) کنترل‌شده‌ی متمرکز (controlled centralized). هماهنگی داخلی و تصمیم‌گیری کلی توسط رهبر تیم مدیریت می‌شود. ارتباط بین اعضای گروه عمودی است [و در چارچوب ساختار سلسله‌مراتبی.]"

    بعد در ادامه‌ی مطلب یادآور می‌شود که برای مسائل پیچیده و مهم ساختار نخست و در موارد معدودی ساختار دوم مناسب‌ترند. در مورد دوره‌ای که تیم می‌خواهد فعالیت کند، که اساس نظر من بر همین است، او می‌گوید برای تیم‌های که می‌خواهند مدت‌زمان طولانیی فعالیت داشته‌باشند، ساختار نخست، اکیدا توصیه می‌شود.

    ضمن اینکه نظرت در لزوم وجود ناظر برگروه می‌پذیرم، امّا معتقدم ارتباط بین سلسله‌مراتب لزوما عمودی نیست و به همین دلیل مراتب بالا و پایین در سلسله لازم نیست. می‌توان شکل سلسله‌مراتب گروه را از حالت هرمی در آورد.

    و منظورم از فردیت، همان ساختار دموکراتیک است، که در آن افراد می‌توانند تصمیم‌گیری مستقل داشته‌باشند و در محدوده‌ی خود آزاد باشند. دقیقا همان چیزی که در اواخر پاراگراف پایانی نوشته‌تان به آن اشاره کرده‌اید.

    حرف من این است که تا کنون تصوّر از گروه تنها به شکل سوم (CC) در ایران القاءشده‌است.
    درحالی‌که می‌توانیم اشکال دیگری از گروه را نیز داشته‌باشیم که در آن‌ها روابط به شکل دیگری باشد و تداوم گروه در سایه‌ی ساختار دموکراتیک و غیرمتمرکز حفظ شود.

    نمی‌گویم لزوما نظرم درست‌است و تاکیدی هم براین قسمت نوشته‌ام ندارم. شاید راهبردی که در نظر من بسیار کاراست در عمل چندان کارا از آب در نیاید.
    امّا آنچه من بر آن پای می‌فشرم، تجربه‌ی ایجاد گروه‌های نوع نخست است، که به زعم من در پایدارسازی گروه و قوت‌بخشیدن به آن بسیار مؤثر است.

    مجید عزیز! به خاطر لطف و توجّه‌ات از تو ممنون و سپاس‌گزارم.

    ---------------------------------
    [1] Pressman, R. S., "Software Engineering", fifth edition, 2001, McGraw-Hill, pp. 60-66
    [2] Mantei,M., "The Effect of Programming Team Structures on Programming Tasks", CACM, Vol. 24, no. 3, March 1981 , pp. 106-113

    پاسخحذف
  9. محسن عزیز سلام لطف کن به وبلاگ پرفسور ملکیان یه سری بزن!

    پاسخحذف
  10. به روی چشم آقا آرش.
    حتما همین روزها سر می زنم و چیزی در این مورد خواهم نوشت.
    با تشکر

    پاسخحذف