جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

مسیحیت در برابر مدرنیته؟

«دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه‌لحظه جای دیگر پا نهاد»
فخرالدین عراقی

تاکنون غالب کسانی که به تحلیل روند تاریخی مدرنیته (و یا مسائلی که تحلیل آن‌ها کم‌وبیش با تاریخ مدرنیته در ارتباط بوده‌است) پرداخته‌اند، این پیش‌فرض را، به عنوان اصلی مسلم، مد نظر داشته‌اند، که «در دوره‌ی رنسانس، تمدن غرب به قیمت عدول از مسیحیت و مبارزه با آن، راه را برای عصر روشنگری و تفکر مدرن فراهم نمود.» علاوه بر این بسیاری از تحلیل‌های دیروزین و امروزین، که به ظاهر ربط چندانی با مسئله‌ی مسیحیت و مدرنیته ندارند نیز، چنین پیش‌فرضی را در طرح نظریه‌های خود، به‌سان یکی از اصول موضوعه‌ی مورد توافق عمومی، در آستین دارند. اما «آیا مسیحیت، به‌واقع، در تضاد با مدرنیته و مؤلفه‌های آن، روند تاریخی خود را طی نموده است؟»

خواب پطرس حواری
گفته شده که در عهد جدید، تفکر یونانی مغایر با مسیحیت قلمداد شده و به عبارتی عقل‌گرایی یونانی در تعالیم مسیحیت نفی گردیده است.
اما در عهد جدید، آنچه مرا وادار می‌کند خلاف این را بپذیرم، یکی خواب پطرس حواری است و دیگری بخش‌هایی از رساله‌های پولس رسول، که برخی از آن‌ها اصلی‌ترین آموزه‌های مسیحیت هستند و در عین حال نه‌تنها تنافری با مدرنیته ندارند، بلکه گویا راه ورود آن به تفکرند.
خواب پطرس حواری، راه را برای ورود اندیشه‌ی یونانی باز می‌کند. و تعالیم پولس رسول که ایمان را به جای شریعت در مرکز توجه فرد مسیحی قرار می‌دهد، عملاً اجازه‌ی حضور قوانین عرفی یونانی را، در کنار قوانین شرعی یهودی، صادر می‌کند و به آن‌ها رسمیت می‌بخشد.
چنانکه می‌دانیم نهضت پروتستان نیز، بر بازگشت به اصولی تأکید دارد، که به زعم سران این نهضت به رغم برخورداری از اهمیت، در قرون وسطا نادیده گرفته شده‌اند. با اهمیت یافتن این بخش‌هاست که زمینه برای ظهور مدرنیته فراهم می‌شود.

ضد مسیح
از این جهت من بر این اعتقادم که در طول تاریخ مسیحیت، همواره دو دیدگاه (عقل‌گرا و مخالف عقل) حضور داشته‌اند. گرچه گاهی یک دیدگاه چنان کمرنگ می‌شده، که تا حد نابودی پیش می‌رفته است؛ اما هیچ‌گاه هیچ‌یک از این دو دیدگاه خود را ضدمسیح نمی‌دانسته است و حقانیت خود را همیشه از مسیح اخذ می‌کرده است.

قرون وسطا، قرونی کاملاً‌ تاریک؟
بدین لحاظ قرون وسطا که همواره قرونی تاریک و دهشت‌زا قلمداد می‌شود، از این لحاظ که هیچ‌گاه نتوانسته دیدگاه عقل‌گرا را نابود کند و در هر حال ریشه‌ی اندیشه‌ی نو در میانه‌ی آن پی‌ریزی شده است، قرونی کاملاً تاریک نیست.

دین، مجموعه‌ای از آموزه‌ها
در نهایت من معتقدم هر دین مجموعه‌ای از آموزه‌هاست، که گرچه اصولی ثابت را هموراه در خود دارد، که عدول از آن‌ها به عدول از دین می‌انجامد، اما بعضی موارد بسیار اصولی نیز وجود دارد، که در نظر اول دین نسبت به آن‌ها بلااقتضاء است، یا مخالف آن‌هاست، اما شاید نظری دیگر در دین عکس برداشت‌های اول و دوم را نتیجه دهد.

نماینده‌ی دین
اما در هر دوره، این نمایندگان دین هستند، که دیدگاه اصلی دین را مشخص می‌نمایند و تکیه به پشتوانه‌ی دین، هنوز هم قوی‌ترین بنیان برای دفاع از یک نظر است. به نظر من به همین دلیل بود که نظریه‌ی دکتر سروش، که در نگاه اول با همه‌ی آموزه‌ها مخالف به نظر می‌رسید، توانست از اعتبار برخوردار شود. زیرا او از جایگاه نماینده‌ی دین سخن می‌گفت، بدان لحاظ که این نمایندگی برای دفاع از دین در ابتدای انقلاب به او تفویض شده بود.

سخن آخر
من می‌دانم که با مطالعات اندکی که من در این زمینه داشته‌ام، نتیجه‌هایی که گرفته‌ام چندان قابل اعتنا نیستند؛ ولی این نوشته را می‌نویسم که یادگاری بماند از طرز اندیشیدن این روزهای‌ام. احتمال اینکه شش ماه دیگر به این نوشته و نتیجه‌گیری‌های عجولانه‌اش بخندم، خیلی زیاد است. بنابراین حدس می‌زنم که شما هم مثل خودم این نوشته را زیاد جدی نمی‌گیرید، چون صدور چنین فتاوایی نه به قیافه‌ی من می‌خورد و نه به آموخته‌های من.

۱ نظر: