چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

درآمدی بر ژیان و ژیانیسم

زمینه‌ی شکل‌گیری مسئله
شمارش از آغاز نمودی از آگاهی بوده است و به همین دلیل آدمیان شمارش و مقایسه را همواره در میان اطلاعات خود مد نظر قرار می‌داده‌اند و از این کاوش ساده در اطلاعات خود صرف نظر نمی‌کرده‌اند. اما شمارشی که پایکوهی و حیاتی انجام دادند، منجر به شکل‌گیری زمینه‌ی تحقیقاتی وسیعی گردید، که بعدها نتایج شگفت‌انگیز آن، نمودی غیر قابل انکار یافت. کار آن‌ها در ابتدا بسیار ساده بود "شمردن ژیان‌ها".
آن‌ها که این کار را از فرط بیکاری در راه تهران-شیراز برای خود کشف‌ کرده ‌بودند، با علاقه‌ی فراوان این موضوع را در مطالعات بعدی خود پی گرفتند. پایکوهی و حیاتی (پایکوهی،1382) پس از شمارش‌های مکرر خود، به این نتیجه رسیدند که تعداد ژیان‌های شهرضا، حدود 1/1 برابر ژیان‌های شهر اصفهان است، که با تقسیم این عدد بر جمعیت، عدد شگفت‌آورِ 15 برابر بدست آمد؛ و این امر با توجه به عدم اختلاف شدید فرهنگی این دو ناحیه، نشان‌دهنده‌ی وجود تفاوتی بود، که محیط جامعه‌ی شهرضا را برای تداوم حیات اجتماعی ژیان، با وجود گذشت بیش از 25 سال از به وجود آمدن آخرین نسل ژیان‌ها و انقراض نسل‌شان در کلیه‌ی جوامع بشری، کماکان مساعد ساخته بود.

فرضیه‌های اولیه
قدیمی و مؤمنی (قدیمی،1379) مدعی شدند، که این حضور را می‌توان به جهت استثنا بودن ژیان در برابر قوانین ترمودینامیک، ارزیابی نمود. آزمایشات آن‌ها نشان می‌داد که ژیان بدون صرف بنزین نیز قادر است تنها با استشمام بوی آن مسیر مورد نظر را طی کند. اما این فرضیه نمی‌توانست استدلالی محکم و پاسخی قانع‌کننده برای تشریح مسئله باشد.
آخرین نسل ژیان‌ها، 20 سال پس از آغاز نزاع‌های خانی/مچدّی، به منصه‌ی ظهور رسیده بودند. (مچدّی، 1339) بنابراین فرضیه‌ی حضور فئودالی نیز اعتبار کافی را برای توجیه این مسئله نداشت.

یک توجیه ساده‌لوحانه
میخ (میخ،1380) در توجیهی ساده‌لوحانه مدعی شد، علت این امر شباهت شیوه‌ی بازنمودن در (درب) ژیان با پروژه‌ی "اَنگُلک‌رسانی" مشهور است. آگاهان (آگاهان،1379) یک‌سال پیش از طرحِ این مدعا، قزوین را به عنوان نقض آشکار آن، مطرح نمودند و پس از آن که میخ کوشید توجیه‌های باورپسند برای مدعای خود ارائه کند، مقاصد شوم او را در ایجاد اخلال در امنیت کشور و تشویش اذهان عمومی، روشن ساختند. آن‌ها در رساله‌ی "التنبیهات" خود، بخشی را به عنوان "السلول الفردانی" نیز گنجاندند، که به این مدعای میخ می‌پرداخت و به محک نقد آن را می‌نواخت.
میخ (میخ،1385) در حال حاضر به مطالعه‌ی تفاسیر ارائه شده درباره‌ی این بخش از کتاب آن‌ها، مشغول است و مدعی است با مطالعه‌ی آثار هابز در تبیین "اثرات قدرت بر علم"، به درک فرآیندی که طی نموده، نائل آمده و در تکمیل آن آثار "معرفت‌شناختی مقوله‌ی گناه از دیدگاه پولس" را نیز به بررسی نشسته است. با این حال همچنان بوی توطئه از نوشته‌های او به مشام می‌رسد.

گستره‌ی پرسشِ پیشِ رو
اما سؤال اصلی همچنان به قوت خود باقی است، "چه چیزی می‌تواند تداوم حضور ژیان را (به رغم ظهور انواع اتومبیل‌های جدید، تلاش‌های آشکار همگانی (ملت-دولتی) در برچیده شدن بساط آن، و از همه مهم‌تر به رغم ناتوانی‌های ذاتی آن)؛ در قرن جدید توجیه کند؟"
با در نظر گرفتن مفهوم "جامعه‌ی مدنی"، برخی می‌کوشند، این رویکرد را به شکل خاص مدنیت شکل‌گرفته و موجود در جوامع این‌چنینی نسبت دهند. حتا گاهی پا از این فراتر گذاشته، این مسئله را نیز به بررسی "تقابل‌ها و تعامل‌های سنت و مدرنیته" منتسب می‌نمایند. آگاهان (آگاهان،2005) با بررسی نحوه‌ی تثبیت ژیان در جوامع مورد بحث، به کل، منکر وجود مسئله‌ی سنت و مدرنیته می‌شوند و آن را روپوشانی دیگری برای عدم پیش‌روی مسئله‌ی اصلی می‌دانند.

یک تلاش مذبوحانه
برخی عناصر معلوم‌الحال، کوشیده‌اند تا اذهان عمومی را از این مسئله منحرف‌نموده، و مسائل خاص بی‌ربطی را در این زمینه مطرح سازند. از آن جمله تحقیقی است که به "بررسی همبستگی میان رنگ ژیان و خلقیات، روحیات و احساسات سرنشینانِ آن" می‌پردازد. مؤمنی (مؤمنی،2005) در بررسی میدانی خود به این نتیجه رسید که غالباً ژیان‌های آبی‌رنگ دربه‌داغون‌ترین ژیان‌های موجود هستند. او در تلاش است ثابت کند این مسئله اتفاقی نبوده و به اثرات رنگ ژیان در بی‌خیال شدن راننده‌ی آن، مربوط می‌شود. او در مرکز تحقیقات میدانی "حکیم الهی" همچنان، در تلاشی مذبوحانه، به تحقیق در مورد ژیان و اثرات پیرامونی آن ادامه می‌دهد.

منابع و مآخذ

(قدیمی،79) قدیمی و مؤمنی، "ژیان در برابر قوانین ترمودینامیک"،1379 ،مقدمه‌ای بر نفهمیدن فیزیک، ویراسته‌ی رضاییه.
(پایکوهی،82) پایکوهی و حیاتی، "شمارش و مقایسه‌ی ژیان در شهرضا و اصفهان"، 1382، طرح کار برای علاف‌جماعتِ اتوبوس‌نشین.
(مچدی،39) مچدّی، "خانی و مچدّی: نزاع‌ها و مذاکرات"، 1339، تواریخ الایام فی گذر الاوهام (the chronicles of temporal imaginations).
(میخ،80) میخ، "اسطوره‌‌های ازلی و خاطره‌های ژیانی"، 1380، پیش به سوی اخلال در امنیت کشور و تشویش اذهان عمومی.
(آگاهان، 79) آگاهان، "مقاصد شوم باصطلاح روشنفکران و هویت غربزده (شماره‌ی 77): میخ"، 1379، برادران ما در واک.
(میخ، 85) میخ، "تفسیر علمِ ازلیِ آگاهان"، 1385، بابا به خدا غلط کردیم.
(مؤمنی، 84) مؤمنی، "مطالعه‌ی همبستگی رنگ ژیان و احساسات"، 1384، بیراهه‌های یک ذهن تب‌دار.
(مؤمنی، 1385) مؤمنی، "آیا ژیان مُرده است؟"، 1385، Jian-agile correlated/confused studies.
(آگاهان،85) آگاهان، "ما آگاهیم: سنت در برابر مدرنتیه؟"، 1385، (؟!).
این نوشته مشخصات کتاب‌شناختی نیز دارد: «مؤمنی، "درآمدی بر ژیان و ژیانیسم (چرت‌وپرت و چرت‌وپرتیسم)"، 1385، دائرة‌المعارف توهمات و خزعبلاتِ تفتازانی، شهرضا، میدان حکیم الهی.»

۸ نظر:

  1. salam.az khoondane weblogetoon lezat bordam.motshakeram ke be man ham sar mizanid(ye shakhe gole sorkh)

    پاسخحذف
  2. افسوس که وبلاگستان فارسی روزها و هفته‌های نقاهت را طی می‌کند، ورنه این یادداشت ارج آن داشت که بر صدر نشیند و قدرها بیند. محسن جان بیست! دست مریزاد!

    قالب غالب طنز معاصر، خلاصه شده است در یک الگو: گرته‌برداری ناشیانه از شیوه‌ی نگارش قجری. می‌گویم «ناشیانه»، چون این شیوه، اگر که به دست شیرین‌دستان عمل آید هنوز دلنشین و ملیح است. نمونه‌اش برخی نوشته‌های عباس معروفی و مهدی خلجی و داریوش محمدپور در اینجا.

    اما این یادداشت تو، طنز را به ساحتی دیگر برده و ژانری جدید برای آن تعریف کرده است. البته این «جدید» را با احتیاط می‌گویم. کسان دیگری هم بوده‌اند که دستی در طنز دانشگاهی آزموده‌اند. اما کارشان به این شیرینی و دلبرانه از آب در نیامده.
    دو بند نخست یادداشت‌ات بدون تعارف بی‌نظیر است. کاش این عصا قورت‌دادگی، اتوکشیدگی و اظهارلحیه‌های آب نکشیده را تا پایان ادامه می‌دادی و از واژه‌هایی که کمتر در متون دانشگاهی به کار می‌روند استفاده نمی‌کردی. بعضی جاها هم یکسره به طنزهای جلف روزنامه‌ای نزدیک شده‌ای که اصلا با سبک‌شناسی این یادداشت نمی‌خواند. کاش همه‌اش مثل همان دو بند اول بود.
    به هر روی، شادی عمیق و پایداری را که این یادداشت‌ات نصیبم کرد هرگز فراموش نخواهم کرد. عالی بود. به شکرانه، سه مقاله‌ی ناب در باره‌ی طنز (از دو فیلسوف نسبتا شهیر) برایت می‌فرستم.

    راستی یک سوال: مرغ بهتر است یا برتراند راسل؟

    حسن جعفری (مرحوم زوال)

    پاسخحذف
  3. ببخش. لینک را فراموش کردم. منظورم دفتر دیوانی ملکوت بود.

    پاسخحذف
  4. در باب آنکه فرموده بودید، در قیاس دوست بزرگوارمان برتراند به مرغ.
    زان جا که ما را به حریم حرم جبروتی فلسفه‌ی شما ره ندادند و بدین درگه نیز، چونان هوسی که در جوانی بر سرمان اوفتاده بود (که بر کُشتی‌گرفتن میلمان رفته بود و چون جلستی چند نزد استاد برآمدیم، نظری صدگونه بر بلندای ما فرمودند و نزد خویش خوانده، بالبدایه به ایماء و بالنهایه به تیپ‌پا بر ما نمودند، که ما را در این ره، راه نیست، تا بیهوده ره مپوییم) در این عرصه نیز مجال‌مان نبوده و نیست. هر چند قدم از ابتدا در آن استوار نداشتیم و میل بر سر این منزل نگذاشتیم، که آنرا چو درس سحر پنداشتیم. باری بدین جهت از این دوست بزرگوار نصیبی اندر ذهن خویش نداشته و نداریم، جز آنکه شنوده‌ایم او را که در ملحدی چنان بوده که دیار کفر (نیویورک، که البته در عصبیت در ره دین همچنان شهره‌اند و شهردارشان بدین وصف مشهور) نیز از او در ستوه آمده بودند و عرصه‌ی زندگانی بر او تنگ فرموده بودند، چنانکه پناهی جز تحریر تاریخ فلسفه بهر ارتزاق بر او باقی نگذاشته بودند. باری جز این تنها از زهد فراوانش شنوده‌ایم، که چهار عقد و چهل صیغه کفایتش ننموده است و ما نیز در عجب از آن که در چه گاهی تفطن بر تحریر این صدها رسالة و هزاران مقالة می‌نموده است. به قول حضرت بلعمی "العلم لله" یا "والله اعلم"؟ (بلعمی را این غربیان به تکرر خویش از خاطرمان بزدوده‌اند.)
    و جز این دگر هیچ، الا آنکه قدمای ما در این پنج سال آنچه بلا و زحمت و محنت بر ما می‌فزودند، یکسره بر وی حوالت می‌نمودند. (اندر این علم دون و بی‌شان ارقامی، لعنة الله علی مؤلّفینه و مصنّفینه) که "وصف‌ها"ی شیرینش سرآغاز تلخ‌کامی ما بود.
    پس چنانکه حضرت امیر فرمایند، ما را با چون‌این (به یاد کورش علیانی) مغیره صفتی چه کار؟ باری با او به جهنمی در آییم، که فرعون درو باشد و هامان درو و شیخ درو؟ ما نیز درو؟
    واین چنین ناپاکِ جدامانده از افلاکی را قیاس چه‌گونه به ساحت ملکوتیِ همسر و هم‌پیاله‌ی تسبیح‌گوی سحری و اسوه‌ی نوحه‌گری توان نمود؟
    آنکه درگاه ملکوتی حضرتتان را در خاطر آورد و عطر دل‌انگیز ظهر بهاری را در دل بپرورد.
    آنکه به عقل دیونسیوسی، جان از سودا بدر آورد و خورشید سلطانی شهوت اندر دل برآورد.

    اما در باب این نوشتار بسی لطف بر آن رانده‌اید، که چنین و چنانش خوانده‌اید. لیک در باور من از آنکه در مطلع و مصدر آن نام "ژیان" است، از آن و بدان تنها جان ما فقیران در غلیان است و باقی جهان به احوال خویش در جوش و جلان است.
    (یک کمی از این فضای خود ساخته خودم را خلاص کنم و بگویم که بله درست فرموده‌اید و خودم هم که دوباره خواندمش دیدم راست می‌گویید. آنچه خودم می‌خواستم که همان بود، که شما هم انتظارش را داشته‌اید در وسط راه ره به انحراف برده و از مسیری که از ابتدا در نظر داشتم خارج شده. چه می‌شود کرد؟) کودکیم. "وحی کودک" نیز ندانیم، تا بدان فَرَس خویش برانیم.
    سخن چنین دراز می‌کشیم و چون چنین به پایان برآییم، همچنان میل به گفتن، باقی داریم.
    گم‌کرده رهیم، که هماره بر آنیم که ذکر دوست چون بر هیچ مجال نیاید، از آن سخن نرانیم و این چنین در خاک مانیم. شیخ و واعظ نیز بسی شناسیم و زین جهت، نه جام باده بر دستمان رود و نه قصه کوتاه خوانیم.

    پاسخحذف
  5. سلام محسن جان

    از خواندنش لذت بردم
    یه جوری بود، کل نظرم را می توانم در جمله اینگونه بگویم که

    ناهمگن بود

    با تشکر
    م

    پاسخحذف
  6. دوست عزيز "م" و دوست ناشناس، عزيزان كجاي ما همگن است كه نوشته ي مان به تبع آن همگن از كار دربيايد!
    ولي خوب از حق هم نبايد گذشت، درست مي گوييد.
    متشكرم

    پاسخحذف
  7. استاد از شما چنین چیزی بعید بود
    به نظر من رمز جاودانگی این مرکب الهی را می توان در عقاید و آرمان های مردمان شهر رضا جست و جو کرد، اگر بیشتر دقت کنید در طول تاریخ عشق کارهایی بزرگ تر این انجام داده.

    پاسخحذف