سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

حكايت حی ابن یقظان


در آغاز خداوند آسمان و زمین را آفرید. و زمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لجه. و روح خدا سطح آب‌ها را فروگرفت. و خدا گفت: "روشنایی بشود." پس شد. و خداوند خدا گفت که نیکوست. و خدا فرمود که بر زمین دو جزیره برآید، یکی مسکون شود و دیگری نامسکون. و بودن شام و بودن صبح، روز دوم شد.
و بر جزیره‌ی مسکون آدمیان فرا آمدند و پراکنده‌شدند و در میان ایشان دو کس برآمدند. و ایشان "سلامان" و" ابسال" بودند. و سلامان نزد مردمان قبول عام یافت و او را به پادشاهی خویش برگزیدند. و ابسال از میان ایشان کناره‌گرفت، زیرا که سخن او را نفهمیدند. زیرا که سخن او را نفهمیدند.
و آن‌گاه ابسال پریشان گشت و رو سوی دریا آورد. و به جزیره‌ی غیرمسکون شد. و بدانجا "حی‌ابن یقظان" را یافت. مردی که به قوت، در آن‌جا زندگی می‌کرد. پس ابسال پنداشت که وهمی و خیالی است. اما چون نزدیک گشت، او را عین واقعیت یافت. او را عین واقعیت یافت.
و با یکدیگر در گفت‌وشنود آمدند. و ابسال دید که او همه‌چیز را می‌داند. و ابن‌یقظان همه چیز را می‌دانست. پس بهر او گفت: "این‌ها را از کجا یافتی و چگونه به این حکمت تو را دست‌رسید؟" ابن‌یقظان گفت: "من تنها در طبیعت کاویدم و اندیشیدم و همه‌ی این‌ها را از نزد طبایع و مناسبات ایشان یافتم؛ از نزد طبایع و مناسبات ایشان یافتم."

حکایت "حی‌ابن‌یقظان" را نخست‌بار 8 سال پیش، در "خواجه‌ی تاجدار"، اثر "ژان گور" . ترجمه‌ی "ذبیح‌الله منصوری" دیدم. اصل روایت آن‌گونه که این کتاب می‌نویسد، در کتابی است به اسم "سلامان و ابسال و حی‌ابن‌یقظان"، نوشته‌ی "ابن‌طفیل‌اندلسی". "ابن‌سینا" نیز کتابی به همین نام دارد که البته آن‌ را مضمون دیگری است.

۶ نظر:

  1. salam mohsen jan..xaste nabashi va tabrik migam behet be xater webloge besiar zibao por baret linketo gozashtam..bazam sar bezan...

    پاسخحذف
  2. سلام
    می گویندوقتی کسی به دنیاآمد،ازهنگام تولداورادرطبیعت وحشی رهاکنی بعدازبیست سال به دیدنش بروی اوراخداشناس می یابی.آنچه که دربسیاری ازمواقع باعث کج روی ماانسانهاست،همدیگرهستیم.که متاسفانه باعث ازراه بدررفتم خودمان می شویم

    پاسخحذف
  3. گوهری کز صدف کون و مکان بيرون بود
    طلب از گم شدگان لب دريا می کرد! (حافظ)
    به دانشجویان و دوست های جون جونی!
    ورای زمان و مکان
    Beyond Time & Space

    رهايم:
    نه در بند زمانم،
    و نه در زنجير مکان!
    عشق و آزادی ابعاد منند،
    و جستجو در ابعاد پنهان آغاز حجم من!

    پرواز من فخر آسمان،
    اسارت من اما آرزوی تو:
    مغز تو را در کودکی کشته اند،
    چاه حقيری تو را بلعيده است!

    در تنور سينه ام نان همسايه را می پزم،
    و با بال های سپيدم قفل قفس های کوچه را می شکنم!
    تو بوی کهنگی و مرگ می دهی،
    من بوی مهر و زندگی...

    پاسخحذف
  4. سلام.ـ
    ترجمه فروزانفر از حی‌ابن یقظان ابن‌طفیل (زنده بیدار) هم بسیار جذاب است.ـ

    پاسخحذف
  5. از همه‌ی شما عزیزان تشکر می‌کنم.

    پاسخحذف
  6. چطوری حاج محسن ؟
    کجایی؟؟
    مرد حسابی منم چون می دونستم که همه ی اون لینکا فیلتر شدن ، همون اول لینکها فیلتر شکن گذاشتم !.ممنون که به من سر زدی . قربانت .

    پاسخحذف